دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

اثبات وجود روح

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ


سوال : آیا روح وجود دارد؛ به چه دلیل؟

جواب : شخصیت واقعى آدمى را، جوهر مستقلى به نام «روح» تشکیل مى دهد که هم چون گنجى در ویرانه ى تن پنهان، و سرچشمه ى عقل، ادراک، شعور و احساس انسانى است؛ چنان که مولانا مى گوید:

هست اندر این تن جرم صغیر *** روح رخشانى و دنیاى کبیر

روح چون گنجى زیر دره اى *** آفتابى در دل یک ذره اى

جان گشاید سوى بالا بال ها *** تن فکنده در زمین چنگال ها

دلایل روشن و بى شمار عقلى و نقلى بر اثبات روح انسانى وجود دارد که به نمونه هایى از آن اشاره مى شود:

دلایل عقلى

1. ما در هر چیز که شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدى نداریم که «وجود داریم». علم ما به خودمان «علم حضورى» است؛ یعنى من پیش خودم حاضرم و از خود جدا و غایب نیستم. آگاهى از خودمان از روشن ترین معلومات ماست که احتیاج به استدلال ندارد. این «من»، از آغاز تا پایان عمر، یک واحد بیش تر نیست «من امروز» همان «من دیروز» و «من بیست سال قبل» است. اکنون ببینیم این موجود واحدى که سراسر عمر را پوشانده است چیست؟ آیا ذرات و سلول هاى بدن و یا مجموعه ى سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اگر این هاست که در طول عمر و تقریباً در هر هفت سال یک بار تمام آنها تعویض مى گردند. در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما مى میرند و میلیون ها سلول تازه جانشین آنها مى شوند، همانند ساختمانى که تدریجاً آجرهاى آن را بیرون آورند و آجرهاى تازه جاى آن بگذارند. این ساختمان بعد از مدتى به کلى عوض مى شود؛ بنابراین یک انسان هفتاد ساله، تقریباً ده بار تمام اجزاى بدنش عوض شده؛ لذا اگر همانند مادى ها انسان را فقط جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فیزیکى و شیمیایى آن بدانیم، باید این شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالى که هیچ وجدانى این سخن را نمى پذیرد. از این جا روشن مى شود که غیر از اجزاى مادى، یک حقیقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد که تعویض نمى شود و اساس وجود ما را تشکیل مى دهد و عامل وحدت شخصیت ماست.(1)

2. اگر انسانى در یک باغ وسیع، آرام و با هواى مناسب و بدون مزاحم و پدیده اى که جلب توجه کند، قرار گیرد، در مقام آسایش کامل که از همه ى اشیاى اطراف و حتى از اعضا و جوارح خود غافل شود، یک چیز همواره در کانون توجهش قرار دارد و آن همان خود و روح اوست که در اوج فراموشى مطلق، خود را فراموش نمى کند و اصولا در هیچ جا، نه در اوج لذت و نه در حفیض اندوه و غم. (2)

3. هر انسانى، کارها، اموال و اعضاى خود را به «من» نسبت مى دهد مانند: دیدم، انجام دادم، کتاب من، دست و پا و سر من. این چه واقعیتى است که حتى اعضاى بدن به او تعلق دارد و غیر از اعضاى بدن است، این همان روح انسانى است. (3)

4. دلیل چهارم، یک دلیل فلسفى محض است که مطلق نفس (اعم از انسانى، حیوانى و نباتى) را ثابت مى کند. جان داران و موجودات پیرامون ما هر کدام آثار و کارهاى مختلف و متعدد مخصوص به خود بروز مى دهند؛ مانند: حس کردن، حرکت هاى متفاوت، رشد و نمو، تولید مثل و رفتارهایى که مخصوص یک فرد خاص است. مبدأ و ریشه ى این آثار، ماده و هیولاى مشترک و صور جسمیه نیست؛ زیرا در این صورت تمام آثار یکسان مى بود؛ پس حتماً یک موجود مجرد و غیرمادى در کار است که وجودش با سایر وجودهاى یکسان و مشابه فرق مى کند و آن همان نفس است. (4) صور نوعیه، علت بروز واکنش هاى خاص یک نوع مى شود، لکن هیچ گاه نمى تواند در جایگاه نفس باشد؛ چون نفس منشأ آثار ویژه ى فردى است، نه مربوط به تمام افراد یک نوع؛ به قول مرحوم صدرالمتألهین:

هر نیرویى که موجب بروز آثارى ناهمگون شود، همان نفس است. (5)

مثلا احمد و محمود در جسمانیت، انسانیت، شکل ظاهرى و... یکسان اند، اما هر کدام داراى اخلاق، رفتار و واکنش هاى ویژه ى خود هستند.

دلایل نقلى

1. قرآن کریم در آیات مختلف به وجود روح اشاره نموده است، مانند:

(فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (6) )؛ هنگامى که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید.

(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِین ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرار مَکِین ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.)(7) ؛ و ما انسان را از عصاره ى گل آفریدیم؛ سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن -رحم- قرار دادیم. سپس نطفه را به صورت علقه -خون بسته -و علقه را به صورت مضغه -چیزى شبیه گوشت جویده شده-... در آوردیم سپس آن را آفرینش تازه اى دادیم. پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است.

(فَإِذا سَوَّیْتُهُ) یعنى مربوط به ساختمان جسمى انسان و (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)

ربوط به آفرینش روح انسانى و (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ...)

ربوط به آفرینش جسم و بدن و (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً) مربوط به آفرینش روح انسان است.

مراحلى که میان گل خالص (سُلالَة مِنْ طِین) و پوشاندن استخوان ها به وسیله ى گوشت (فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) قرار دارد، یک نوع تکامل و حرکت مادى است؛ اما در مرحله ى (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ...) حرکت و تکامل فرق دارد؛ زیرا به جاى (خَلَقْنَا) با لفظ (أَنْشَأْناهُ) تعبیر شده که به معناى ابداع و آفرینش بى سابقه است که با مراحل قبلى متفاوت است و این جاست که خداوند خود را مى ستاید. (8)

2. در برخى از آیات، از مرگ به «توفّى» تعبیر شده است:

(اللّهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِها) (9) ؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند.

«تَوَفَّى» از ماده ى «وَفَّى» به معناى قبض و دریافت کردن است، نه از ماده ى «فوت» به معناى نابودى (10) . پس این آیه به جسم و روح داشتن انسان و ماندگارى روح نزد خداوند تصریح دارد.

اگر همه ى حقیقت انسان، جسم و بدن آن مى بود، هنگام مرگ چیزى نمى ماند تا ملائک اقدام به قبض و دریافت آن کنند؛ بنابراین، هنگام مرگ، جسم در خاکدان مى ماند و روح نزد یزدان مى رود.

3. مسأله ى وجود روح و ماندگارى آن پس از مرگ، در کلام امام على(علیه السلام)به صورت روشنى بیان شده است:

و صارَتِ الاجسادُ شَجَبةً بَعد بَضَّتِها و العظامُ نَخِرَةً بَعد قُوّیِّها و الارواحُ مُرْتَهنَةً بثقْلِ اعبائها (11) ؛ بدن ها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شدند، استخوان ها پس از نیرومندى پوسیده شدند؛ اما روح ها در گرو سنگینى اعمال مانده اند.

این جمله ى نورانى، هم اصل وجود و هم بقا و جاودانگى روح را بعد از جدایى و فرسوده شدن بدن مى رساند.

چیستى روح

سوال : حقیقت و ماهیت روح انسانى چیست؟ آیا مادى و جزء بدن است؟

جواب : موضوع روح، از دیرباز، توجه دانشمندان و حتى انسان هاى عادى را به خود جلب کرده؛ لذا سخن درباره ى آن بسیار است. در صدر اسلام نیز از پیامبر اکرم (علیه السلام)در باره ى روح سؤال نمودند و قرآن کریم ضمن پاسخ مناسب، گوشزد نموده که دانش آدمى درباره ى آن اندک است.

(وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً) (12) ؛ از تو در باره ى روح سؤال مى کنند، بگو روح از فرما پروردگار من است؛ و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است.

در این جا، قبل از ذکر گزیده اى از سخنان وحیانى و عقلانى، یادآورى این نکته به جاست که روح، حقیقتى است واحد و داراى شئون و وظایف متعدد که با لحاظ هر یک از این شئون، اسمى خاصى بر آن اطلاق مى شود. از آن جهت که درک حقایق کلى را به عهده دارد، عقل و از آن جهت که تدبیر بدن را بر عهده دارد، نفس (روان و جان) بر آن اطلاق مى گردد.(13)

پس تعاریف و سخنان دانشمندان درباره ى این حقیقت، گاهى ناظر به ماهیت آن، و گاهى با توجه به وظایف آن است.

روح انسانى، موجود لطیفى است در داخل بدن و جارى در اعضاى آن که قابل تجزیه نیست (14) .

تمام قواى مغزى و بدنى توسط همین قوه ى مجرد و بسیط اداره مى شود. (15)

نفس -روح- جوهر مجرد از ماده ى جسمانى و عوارض جسمانى است که تعلق تدبیرى و تصرّفى به بدن دارد و با مرگ، این علاقه بریده مى شود.

شیخ بهایى این تعریف را مورد قبول حکماى الهى، بزرگان صوفیه و اشراقى ها، متکلمینى مانند رازى، غزالى و محقق طوسى و نیز مستفاد از قرآن و اخبار مى داند. (16)

در کتاب اخلاق ناصرى آمده است:

نفس انسان، جوهر بسیطى است که معقولات را درک مى کند، تدبیر و تصرف او در بدن محسوس است و مردم از او به «انسان» تعبیر مى کنند. (17)

روح، حقیقتى است مستقل، که گاهى به این بدن مادى تعلق مى گیرد و گاه از آن جدا مى شود.(18)

ابن مسکویه نیز مى گوید:

در وجود و هستى ما حقیقتى است که جسم و عرض نیست و در هستى خود نیز نیازى به قوه ى جسمانى ندارد، بلکه آن حقیقتى بسیط است که با حواس ظاهرى درک نمى شود. (19)

محقق لاهیجى در یک جمع بندى چنین مى گوید:

بدان که علما را اختلاف است در امر نفس و روح انسانى و در حقیقت انسان:

جمعى از متکلمین و جمهور طبیعیین از حکما بر آن اند که نفس عرضى است، یا صورتى قائم به ماده ى بدن که لامحاله معدوم شود به انحلال بدن به موت.

جمهور متألهین، حکما و محققین ازمتکلمین برآن اند که نفس جوهرى است مجرد غیر جسم و غیر قائم به جسم که متعلق است به بدن؛ تعلق تدبیر و تصرف، مانند تعلق مَلک به مدینه (فرمان دار به شهر) و ربان به سفینه (ناخدا به کشتى) و به انحلال بدن و موت او، منعدم نگردد؛ چنان که انحلال سفینه موجب انعدام ربان نشود.

جمهور متکلمین، نفس را عرض و صورت ندانند و به تجرّد و بقاى آن نیز قایل نباشند، بلکه جسمى دانند لطیف که سارى است در بدن، سریان النار فى الفحم (آتش در ذغال) و الماء فى الورد (جریان آب در گل برگ ها) و به طریان موت (فرا رسیدن مرگ) متلاشى و مضمحل مى شود؛ و حیات را عرضى دانند قائم به بدن که به انحلال بدن زایل گردد و موت عبارت از آن باشد.

و نزد قایلین به تجرّد نفس، حىّ بالذات نفس باشد و تا علاقه ى نفس با بدن باقى بود، از نفس فایض شود قوتى به بدن (نفس به بدن نیرو مى دهد) و حیات بدان باشد... نفس بعد از (قطع) علاقه، به حیات ذاتى خود، حى و باقى باشد.

و نصوص قرآنى و حدیث بسیار است که دال است بر تجرد نفس و بقاى وى... (20)

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:

الروح لایوصف بثقل ولا خفة و هى جسم رقیق لَبَسَ قالباً کثیف؛ روح حقیقتى است که به سنگینى و سبکى توصیف نمى شود، بلکه جسمى لطیف است که به قالب جسمانى انسان پوشیده شده است.(21)

جمهور طبیعیوین و جمعى از متکلمین مى گویند:

نفس و روح یا عرضى است، یا صورتى قائم به ماده ى بدن که لامحاله با انحلال بدن معدوم مى شود، یا، عرض و صورت ندارد، ولى مجرد و باقى نیست.

براهینى که براى اثبات تجرّد و بقاى نفس بعد از مرگ بدن اقامه شده این دو قول را رد مى کند.

تعاریف دیگر، همه قابل قبول و قابل جمع اند. اختلاف آنها بیش تر بدان سبب است که هر کدام نفس و روح را با توجه به شئون مختلف آن تعریف کرده اند.

پس روح، موجودى مجرد و بسیط است که در قالب جسمانى دمیده شده و درک و دریافت معقولات و تدبیر و اداره ى بدن به عهده ى اوست و تا وقتى با بدن ارتباط دارد بدن زنده است و به محض قطع علاقه، بدن مى میرد، ولى روح هم چنان زنده و باقى است.

تجرد روح از نگاه عقل

سوال : به چه دلیل روح انسان، مجرد است؟

جواب : دانشمندان براى اثبات مجرد بودن روح و مادى نبودن آن، دلایلى آورده اند، از جمله:

1. روح و روان انسان ـ که از آن به «من» تعبیر مى شود ـ اگر مادى و یا جزئى از جسم و بدن انسان باشد، باید ویژگى ها و نیازمندى هاى ماده را داشته باشد، در حالى که هیچ یک از ویژگى هاى عمومى ماده را ندارد، پس وجودش از سنخ و جنس موجود مادى نیست؛ مثلا:

ـ در میان موجودات مادى باید بین ظرف و مظروف تناسب باشد، موجودِ بزرگ تر در ظرف کوچک تر جاى نمى گیرد، اما انسان به بسیارى از موجودات بزرگ تر از خود، علم دارد و صورت تمام آنها با همان وسعت و گستردگى واقعى، نزد او حاضر است. این ظرف، همان روح انسان است که به وسیله ى مغز و اعصاب و دیدگان، کسب علم مى کند.

ـ دیگر این که، هر موجود مادى را مى توان به دو بخش تقسیم کرد، اما روح و روان آدمى در قالب «من» هرگز قابل تقسیم نیست؛ یعنى نمى توان گفت نیمى از «من» این جا و نیم دیگرم آن جاست، یا نیمى از «من» حاضر و نیمه ى دیگرم غایب است.

ـ کارکردها و آثار موجودات مادى، قابل اندازه گیرى اند، اما روح و آثارش (مثل: دوستى، دشمنى، غم، شادى و...) را نمى توان اندازه گرفت.

ـ گذشت زمان، باعث فرسوده شدن پدیده هاى مادى مى شود، حتى سلول هاى مغز و اعصاب نیز در حال کهنه و نو شدن هستند؛ لکن چشم انداز یک واقعیت، که در روح و جان ما نقش بسته است، هرگز کهنه و دگرگون نمى شود؛ مثلا منظره ى کلاس اول ابتدایى هنوز در روان ما زنده و دست نخورده باقى مانده است. (22)

2. اگر تمام هستى انسان، جسم و ماده بود، نمى توانست به اشکال گوناگون و صورت هاى رنگارنگ آگاهى یابد.

مواد جسمانى، مثل شمع یا نقره اگر به شکل لیوان درآیند، دیگر به شکل کوزه نیستند و براى قبول شکل و صورت جدید باید حالت قبلى آنها عوض شود؛ اما ذهن و ادراک و نفس آدمى، در آنِ واحد پذیراى هزاران شکل است. جسم براى دریافت صورت و شکل جدید باید آنچه را دارد از دست بدهد، اما نفس و روح انسان هر چه بیش تر صورتْ کسب کند قدرت و استعدادش بیش تر مى شود. (23)

3. هر حالت و یا صفتى که در اجسام و اشیاى مادى پدیدار گردد، همواره باید علت و دهنده ى آن صفت در کنار آن جسم باشد؛ مثلا براى گرم ماندن آب، آتش لازم است و هر گاه آب این صفت (گرما) را از دست بدهد براى دریافت مجدد آن به آتش نیاز دارد، اما نفس انسان وقتى صفتى مانند علم را توسط صورت و اشیاى بیرونى دریافت مى کند در استمرار و تجدید آن، نیاز به آن اشیاى خارجى ندارد؛ یعنى نفس انسان هر وقت بخواهد آموخته هاى خود را تکرار و بازرسى مى کند، بدون این که نیازى به چیز خارجى داشته باشد.

از این اختلاف ها روشن مى گردد که ماهیت و حقیقت نفس، مجرد و غیر از جسم و مادیات است.(24)

پیش کسوتان دانش فلسفه (مانند: ارسطاطایس، انباذ قلس، فیثاغورث، افلاطون و...) و دانشمندان کلام اسلامى، همه به تجرّد روح باور دارند و بر آن دلایلى آورده اند. (25)

تجرد روح از نگاه وحى

سوال : نظر وحى، درباره ى تجرّد روح چیست؟

جواب : آیات و روایات نیز یافته هاى عقل را در زمینه ى مجرد بودن نفس انسان تأیید مى کنند. براى نمونه به چند مورد اشاره مى کنیم:

(سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الاَْزْواجَ کُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا یَعْلَمُونَ)؛(26) منزه است کسى که تمام زوج ها را آفرید، از آنچه زمین مى رویاند، و از خودشان و از آنچه نمى دانید.

این آیه ى شریفه اجزاى تشکیل دهنده ى ازواج را سه چیز معرفى مى کند: روییدنى هاى زمینى، برخى از قسمت هاى خود ازواج (پدر و مادر براى فرزند) و اجزایى که براى ما معلوم نیست. جزء آخر از سنخ زمینى و جسمى نیست؛ لذا در مقابل آنها قرار گرفته است.

(فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ) (27) ؛ هنگامى که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته) دمیدم، همگى براى او سجده کنید.

این که خداوند «روح» را به خود انتساب داده است، بهترین گواه بر مبرّا بودن آن از مادیات و اجسام است.(28) این آیه آفرینش انسان را طى دو مرحله ى مهم و اساسى بیان مى کند: عبارت (سویّته) ـ که از تسویه، استوا و تساوى است ـ مربوط به امور مادى و کمیات است و عبارت (نفخت فیه من روحى) مرحله اى دیگر را بیان مى کند که با مرحله ى قبلى فرق جوهرى دارد؛ زیرا از اختلاف لفظ دو فعل (سَوَّیتُ) و (نَفَخْتُ) و نیز ذکر صریح «رُوحِى» به دست مى آید که روح، غیر از مواد پیشین است که در جریان تسویه به کار رفته اند.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. (29)

این حدیث شریف معانى شگفتى دارد. یکى از آن معانى بلند این است که هر گاه کسى شناخت پیدا کند که نفس او مجرد از مکان و زمان و جهات و... و داراى نیروهاى زیاد و کارآیى هاى گوناگونى است و در عین حال، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن و... این شناخت دریچه اى مى شود تا به اندازه ى امکان، خدا و صفات او را بشناسد. (30) طبق این تفسیر، نفس، مجرد از خصوصیات عالم مادى معرفى شده است؛ زیرا مادیات از لحاظ نیرو و کارآیى محدودند؛ یا در داخل بدن هستند و یا در خارج آن.

امیر المؤمنین (علیه السلام) از جا کندنِ درِ قلعه ى خیبر را این گونه توضیح مى دهند:

قلعته بقوة ربّانیه لابقوة جسمانیّة (31) ؛ در خیبر را با نیروى الهى از جا کندم نه با نیروى بدنى.

مراد از نیروى الهى همان قدرت روحى و مجرد از اشیاى مادى است، لذا در مقابل نیروى جسمانى استعمال شده است.

از آن جایى که حجم و وزن دروازه ى قلعه ى خیبر بسیار بیش تر از توان یک انسان عادى بود، اصحاب از این کار حضرت در شگفت آمدند و جویاى حقیقت حال شدند و حضرت (علیه السلام) در مقام بیان مطلب گوشزد فرمودند که حق با شماست، با نیروى عادىِ جسمى چنین کارى ممکن نبود و این کار با نیرو و قدرت روحى و خدادادى انجام شد.

جایگاه روح بعد از مرگ

سوال : اگر روح انسان بعد از مرگ باقى است در کجا و چگونه است؟

جواب : مسئله ى بقاى روح، رابطه ى تنگاتنگى با استقلال و اصالت روح دارد؛ چون اگر روح مستقل باشد، مى تواند بعد از مرگِ بدن باقى بماند، ولى اگر تابع ماده و از خواص بدن باشد، با نابودى بدن روح نیز نابود مى شود؛ مثلا خواص فیزیکى و شیمیایى جسم و سلول هاى مغز و اعصاب، با مرگ و نابودى تن، از کار افتاده و نابود مى شوند؛ درست مانند روح حیوانى و نباتى که مجموعه اى از نموّ، تغذیه، تولید مثل، حس و حرکت است، که با نابودى جسم و تن نابود مى شوند. (32)

دلایلى که بر اثبات وجود و تجرّد روح آورده شد، به خوبى اصالت و استقلال روح انسانى را ثابت مى کند. این حقیقت هر گاه با قطع نظر از جسم مورد مطالعه قرار گیرد، «روح» نامیده مى شود و هر گاه در ارتباط با جسم و تن و اثرگذارى و اثرپذیرى میان آن دو مورد مطالعه قرار گیرد، «روان» یا «نفس» نامیده مى شود.

مادى ها و تمام مکاتب فکرى هرگز منکر اصل وجود روح، به معناى روان، نیستند؛ به همین دلیل روان شناسى (پسیکولوژى) و روان کاوى (پسیکانالیزم) را به عنوان دو علم مثبت و اثرگذار مى شناسند؛(33) ولى فلاسفه ى مادى «روان» را محصول همین تن و فعل و انفعالات آن (آثار فیزیکى و شیمیایى بدن) مى دانند؛ در مقابل، فلاسفه ى روحیون روح و روان را جوهر مستقل و جدا از جسم و تن مى دانند.

در نهضت اخیر غرب، تب مادیگرى بالا گرفت، امور ماوراى طبیعت، مانند خدا، فرشته، روح و دیگر عوالم غیبى مورد شک و تردید قرار گرفت. اواخر قرن نوزدهم ورق برگشت و با پیدایش دانش هایى نظیر «اسپریتیسم» (ارتباط با ارواح)، «هیپنوتیسم» (خواب مصنوعى)، «تله پاتى» (انتقال و ارتباط فکر میان دو شخص از راه دور) و...، غرور مادیگرى شکست تا آن که در آغاز قرن بیستم مسئله ى بقاى ارواح و ارتباط با آن، چهره ى حسى و ملموس پیدا کرد.(34)

دلایل فلسفى، کلامى و عقلىِ تجرّد روح بیان شد؛ براى تکمیل بحث، به دلیل بقاى روح پس از مرگ هم اشاره مى شود:

براى اثبات روح و تجرد آن از جسم دلایل روشنى ذکر شد. بوعلى سینا با استفاده از همین مقدمه مى فرماید:

از آن جا که نفس جداى از جسم و مجرّد است و جسم فقط وسیله ى روح در تصرف و کسب کمالات است، پس قطع علاقه ى آن با جسم موجب فنا و نابودى آن نمى شود. (35)

حکما نیز بعد از اثبات این مطلب که جسم علت پیدایش نفس و روح انسان نیست، مى گویند:

گسسته شدن پیوند جسم با روح نمى تواند نابودى روح را به دنبال داشته باشد. (36)

استدلال حکماى الهى چنین است: جسم اگر علت نفس (از جمله روح انسانى) باشد، بالاخره در یکى از اقسام چهارگانه ى علیّت باید باشد و چون هیچ قسم علیت وجودى براى جسم نسبت به نفس متصور نیست، (37) پس اصل علت بودن جسم براى نفس باطل مى شود:

1. علت فاعلى: جسم نمى تواند علت موُجِده (پدیدآورنده و وجوددهنده) براى نفس باشد؛ چون اگر جسم به تنهایى چنین توانى داشته باشد، تمام اجسام باید جان دار و ذى روح باشند و این خلاف وجدان و مشاهده ى عینى ماست؛ و اگر جسم به کمک و ضمیمه ى چیزى دیگر، مانند صورت مادّیه و... چنین توانى را پیدا کند، فقط در صورتى اثر و کنش دارد که با معلول و شىء اثرپذیر ارتباط و تماس فیزیکى داشته باشد، چون یکى از شرایط عمومى اثرگذارىِ فاعل هاى مادى، وجود ارتباط و تماس است؛ و این شرط میان جسم و نفس در ابتداى امر منتفى است، چون نفس یک امر مجرّد و غیر مادى است؛ به علاوه، ماده و صورت مادى اش ضعیف تر از موجودات مجرد (ولو مجرد ناقص) هستند، و ضعیف و فاقد کمال، نمى تواند کمال آفرین باشد.

2. علت مادى: در بحث حقیقت روح و اثبات تجرّد آن، مشروحاً بیان شد که نفسْ در ذات خود موجودى مجرد و بى نیاز از ماده است (هر چند در مقام کنش و واکنش به گونه اى نیازمند ماده است) و بى نیازى، نشانه ى عدم معلولیت نسبت به آن چیزى است که از او بى نیاز است.

3 و 4. علت صورى و غایى: صورت، یعنى فعلیت و حالت برتر، غایت نیز نوعى شرافت و برترى در مقایسه ى میان جسم و نفس است؛ برترى، فعلیت و شدّت با نفس است، پس اگر علیتى در کار باشد، مناسب است نفس علت صورى یا غایى باشد، نه جسم.

با این بیان روشن شد که جسم نمى تواند هیچ گونه علّیتى نسبت به نفس داشته باشد، پس نابودىِ یکى نابودى دیگرى را به دنبال ندارد (38) . شایان ذکر است که علت هستى بخشِ روح انسان و سبب آن، موجودى غیر مادى و بى نیاز از مادیات، بلکه یک امر قدسى (عقل فعّال) است. (39)

رابطه ى روح و بدن

سوال : رابطه ى روح و بدن چگونه است؟

جواب : یادآورى نکته ى زیر در دانستن پاسخ این پرسش راه گشاست.

بعضى از مراتب و شئون روح انسان از عالم امر الهى (40) است و بعضى از عالم آفرینش الهى. (41) روح را در مرتبه ى کسب دانش و ادراکات، عقل گویند (عقل جوهرى است کاملا بى نیاز از ماده)؛ و همان روح را در مقام تدبیر و تصرف در بدن، نفس و روان مى گویند که فقط در این مرتبه یک نوع رابطه ى نیازمندى میان نفس و جسم برقرار است (نه رابطه ى علیّت). توضیح این که، روح براى تشخّص و تعیّن هوئیت خودش (نفس فلان شخصِ خاص شدن) نیاز به جسمى دارد، چنان که جسم براى بدن شدن به مطلق روح (هر روحى باشد) نیاز دارد. (42)

و اما پاسخ پرسش: روح انسان تنها در بعضى شئون و مراتب خود نیازمند بدن است؛ مثلا آن جنبه از روح که از عالم خلق و آفرینش است، براى استکمال و ترقى و تحوّل و رسیدن به عالم امر، به ماده و بدن نیازمند است و یا بدن توانایى و استعداد همکارى را از دست بدهد، مهم این است که در هر دو صورت، فساد بدن موجب فساد و نابودى روح و نفس نمى شود؛ درست مانند این که طفل براى رشد و کمال نیازمند رحم است، وقتى به رشد کافى برسد و از رحم بى نیاز گردد، نابودى رحم اثرى در طفل نمى گذارد، یا مانند نیاز شکارچى به دام براى شکار؛ بعد از شکار، خرابى دام موجب نابودى شکار و یا شکارچى نمى شود. (43)

اگر چنین نیازمندى و ارتباطى را علیّت هم بنامیم، مسلماً از علل اربعه (فاعلى، مادى، صورى و غایى) نیست،(44) بلکه علت «مُعِّده» است؛ یعنى زمینه را براى تکامل نفس آماده مى سازد؛ و علت معده علت بالعرض است نه علت حقیقى؛ بنابراین این سهمى در آفرینش ندارد تا با زوال و نابودى اش معلول هم نابود شود. (45)

بعد از مرگ، ارتباط روح با بدن به طور کلى قطع مى شود؛ یعنى روح دیگر نمى تواند هیچ تصرفى در بدن داشته باشد؛ مثلا نمى تواند قلب را به تبش و دستگاه گوارش را به کار اندازد و...؛ در این حالت، روح به عالم برزخ مى پیوندد و در آن جا زندگى را به شیوه ى جدید پى مى گیرد.

 ؛خلقت روح قبل از ...

در فهرست کتاب به این سرفصل اشاره گردیده است ولی این بخش در منبع اصلی فاقد هرگونه مطلبی بود (خادم کتابخانه).

معناى «قل الروح من امر ربى»

سوال : با توجه به آیه ى (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) (46) آیا تحقیق در مورد روح، کار صحیحى است و اگر صحیح است، ارتباط روح با بدن چگونه است و وقتى مى خوابیم روح ما چه مى شود؟

جواب : آیه ى مذکور خطاب به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى فرماید:

از تو در مورد روح سؤال مى کنند. بگو: روح از امر پروردگار من است.

برخى خیال کرده اند که آیه ى شریفه، پاسخ از چیستى روح را به خداوند واگذار کرده است؛ یعنى از این گونه امور سؤال نکنید که مربوط به خداوند است؛ لکن دقت در متن آیه ى شریفه نشان مى دهد که در مقام پاسخ گویى است.

توضیح این که، مخلوقات بر دو قسم اند: خلقى و امرى. پیدایش و استقرار موجودات خلقى، تدریجى است؛ مثلا هسته ى خرما تا درخت شدن نیازمند زمان و طى مراحل زیادى است، اما پیدایش موجودات امرى، که مجرد از ماده اند، دفعى و به صرف اراده ى خداوند است. روح انسان و ملائک از این قبیل اند؛ بنابراین معناى آیه چنین مى شود که «بگو روح از موجودات امرى است نه خلقى».

ادامه ى همین آیه به نکته ى انکارناپذیرى تصریح دارد و آن این که دانش و فهم شما نسبت به روح، اندک است. (47) چون گوهر روح با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ایم تفاوت بسیار دارد، دانش ملموس و حسى ما نسبت به آن اندک است.

ارتباط روح با بدن از نوع تدبیر است؛ یعنى روح مدبر بدن است. البته از آن جهت که تدبیر بدن مى کند، به آن نفس مى گویند. همان طورى که بیان شد، از آن جا که روح انسان، موجود مجرد است، مکان و زمان ندارد، نه در داخل بدن است و نه در خارج آن، بلکه بدن را اداره مى کند؛ یعنى تپش قلب، گردش خون، حرکات معده و روده و خلاصه هر فعالیتى که بدن انجام مى دهد همه به فرمان دهى نفس است.

در حالت خواب ارتباط روح با بدن ضعیف مى شود، ولى به طور کامل قطع نمى شود.

پاورقى:‌


1. ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج5، ص297.
2. ابو على سینا، الاشارات و التنبیهات، ج2، ص292.
3. جعفر سبحانى، اصالت روح، ص 18، به نقل از: فخر رازى، النفس و الروح، ص 50.
4. صدرالدین محمد شیرازى (صدرالمتألهین)، الحکمة المتعالیه، ج8، ص6.
5. همان.
6. سوره ى حجر، آیه ى 29.
7. سوره ى مومنون، آیه ى 12 - 14.
8. جعفر سبحانى، اصالت روح، ص 21.
9. سوره ى زمر، آیه ى 42.
10. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج4، ص726.
11. همان، ج4، ص712.
12. سوره ى اسراء، آیه ى 85.
13. محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، ج3، ص26 و 32. در اصطلاح فلسفى، نفس به جاى روح به کار مى رود.
14. شرح المصطلحات الکلامیه، تحقیق: مجمع البحوث الاسلامیه، ص161، به نقل از: ابن الراوندى، الاهیة اللوامع، ص 370.
15. علم الهدى، معاد و عدل، ص 66.
16. احمد زمردیان، حقیقت روح، ص 346، به نقل از: کشکول شیخ بهائى.
17. همان، ص 348.
18. ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج5، ص287.
19. احمدبن محمد ابن مسکویه، رسالة و جیزة فى تهذیب الاخلاق، ص 372، و صدرالدین محمد شیرازى، مبدء و معاد.
20. عبدالرزاق لاهیجى، گوهر مراد، ص 430.
21. علم الهدى، معاد و عدل، ص 66.
22. ر.ک: صدرالدین محمد شیرازى، الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 42 و 260.
23. فرید وجدى، دایرة المعارف، ج 7، ص 3، و الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 284.
24. الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 302.
25. ر.ک: همان، ص 307 ـ 316.
26. سوره ى یس، آیه ى 36.
27. سوره ى حجر، آیه ى 29.
28. صدرالدین محمد شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 304.
29. مولى محمد صالح مازندرانى، شرح اصول کافى، ج 3، ص 23؛ مصباح الشریعه، ص 13.
30. الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 304.
31. همان، ص 207، و ر.ک: حسین میانجى، معاد از دیدگاه قرآن، حدیث و عقل، ص 175.
32. ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 5، ص 287.
33. همان، ص 289، و احمد زمردیان، حقیقت روح، ص 100.
34. حقیقت روح، ص 220 و جعفر سبحانى، اصالت روح، ص 63.
35. ابوعلى سینا، الاشارات و التنبهات، ج 3، ص 264.
36. صدرالدین محمد شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 380 ـ 383.
37. نفسیّت نفس و تدبیریّت آن نسبت به بدن، ذاتى و داخل ماهیت آن است؛ امر عارضى نیست تا محتاج علت باشد. منتهى روح و نفس، وقتى به تدبیرگرى و نفسانیّت متصرف مى شود که بدنى باشد؛ بنابراین اگر مى گوید بدن علت مادى براى روح یا نفس است، مراد در مفهوم و اضافه است؛ مانند ذات خدا و صفات او که تغایر مفهومى و اتحاد مصداقى دارند. الحکمة المتعالیه ج 8، ص 383.
38. ر.ک: صدرالدین محمد شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 380 ـ 381.
39. ر.ک: همان، 397 ـ 398.
40. سوره ى اسراء، آیه ى 85: (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی).
41. سوره ى طه، آیه ى 55: (مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ)؛ از زمین شما را آفریدیم و به آن شما را برمى گردانیم و بار دیگر از آن بیرون مى آوریم.
42. در حقیقت میان جسم و بدن فرق است، جسم وقتى بدن مى شود که روح به آن تعلق گیرد، پس روح در بدن شدن جسم دخالت دارد، وقتى روح بدن را رها کند، بدنْ جسم مى شود. (الحکمة المتعالیه، ج 8، ص 382).
43. همان، ج 3، ص 392ـ393.
44. برهان و استدلال بر این مطلب در پاسخ قبلى گذشت.
45. الحکمة المتعالیه، ج 3، ص 395.
46. سوره ى اسراء، آیه ى 85.
47. سوره ى اسراء، آیه ى 85: (وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً) و آنچه از علم به شما دادند، اندک است.


  • طاهره نظیفی

نظرات  (۱)

ممنون کمک بزرگی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی