دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

۱۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
مهر

چند منزل مانده به کربلا امام و اصحاب به منزلی رسیدند که در آن آب موجود بود و پس از استراحت در آن آنجا آماده رفتن شدند و هنگام رفتن امام به اصحاب فرمودند مقدار خیلی زیادی آب بردارید و تا موقعی که نگفتم از آن ننوشید. اصحاب دلیل گفته امام را نمیدانستندو به گفته آن حضرت عمل نموده و مقدار زیادی آب برداشتندو حرکت کردند. پس از رسیدن به سرزمین نینوا(کربلا) و همچنین حر بن یرید ریاحی با لشکری انبوه به کربلا آمده و راه را بر امام حسین بست. امام فرمودند آب هایی را که گفته بودم بردارید را به حر و لشکریانش بدهید زیرا آنها آنقدر که در آتش چکمه و زره های فولادین بوده اند و همچنین راه زیادی را پیموده ان و خیلی خسته اند. اصحاب حکمت گفته امام را فهمیدند و آب ها را به حر و لشکریانش دادند.

چرا در میان شهدا امام دستمال را فقط به جراحت پیشانی حر بستند؟

کتابی است به نام «الانوار النعمانیه» نوشته یکی از علمای بزرگ شیعه. نام این عالم بزرگ سید نعمت الله جزایری و معاصر علامه مجلسی است. این کتاب در چهار جلد به چاپ رسیده است. در جلد سوم این کتاب در ص 265 داستانی را نقل کرده است و از آن داستان چنین استفاده می شود که در مآخذ تاریخی آمده است که امام حسین(ع) در روز عاشورا، دستمالی را بر پیشانی مجروح حر بن یزید بسته بود. ما به «بحارالانوار، ج 44 و 45 - اعیان الشیعه، ج 1، چاپ رحلی بزرگ - المجالس السنیه - قصه کربلا، نوشته نظری منفرد - منتخب التواریخ - ناسخ التواریخ (جلد امام حسین(ع« - سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، نوشته نجمی» و مانند اینها مراجعه کردیم ولی درباره بستن دستمالی بر پیشانی حر بن یزید، چیزی نیافتیم. به نظر می رسد که اصل این داستان از سید نعمت الله جزایری باشد و داستانی که در «الانوار النعمانیه» آمده به این صورت است. سید نعمت الله جزایری می گوید: گروهی از افراد مورد اعتماد برای من نقل کردند: وقتی که شاه اسماعیل صفوی بغداد را گرفت و به کربلا آمد، از مردم درباره حر بن یزید سخنان ناشایستی شنید و این سخنان می فهمانید که حر بن یزید توبه اش قبول نیست و جزو شهدای کربلا به حساب نمی آید. شاه اسماعیل برای این که به مقام معنوی حر بن یزید پی ببرد دستور داد که قبر حر بن یزید را بشکافند و جسد او را ملاحظه بکنند (اگر جسد او سالم مانده باشد این نشانه شهادت و قبولی توبه اوست) وقتی که قبر را باز کردند مشاهده کردند که حر با بدن سالم در قبر خوابیده و دستمالی هم بر پیشانی او بسته شده است. شاه اسماعیل شنیده بود که امام حسین(ع) دستمالی را بر پیشانی حر بسته است. برای تبرک خواست آن دستمال را برای خودش بردارد. وقتی که دستمال را از سر حر باز کردند از محل زخم سر خون جاری شد و هر چه بستند خون بندنیامد ولی وقتی که همان دستمال را بستند خون بند آمد. از این کرامت همه فهمیدند که حر انسان شریف است و به شهادت رسیده است. شاه اسماعیل دستو داد بر قبر او گنبدی ساختند و خادمانی را برای خدمت به مرقد حر بن یزید در نظر گرفت. در پاورقی ج 3، ص 265 «انوار النعمانیه» آورده است که مامقانی در «تنقیح المقال» ج 1، ماجرای نبش قبر را آورده است. بنابراین داستان دستمال جراحت سر حر بن یزید به این صورت در میان مردم شایع شده است. اگر کسی اعتقاد پیدا کرد که امام حسین(ع) سر حر را بسته و مستندش همین گفته های سید نعمت الله جزایری باشد، اشکالی پیش نمی آید و اگر کسی به این داستان اعتقاد پیدا نکرد باز هم مشکلی پیش نمی آید. البته بعید نیست که امام حسین(ع) سر آن جناب را بسته باشد چون وقتی حر را نزد امام حسین(ع) آوردند هنوز به شهادت نرسیده بود و احتمال دارد که ا مام حسین(ع) سر او را بسته باشد و شهدای دیگر به این صورت نزد امام حسین(ع) آورده نشده بودند و چنین کرامتی از امثال حر بن یزید بعید نیست چون هیچ کس موقعیت او را نداشت. او فرمانده یک هزار نفر نیرو برای جنگ با امام حسین(ع) بود و همه فرماندهان بر ضد امام حسین(ع) وارد جنگ شدند و در قتل امام حسین(ع) شرکت کردند ولی حر بن یزید با آن موقعیت از نیروهای عمر بن سعد جدا شد و به امام حسین(ع) پیوست و به شهادت رسید. بر این اساس هیچگونه بعدی ندارد که خداوند او را به این صورت عزیز بدارد و بدن او را صحیح و سالم نگهدارد ولی با این حال ما در مآخذی که مراجعه کردیم بستن دستمال بر سر حر را ندیدیم.

  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

 

در زمان امام حسین پادشاه کشور هندوستان فرد بت پرستی بود که قیس نام داشت. در روز عاشورا وی به شکاررفته بود در آنجا با اسب به دنبال آهویی انداخت تا آن را شکار کند که ناگهان با شیری رو به رو شد که می خواست به او حمله کند اسب پادشاه از رفتن باز ماند و در جا ساکن شد سلطان که اضطرار افتاده بود شروع به استغاثه به بتهایی که می پرستید نمود و آنان را صدا زد ولی کسی به کمکش نیامد.

سلطان خادمی داشت که شیعه بود و همراه پادشاه آمده بود آن خادم شیعه گفت: ای سلطان! جمادات نمی توانند شما را نجات دهند. حجت خدا را بخوانید و به او استغاثه کنید.

پادشاه پرسید: «حجت خدا کیست؟»

او گفت: در این زمان حسین بن علی حجت خداست و الان ایشان در مدینه می باشند او نمی دانست که آن موقع امام حسین در کربلا قرار داشت.

پادشاه که بسیار ترسیده بود و در اضطرار واقع شده بود شروع به گریه کرد و فریاد برآورد که ای حجت خدا ای حسین به فریادم برس.

ناگهان دید که از یک طرف گرد و غباری برخواست و ازمیان آن سواری رسید که از بوی خوش مشک به مشام می رسید.

آن سوار بدون اینکه حرفی بزند آن شیر را دفع نمود و باعث بر طرف شدن ترس و اضطرار آن پادشاه گردید. سپس فرمود ای قیس من الان در کربلا مشغول جنگ و جدال با گروهی بودم که مرا با نامهایی به سوی خود خواندند ولی وقتی به سویشان رفتم آنها آب را به روی من و خانواده ام بستند و عهد خود را شکستند فرزندان و برادرانم  اصحابم را کشتند اکنون به تنهایی مشغول جنگ بودم که صدای کمک خواهی تو به گوشم رسید. آمدم تا تو را نجات ددهم و حال باز می گردم تا با آن رو به صفتان جهاد نمایم آنهایی که خود را از امت جد من می دانند.

سلطان عرض کرد: «من لشکر بسیار زیادی دارم اجازه بفرمایید تا یاریتان کنم.»

حضرت فرمود: «از عمر من دو ساعتی بیشتر نمانده است من باید امروز شهید شوم. تو اسلام بیاور و خود ورعیتت همه ساله در ایام عاشورا برای من عزاداری کنید.

سلطان عرض کرد لطفاً برای من علامتی برای شهادت خود قرار بدهید.

امام حسین دست دراز کرد و شاخه ای از درختان آنجا را شکست و به سوی او دراز کرد و فرمود این شاخه را بگیر هر گاه دیدی که از آن خون جاری شد پس بدانیکه من کشته شده ام. سپس امام حسین از نظر سلطان غیب شد.

  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

 

 

امام صادق می فرماید در آن هنگام که امام حسین شهید شد لشکریان شخصی را دید که به شدت فریاد می کشد گفتند ای مرد بس کن این همه ناله و فریاد برای چیست؟

او گفت: «چگونه فریاد نزنم در حالی که رسول خدا را می بینم که ایستاده است و گاهی نظر به سوی آسمان می کند و زمانی به سوی میدان جنگ شما نظاره می فرماید از این می ترسم که خدا را بخواند و نفرین کرده وتمام اهل زمین را هلاک نماید و من هم در میان ایشان هلاک گردم.

بعضی از افراد لشگر با هم گفتند این مرد دیوانه است و سخن سفیهانه ای می گوید.

گروهی دیگر که به توابین نامیده شدند از این کلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم که ستمی بزرگ بر خود کردیم و بخاطر خشنودی پسر سمیه سید جوانان اهل بهشت را کشتیم.

پس همانجا توبه کردند و بر علیه ابن زیاد خروج نمودند.

به امام صادق عرض شد آن صیحه زننده چه کسی بود؟

حضرت فرمود: "ما او را کسی جز جبرئیل نمی دانیم و اگر خداوند به او اجازه فرموده بود در میان آنان صیحه ای می زد که از آن صیحه روح آنها از بدنهایشان خارج می شد و وارد آتش جهنم می شدند ولی خداوند برای اینکه آنهابر گناهانشان بیفزایند و عذابشان بشتر شود به آنان مهلت داد."

 

 

 

امام صادق در ذیل این آیه از کلام پروردگار که می فرماید «لم نجعل له من قبل سمیا» یعنی ننهادیم برای او همنامی از پیش. فرمودند: برای حسین از قبل همنامی نبود برای یحیی پسر زکریا نیز از قبل همنامی نبود و آسمان فقط بر آن دو تا چهل روز گریه نمود.

شخصی پرسید گریه آسمان چگونه بود.

امام صادق فرمود: خورشید سرخ رنگ بیرون می آمد و سرخ رنگ پنهان می شد.

سپس فرمود دو قاتل حسین و قاتل یحیی پسر زکریا از زنا بوجود آمده بودند.

در تاریخ نسوی حکایت شده است که چون امام حسین کشته شد آفتاب چنان گرفت که ستارگان پیدا شدند.

عیسی بن حارث کندی میگوید: «چون حسین بن علی را شهید کردند تا هفت روز هر گاه که نماز عصر را میخواندیم به آفتاب که نورش بر دیوار خانه ها می تابید نگاه می کردیم و می دیدیم که از شدت سرخی گویا که لحافی سرخ است.

روزی میثم تمار به جبله گفت ای جبله بدان که حسین بن علی شهید می شود و سید شهیدان خواهد بود و همچنین اصحاب او که در کربلا شهید می شوند بر سایر شهدا برتری خواهند داشت. ای جبله هرگاه نظر بر خورشید کردی و آن را چون خون سرخ رنگ دیدی بدان که حسین بن علی کشته شده است.

جبله می گوید: روزی از حجره خود بیرون آمدم و نور آفتاب را بر روی دیوار به رنگ قرمز دیدم چون خورشید را نگاه کردم دیدیم رنگ آن غیر معمولی است پس گریه کردم و گفتم به خدا قسم که حسین امروز کشته شد.

 محمدبن سیرین می گوید: قرمزی شفق تا هنگام شهادت حضرت سید الشهدا وجود نداشت و بعد از شهادت آن حضرت به وجود آمد.

 ابراهیم بن محمد بیهقی در کتاب محاسن و مساوی که بیشتر از هزار سال است که آن کتاب نوشته شده است از قول محمد بن سیرین آورده است که این سرخی آسمان بعد از قتل امام حسین به وجود آمد و در روم تا چهارده ماه زنی حائض نگردید مگر آنکه اندام وی را مرضی پیسی فرا گرفت. پادشاه روم به پادشاه عرب نامه نوشت که شما پیغمبر یا پسر یغمبر را کشتید.

ابن جوزی می گوید در روز قتل حسین خداوند سرخی را که از بزرگترین مخلوقات او بود در آسمان ظاهر ساخت و افق را به خاطر بزرگترین جنایتی که واقع شده بود سرخ گرداند.

ابن شهر آشوب از طریق مخالفان و کتب معتبره ایشان روایت کرده است که زنی از قبیله ازدکه گفت چون حسین بن علی را شهید کردند از آسمان خون بارید و در قبیله ما جامها و سبوها و ظرفها پر از خون شد.

نضره از دیه می گوید: هنگامی که امام حسین شهید شد از آسمان خون بارید و ما در صبح تمام اشیا را خون آلوده مشاهده کردیم.

بنابر نقلهای مختلف بعد از شهادت آقا امام حسین در بعضی از جاها از آسمان تا سه روز و در بعضی جاها تا چهل روز از آسمان خون بارید.

در صبحگاه شب شهادت حضرت علی و امام حسن در شهر بیت المقدس هر سنگ و سنگریزه ای را که از زمین برمی داشتند در زیر آن خون تازه ای که در حال جوشش است مشاده می کردند.

مردی از هالی بیت المقدس می گوید به خدا قسم ما مردم بیت المقدس و اطراف آن شبی که در روز آن امام حسین بن علی را به شهادت رساندند از شهادت آن حضرت با خبر شدیم. زیرا هر سنگ یا کلوخ یا صخره ای را که از زمین بر می داشتیم می دیدیم که در زیر آن خون تازه ای در حال جوشیدن است دیوارهای شهر چنان بود که گویی با خون آغشته شده بود و سه روز از آسمان خون می بارید و شنیدیم که ندا دهنده ای در دل شب می گوید:

آیا امتی که حسین را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند نه به خدا هرگز به شفاعت احمد و ابی تراب نمی رسند.

و همچنین تا سه روز خورشید گرفته بود و ستارگان با یکدیگر مختلط بودند و بعد از سه روز خوشید باز شد و آنگاه خبر شهادت آقا امام حسین برایمان آمد.

  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

خداوند سه دسته از ملائکه را به حسین علیه السلام عطا فرموده است.
دسته اول فرشتگانى که در ایام حیات آن حضرت خادم ایشان بودند. در روایت ها آمده است که اسرافیل بر جبرئیل افتخار کرد که او صاحب و همراه حاملان عرش و صورت هاست و مقرب ترین ملائکه از نظر مکان است. جبرئیل نیز افتخار کرد که امین وحى و فرستاده خدا به سوى پیامبران مى باشد و صاحب قذوف و خسوف و صیحه و زلزله ها مى باشد. آنگاه داورى به نزد خدا بردند. خطاب به آنها وحى آمد که ساکت شوید. قسم به عزت و جلالم کسى را آفریده ام که از شما بهتر است. پرسیدند: چگونه، در حالى که ما را از نور عظمت خود خلق کرده اى؟ آنگاه به ساق عرش نگاه کردند، دیدند که بر آن نوشته شده است لا اله الا الله، محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسین آنگاه شرمنده شدند و جبرئیل گفت: پروردگارا! به حق آنها بر تو، از درگاهت مى خواهم که مرا خادم آنها قرار بدهى. خداوند درخواستش را پذیرفت و جبرئیل خادم آنها شد. ولى حسین علیه السلام (در این باره) ویژگى خاصى دارد، زیرا جبرئیل علیه السلام گهواره او را تکان مى داد و برایش لالایى مى خواند و مى گفت: در بهشت نهرى از شیر جارى است که متعلق به على، حسن و حسین علیهم السلام است. هر کس محب آنها باشد، بى دردسر وارد بهشت مى شود. همچنین جبرئیل علیه السلام بارها از بهشت براى امام حسین علیه السلام میوه و زیور آورد و لباسش را رنگ زد و در عزاى او نازل شد و تربتش را با خود برد و با اینکه پس از وفات پیامبر خدا نازل نشد، اما آن طور که در روایت امام سجاد علیه السلام آمده است، وقتى حسین علیه السلام به شهادت رسید، جبرئیل بر زمین نازل شد. امام سجاد علیه السلام فرموده است: وقتى حسین علیه السلام به شهادت رسید، در حالى که آنها در اردوگاه بودند، کسى نزد آنها آمد و فریاد سر داد. به او گفته شد چرا فریاد مى زنى؟ گفت چرا فریاد نکنم، در حالى که پیامبر خدا ایستاده و یک بار به زمین مى نگرد و بار دیگر به حزب و گروه شما، و من خوف آن دارم که بر اهل زمین نفرین کند و زمین و هر آنچه در آن است هلاک شود. در این هنگام بسیارى از آنها متنبه شدند. امام سجاد فرمود: آن کسى که فریاد مى زد، جبرئیل بود. و در صورتى که اجازه داشت آنچنان صیحه اى مى کشید که جانشان از بدنشان جدا مى شد، اما خداوند به آنها مهلت داد. آنچه بیان شد، درباره افضل ملائکه بود؛ غیر او نیز، خداوند فرشتگان زیادى را ماءموریت داد که خادم آن حضرت باشند؛ از جمله فرشتگانى که حامل تربت او براى جدش صلى الله علیه وآله بودند؛ همچنین فرشتگانى که براى تهنیت نازل شدند و غیر از اینها فرشتگان خادم دیگرى نیز وجود دارند که وضع آنها در ضمن روایات و حکایت معلوم مى گردد.
- دسته دوم، ملائکه انصار امام. ملائکه در چند جا براى نصرت و یارى امام آمدند: یک جا، خارج مدینه بود. وقتى امام حرکت کرد، چندین فوج ملائکه نشان دار که در دست نیزه هایى داشتند و سوار بر اسب هاى بهشتى بودند، آمدند و بر امام سلام کردند و گفتند: اى حجت خدا بر خلق پس زا جد و پدر و برادرت! خداوند سبحان جدت را در مواقع زیادى به واسطه ما یارى کرد و خداوند تو را به واسطه ما کمک و یارى مى کند. امام به آنها گفت: وعده ما در بارگاه و محل دفنم و آنجا که شهید مى شوم، که آن مکان کربلا است؛ چون به آنجا وارد شدم، نزد من آیید. آنها گفتند: اى حجت خدا! شما دستور دهید، ما اطاعت مى کنیم. آیا از دشمنى که با تو رو به رو مى شود، خوف دارى در حالى که ما با تو هستیم. امام فرمود: براى آنان راهى بر من نیست و از آنها ناپسندى به من نمى رسد تا اینکه من به بقعه ام برسم. - محل دیگر در مکه بود. واقدى و زرارة بن صالح گفته اند که ما حسین بن على علیهماالسلام را سه روز قبل از رفتن به عراق دیدیم و به آن حضرت اوضاع مردم کوفه را و اینکه قلب هاى آنها با حضرت است، اما شمشیرهایشان علیه او مى باشدت، اطلاع دادیم. اما با دست به طرف آسمان اشاره کرد، درهاى آسمان گشوده شد و ملائکه به تعداد بى شمارى نازل شدند. بعد امام فرمود: اگر نه اینکه مى باید کارها به صورت عادى جریان یابد و از بین رفتن اجر شهادت مطرح نبود، با این ملائکه با آنها مى جنگیدم، اما به طور یقین بدان که من و اصحابم کشته مى شویم و کسى جز فرزندم على نجات پیدا نمى کند. - محل سوم در کربلا بود. وقتى کار بر او سخت شد، ملائکه آمدند و پرچم نصر و پیروزى را بر فراز امام به اهتزاز درآوردند و آن حضرت میان پیروزى و دیدار خداوند مخیر شد، اما لقاى پروردگارش را برگزید.

[b]فرشتگان در خدمت: دسته سوم فرشتگانى هستند که به خدمت رسانى به آن حضرت و امور مربوط به ایشان در کنار قبر شریفش مشغول مى باشند. این فرشتگان داراى اعمال و مشاغل مختلفى هستند و چندین گروه و دسته مى باشند:
گروه اول؛ فرشتگانى که در کنار قبر آن حضرت هستند و در حالى که غبارآلودند، کارشان شبانه روز گریه بر حسین علیه السلام است؛ تعداد آنها به چهار هزار مى رسد.
گروه دوم: فرشتگانى هستند که ماءموریتشان هستند استقبال از زائران حسین علیه السلام و مشایعت آنها و عیادت از بیمارانشان و حضور یافتن در مراسم اموات آنها است.
گروه سوم: ملائکه اى که در هر صبحگاه در کنار قبر آن حضرت ندا مى دهند: اى آنکه خیر را اختیار کردى! بشتاب به سوى که براى خدا خالص شده و با کرامت بار سفر ببند و از ندامت ایمن باش.
گروه چهارم: فرشتگانى که خطاب به زائرانى که از کنار قبر آن حضرت مراجعت مى کنند، مى گویند: خوشا به حالت اى بنده خدا! غنیمت بردى و سالم ماندى و خداوند تو را آمرزید، پس دوباره این کار را از نو آغاز کن.
گروه پنجم: فرشتگانى که به عنوان زائر و گریه کننده بر آن حضرت نازل مى شوند و در کنار قبر ایشان مى مانند و سپس عروج مى کنند. تعداد این فرشتگان نیز در هر روز چهار هزار مى باشد.
گروه ششم: تعداد صدهزار فرشته از هر آسمان در هر روز که بر او درود و صلوات مى فرستند.
گروه هفتم: فرشتگانى که ماءموریت آنها استغفار براى زائران آن حضرت است.
گروه هشتم: فرشتگان شب و روز که از فرشتگان حافظ مى باشند، آنها بر ملائکه حرم وارد مى شوند، و با آنها مصافحه مى کنند و سپس عروج مى نمایند.
گروه نهم: فرشتگانى که بر زائران آن حضرت صلوات مى فرستند.
گروه دهم: فرشته اى که ماءمور ابلاغ سلام از راه دور به آن حضرت است که همان فطرس مى باشد. خداوند این فرشته را از روزى که به گهواره حسین علیه السلام پناهنده شد، به این کار اختصاص داده است.
گروه یازدهم: فرشتگانى که زائران آن حضرت را ممهور به نور خدا مى کنند، با این عنوان که این شخص زائر قبر بهترین شهداء است و آن زائران با این نور در قیامت شناسایى مى شوند و پیامبر صلى الله علیه وآله و جبرئیل علیه السلام بازوى آنها را مى گیرند.
گروه دوازدهم: فرشتگانى که اشک هاى گریه کنندگان بر آن حضرت را مى گیرند.
در حدیث آمده است که ملائکه آن اشک هاى جارى شده را مى گیرند و آن را با آب حیوان ممزوج مى کنند و گوارایى آن بیشتر مى شود.
گروه سیزدهم: ملائکه اى که ایستاده و مفاصل آنها از ترس و وحشت، از هنگامى که روح حسین علیه السلام (از آسمان ها) عبور کرد تا روز قیامت، مرتعش است و آن طور که در حدیث ابوذر غفارى رضوان الله علیه آمده، تعداد آنها در هر آسمان هفتاد هزار است.
گروه چهاردهم: فرشتگان یاور آن حضرت به هنگام رجعت ایشان. این فرشتگان همانهایى هستند که وقتى کار بر امام سخت شد، از خداوند اجازه نصرت و یارى او را خواستند و خداوند این اجازه را به آنها داد و طولى نکشید که آماده شدند و چون نازل شدند، ملاحظه کردند، امام به شهادت رسیده است. آنگاه ملائکه گفتند: خدایا! تو به ما اجازه فرود آمدن و یارى حسین را دادى، آنگاه ما را معذور داشتى و جان او را گرفتى. خطاب به آنها وحى شد، ملازم قبه او باشید تا اینکه ببینید او را که خروج مى کند؛ آنگاه او را یارى کنید و براى او و به خاطر اینکه نصرت و یارى او را از دست دادید، گریه کنید. فرشتگان در آنجا مانده اند و مشغول گریه اند و چون امام خروج نماید، آنها از یاران و انصار آن حضرت خواهند بود. در اینجا باید گفت هر گاه یکى از شیعیان آن حضرت گریه کند، او را یارى کرده و امید آن مى رود که یکى از این ملائکه باشد.
گروه پانزدهم: فرشتگانى که از جانب پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به زائر حسین علیه السلام سلام مى رسانند. چنانچه این مطلب در روایت آمده است.
گروه شانزدهم: در روایت عقبه از امام صادق علیه السلام آمده است که شنیدم آن حضرت فرمودند: خداوند تعالى هفتاد هزار فرشته را ماءمور کرده است در کنار قبر حسین علیه السلام او را عبادت کنند و نماز هر یک از آنها معادل صدهزار نماز آدمیان است و ثواب این نماز به زائران حسین علیه السلام تعلق دارد.
گروه هفدهم: پروردگارا! این بنده توست که به خانه اش رسیده است. آنگاه به آنها دستور داده مى شود که بر در خانه آن شخص زائر بمانند و به نیابت از او خدا را عبادت کنند. فرشتگان همین کار را انجام مى دهند تا زمانى که آن زائر از دنیا برود سپس مى گویند: اى خدا! بنده تو از دنیا رفت؛ خطاب به آنها وحى مى شود که به نیابت از او، تا روز قیامت حسین علیه السلام را زیارت کنید.
گروه هیجدهم: فرشتگانى که پس از وفات زائر حسین علیه السلام در کنار قبر او باقى مى مانند و تا روز قیامت براى او طلب آمرزش مى کنند.
گروه نوزدهم: ملائکه اى که در گرد و اطراف حرم آن حضرت قرار دارند. تعداد آنها در هر روز تا روز قیامت، هزار فرشته است.
گروه بیستم: فرشتگانى که درباره امر امام به درگاه الهى ضجه مى کشند که همه فرشتگان را شامل مى شود و همه آنها وقتى حسین علیه السلام بر زمین افتاد و بعد سر مبارکش را از تن جدا کردند، به یکباره ضجه مى زدند. از امام باقر علیه السلام نقل است که تمام ملائکه به یک باره با گریه و نهیب ضجه زدند و گفتند: خدایا! سرور و مولاى ما! با حسین صفى تو و فرزند پیامبرت و بهترین خلقت این گونه رفتار مى کنند. خداوند خطاب به آنها وحى فرمود: اى ملائکه من آرام بگیرید، به عزت و جلالم از آنها انتقام مى گیرم؛ و لو بعد از گذشت زمانى باشد. آنگاه خداوند امامان را که از نسل حسین علیه السلام هستند، ظاهر فرمود و سایه حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه را در حالى که ایستاده بود و نماز مى خواند، براى آنها برپا نمود و خداوند به آنها فرمود: توسط این قائم از آنها انتقام مى گیرم.
گروه بیست و یکم: فرشتگانى که تربت حسین علیه السلام را بعد از شهادت آن حضرت به آسمان ها بردند؛ از جمله، فرشته اى از فرشتگان فردوس بر دریا نازل شد و بال هایش را بر همه دریاها گسترد. سپس فریاد زد: اى اهل دریاها! لباس حزن و اندوه بر تن کنید، چرا که فرزند رسول خدا را سر بریدند، سپس از تربت آن حضرت بر بال هاى خود به آسمان ها برد و هیچ فرشته اى باقى نماند مگر اینکه آن را استشمام کرد و از آن تاءثیر پذیرفت.
گروه بیست و دوم: فرشتگانى که براى تجهیز، غسل و حنوط و تکفین امام حسین علیه السلام نازل شدند. ما این مطلب را در عنوان مربوط به اقامه تجهیز حسین علیه السلام .[/b]
  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

در زمان شاه صفوى سفیرى (که در علوم ریاضیه و نجوم مهارتى تمام داشت و گه گاهى هم از ضمایر و اسرار و اخبار غیبیه مى گفت ) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ایران آمد در آن زمان پایتخت ایران اصفهان بود وارد اصفهان شد تا که تحقیقى درباره ملت و اسلام کند و دلیلى براى آن پیدا نماید.
سلطان وقتى او را دید و از خیالاتش آگاهى پیدا کرد تمام علماى شهر اصفهان را براى ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجى دعوت نمود، که از جمله آنها مرحوم آخوند ملامحسن فیض کاشانى ( رضوان الله تعالى علیه ) که معروف به فیض کاشى بود حضور پیدا کرد.
حضرت آخوند کاشى رو به آن سفیر فرنگى نمود و فرمود: قانون پادشاهان آن است که از براى سفارت مردان بزرگ و حکیم و دانا و فهمیده و با سواد را اختیار مى کنند.
چطور شده که پادشاه فرنگ آدمى مثل تو را انتخاب کرده ؟!
سفیر فرنگى خیلى ناراحت شده و بر آشفت و گفت : من خودم داراى علوم و سرآمد تمام علم ها مى باشم آن وقت تو به من مى گویى ، من حکیم و دانا نیستم ؟!
مرحوم فیض کاشى فرمود: اگر خود را آدم دانا و فهمیده و تحصیل کرده مى دانى بگو ببینم در دست من چیست ؟
سفیر مسیحى به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه اى رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبینش پیدا شد .
مرحوم کاشى لبخندى زد و فرمود: این بود کمالات تو که از این امر جزئى عاجز شدى ؟ تو که مى گفتى از نهان و اسرار انسانها خبر مى دهم چه شد؟
سفیر گفت : قسم به مسیح بن مریم که من متوجّه شده ام که در دست تو چیست و آن تربت از تربتهاى بهشت است ، لیکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده اى ؟!
مرحوم آخوند فیض کاشى فرمود: شاید در محاسباتت اشتباه کرده اى ! و قواعدى را که در استکشافات این امور به کار برده اى ناقص بوده است ، سفیر مسیحى گفت : خیر این طور نیست ، لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده اى ؟
مرحوم فیض فرمودند: آیا اگر بگویم اقرار به حقانیت اسلام میکنى ؟! آنچه در دست من هست تربت پاک آقا سید الشهداء علیه السلام مى باشد.
سپس دست خود را باز کرد و تسبیحى را که از تربت کربلا بود، به سفیر نشان داد و گفت : پیغمبر اسلام (ص ) فرمودند، کربلا قطعه اى از بهشت است . تصدیق سخن توست! تو خود اقرار کردى و گفتى ، قواعد و علوم این حدیث من خطاء نمى کند و حدیث پیغمبر(ص ) را هم در صدق گفتارش ‍ اعتراف کردى ، و پسر پیغمبر ما در این تربت که قطعه اى از بهشت است ، مدفون است اگر غیر این بود در بهشت و تربت آن مدفون نمى شد، سفیر چون قاطعیت برهان و دلیل را مشاهده کرد مسلمان شد.
منبع : دار السلام - امالى
  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر



شیخ طوسى قدس الله سره نقل فرموده که : حسین بن محمّد عبداللّه از پدرش نقل نمود، که گفت :
در مسجد جامع مدینه نماز مى خواندم مردان غریبى را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت مى کردند.
یکى به دیگرى مى گفت : هیچ مى دانى که بر من چه واقع شده؟ گفت : نه.
گفت : مرا مرض داخلى بود که هیچ دکترى نتوانست آن مرض را تشخیص ‍ بدهد تا دیگر نا امید شدم .
روزى پیرزنى بنام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت اگر من تورا مداوا کنم چه مى گویى ؟ گفتم ! به غیر از این آرزویى ندارم .
به خانه خود رفته و پیاله اى از آب پر کرده و آورد و گفت : این را بخور تا شفا یابى من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم ، و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیّه گذشت و مطلقا اثرى از آن مرض در من نبود .
روزى همان عجوزه به خانه من آمد، به او گفتم اى سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادى و مرا خوب کردى ! و از آن روز تا به حال دردى احساس نمى کنم و آن مرض برطرف گردید .
گفت : یک دانه از تسبیحى که در دست دارم پرسیدم ، که این چه تسبیحى بود، گفت : تسبیح از تربت کربلا بوده است که یک دانه از این تسبیح در آب کرده به تو دادم .
من به او پرخاش کردم و گفتم : اى رافضه (اى شیعه ) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودى ، دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت ، و الحال به آن مرض ‍ گرفتار و هیچ طبیبى آن را علاج نمى تواند بکند، و من بر خود ایمن نیستم و نمى دانم که حال من چه خواهد شد.
در این سخن بودند که مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمى دانم که حال آن مرد به کجاست و چه به حال او رسیده است .

  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

در هنگامی که واقعه جان سوز کربلا در حال وقوع بود ٬ زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر العلم ٬ برای خود مجلس عروسی مهیا کرده بود و بزرگان طایفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین هنگام متوجه شد از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید.
زعفر گفت : چه کسی است که در این موقع شادی ٬ گریه می کند ؟
در این هنگام دو جن حاضر شدند . زعفر از آنها سبب گریه شان را پرسید . آنها گفتند : ای امیر ! چون شما ما را به فلان شهر فرستادی ٬ در حین رفتن به آنجا ٬ عبورمان به شط فرات که عرب به آنجا « نینوا » می گویند افتاد . دیدیم در آنجا لشگر زیادی جمع شده و مشغول جنگ هستند . چون نزدیک آن دو لشگر شدیم ٬ دیدیم میان معرکه جنگ ٬ حسین بن علی (علیه السلام) پسر آن آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده بود ٬ یکه و تنها ایستاده و یاران و انصارش همه کشته شده اند . خود آن بزرگوار ٬ غریب و تنها و تکیه بر نیزه بی کسی داده و نظر به یمن و یسار می فرمود : « آیا نصرت کننده ای نیست که ما را نصرت دهد ؟ » و نیز شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار ٬ صدای العطش بلند کرده بودند. چون این واقعه را مشاهده کردیم فورا خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر کنیم که الان پسر پیغمبر را به شهادت می رسانند .
زعفر تا این سخن را شنسد تاج شاهی را از سرش در آورد و لباس دامادی را از تن بیرون کرد و طوایف مختلف جن را با حربه های آتشین برداشت و همگی با عجله به طرف کربلا روان شدند .
خود زعفر می گوید : وقتی ما وارد زمین کربلا شدیم دیدیم چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکر دشمن فرا گرفته است و همچنین صفوف ملائکه زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار ملک دیگر از یک طرف ٬ ملک نصر با چندین هزار ملک از طرف دیگر ٬ جبرئیل با چندین هزار ملک در آن طرف ٬ و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار ملک و همچنین در طرفی ملک اسرافیل ٬ ملک ریاح ٬ ملک بحار ٬ ملک جبال ٬ ملک دوزخ ٬ ملک غذاب ٬ هر کدام با لشکریان خود منتظر اجازه هستند . همچنین ارواح یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا خاتم همه صف کشیده ٬ مات و متحیر مانده اند.
خانم انبیاء آغوش گشوده و به امام حسین (علیه السلام) می فرمود : « ولدی العجل العجل انّا مشتاقون » یعنی : « پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به درستی که مشتاق تو هستیم . »
آن حضرت یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ٬ پیشانیش شکسته ٬ سرش مجروح ٬ سینه اش سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و هر نفسی که می کشید خون از حلقه های زره می جوشید ولی اصلا اعتنایی به هیچ یک از آن ملائکه نمی نمود.
مرا هم کسی راه نمی داد که خدمت آن حضرت برسم . همانطور که از دور نظاره می کردم و در کار آن حضرت حیران بودم ناگهان دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) سر غربت از بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره هی فرمود: « ای زعفر ! بیا »
در این هنگام همه ملائکه به سوی من نگاه کردند و به من راه دادند . من هم خود را به خدمت آن حضرت رساندم و عرض کردم : « من با سی و شش هزار جن برای یاری شما آمده ام .»
حضرت فرمود : « ای زعفر ! زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو قبول درگاه باشد ولی لازم به زحمت شما نیست ٬ برگردید . »
عرض کردم : « قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمایی ؟ »
حضرت فرمود : « شما آنها را می بینید ولی آنها شما را نمی بینند و این از مروت دور است . »
عرض کردم : « اجازه بفرمایید همه شبیه انسان می شویم که در این صورت اگر کشته شویم در راه رضای خدا کشته شده ایم . »
حضرت فرمود : « زغفر ! اصلا مایل به زندگی نیستم و آرزوی لقای پروردگار را دارم . شما به جای خود برگردید و به جای نصرت و یاری من ٬ برای من گریه و عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من ٬ مرهم زخمهای من است . »
من به امر امام مایوسانه برگشتم . چون به محل خود رسدیم بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم نمودیم . مادرم به من گفت : پسرم چه می کنی ؟ کجا رفتی که این طور ناراحت برگشتی ؟
گفتم : مادر ٬ پسر آن پدری که ما را مسلمان کرد حالش در کربلا چنین و چنان است ٬ من رفتن تا یاریش کنم اما آن حضرت اجازه نفرمود. چون امر امام واجب بود برگشتم .
مادرم چون سخنان مرا شنید گفت : ای فرزند ! ترا عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش فاطمه چه بگویم ؟
زعفر گفت : مادر ! من خیلی آرزو داشتم که جانم را فدای آن حضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمودند .
مادر گفت : بیا برویم ٬ من به همراه تو می آیم و دامنش را می گیریم و التماس می کنم شاید اجازه دهد که تو در رکابش شهید بشوی .
پس مادرم از پیش و من با لشکریان از عقب ٬ یه طرف کربلا حرکت کردیم . چون به آنجا رسیدم از لشگر صدای تکبیر شنیدیم چون نگاه کردیم سر آقا امام حسین (علیه السلام) بلای نیزه است و دود و آتش از خیام حرم حسین (علیه السلام) بلند می باشد . مادرم خدمت امام سجاد(علیه السلام) رسید و اجازه خواست تا با دشمنان آنان جنگ کند ولی ایشان اجازه نداد ولی فرمود : « در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را در بالای شتران نگه دارید . »
پس آنان اطاعت کردند و تا شهر شام با اسراء بودند تا اینکه حضرت آنها را مرخص نمود . [sup]۱[/sup]
[sub]۱) شرح زیارت عاشورا نقل از ریاض القدس[/sub]
  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر


مرحوم شوشتری می نویسد :
ورود به زمین کربلا باعث حزن و رقت است چنانکه نسبت به جمیع انبیاء واقع شد چون روایت شده که همه پیامبران به زیارت کربلا توفیق یافته اند : (همه انبیاء زیارت نمودند آن مقام شریف را و در آن توقف کرده گفتند : ای زمین تو مکانی پر خیر هستی در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت ) (1)
هر یک از پیامبران که وارد کربلا می شدند صدمه ای بر ایشان وارد می شد دلتنگ مهموم گشته از خداوند سبب آن را سؤال می نمودند خداوند وحی می فرمود که این زمین کربلاست و در آن حضرت حسین علیه السلام شهید خواهد شد . (2)
1- چون اهل بیت وارد کربلا شدند ام کلثوم عرض کرد : ای برادر این بادیه هولناکی است که از آن خوف عظیم بر دلم جا گرفته ؟!
حضرت حسین علیه السلام فرمود: بدانید که من در وقت عزیمت از صفین با پدرم امیر المومنین علیه السلام وارد این زمین شدیم . پدرم فرود آمده سر درکنار برادرم گذارده ساعتی در خواب رفت و من بر بالین او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بیدار شد و زار زار می گریست . برادرم سبب آنرا پرسید فرمودند :‌در خواب دیدم که این صحرا دریایی پر از خون بود و حسین من در میان آن دریا افتاده دست و پا می زند و کسی به فریاد او نمی رسید .
پس رو به من کرده فرمود:‌( ای حسین چگونه خواهی بود هرگاه برای تو در این زمین چنین واقعه ای رو دهد ؟)
گفتم : صبر می کنم و بجز صبر چاره ای ندارم (3)
2- هنگامی که حضرت آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید دنبال او می گشت تا کربلا گذر نمود بدون سبب غمگین شده سینه اش تنگ گردید و چون به محل شهادت حسین علیه السلام رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد .
سربه آسمان بلند کرد و عرض نمود : خداوندا آیا گناهی از من صادر شد که مرا به آن معاقب فرمودی ؟ من همه زمین را گشتم و مثل این زمین به من بدی نرسید .
خداوندا به او وحی نمود که ای آدم گناه نکردی ولکن فرزندت حسین علیه السلام در این مکان از روی ستم کشته می شود خون تو به موافقت خون او جاری شد.
عرض کرد : قاتل او کیست ؟‌ وحی آمد :‌قاتلش یزید ملعون اهل آسمانها و زمین است . آدم گفت :‌ای جبرئیل ( درباره قاتل آن حضرت ) چه کنم ؟‌ گفت : او را لعن کن . پس آدم چهار بار او را لعن کرد و به سوی عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را یافت . (4)
3- هنگامیکه حضرت نوح سوار کشتی شد تمام جهان را سیر نمود چون به کربلا رسید طوفانی شد ( و آن کشتی به تلاطم افتاد ) و نوح از غرق شدن ترسید به پروردگار خود عرض کرد : خدایا همه دنیا را گشتم چنین حالتی مثل این زمین به من دست نداد !
جبرئیل نازل شد و فرمود : ای نوح در این محل حضرت حسین فرزند زاده محمد (ص ) خاتم انبیاء و فرزند علی علیه السلام خاتم اوصیاء کشته می شود
پرسید : ای جبرئیل قاتل او کیست ؟ پاسخ داد : قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین می باشد . پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد .(5)
4- حضرت ابراهیم چون از کربلا عبور کرد اسبش لغزید و از اسب افتاد سرش شکسته خون جاری شد پس شروع به استغار نمود و عرض کرد : خدایا چه گناهی از من صادر شد ؟
جبرئیل نازل شد و گفت : ای ابراهیم گناهی از تو سر نزده لکن در این زمین فرزند زاده خاتم پیامبران و فرزند ( علی علیه السلام ) خاتم اوصیاء کشته می شود از این جهت خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد... (‌6)
5- هنگامیکه اسماعیل گوسفندان خود را برای چرا به کنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز گوسفندان آب نمی آشامند! اسماعیل از خداوند سبب آن را پرسید جبرئیل نازل شد و گفت :‌ای اسماعیل از گوسفندانت سؤال کن سبب آن را می گویند .
به آنها فرمود: چرا از این آب نمی آشامید؟ به زبان فصیح گفتند:‌
( به ما خبر رسید ه که فرزندت حسین علیه السلام فرزند زاده حضرت محمد ( ص) در اینجا با لب تشنه کشته می شود و ما به جهت حزن بر او ازاین شریعه آب نمی نوشیم )
اسماعیل در باره قاتل آن جناب سؤال کرد گفتند : آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمین و تمام خلائق می کشد پس اسماعیل قاتل آن بزرگوار را لعنت کرد.(7)
6- روایت شده که سلیمان به فرش خود می نشست و در هوا سیر می کرد . روزی هنگامیکه در حرکت بود به زمین کربلا رسید . باد بساط او را سه دور بهم پیچانید بطوریکه سلیمان ترسید سقوط کند پس باد آرام شد و فرش در زمین کربلا فرود آمد.
سلیمان به باد گفت : برای چه ( این کار را کردی و ) فرود آمدی‌ ؟‌ گفت: در این موضع حسین علیه السلام کشته می شود .
پرسید : حسین کیست ؟‌ باد گفت :‌حسین فرزند زاده محمد مختار (‌ص) و فرزند علی حیدر کرار می باشد . سؤال کرد: قاتل او کیست؟‌گفت : ملعون اهل آسمانها و زمین یزید می باشد . سلیمان دست برداشت و یزید را لعن و نفرین نمود و جن و انس آمین گفتند.
پس باد وزید و بساط سیر خود ادامه داد.(8)
7- روزی حضرت موسی علیه السلام با یوشعه بن نون سیر می کرد چون به زمین کربلا رسید کفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای او نشست و خون جاری گشت . عرض کرد: خدایا چه گناهی از من سر زد که ( مبتلا شدم ) ؟
به او وحی شد که در این موضع حسین علیه السلام کشته و خون او ریخته می شود و لذا خون تو به موافقت خون وی جاری گردید عرض کرد: پروردگارا حسین کیست ؟‌ خطاب آمد :‌او فرزند زاده محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است .
پرسید قاتل او کیست ؟‌ گفته شد : او ملعون ماهیان دریا و وحشیان صحرا و پرندگان هواست . موسی علیه السلام دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و یوشع آمین گفت آنگاه به دنبال کار خود روان گشت.(9)
8- روزی که حضرت عیسی علیه السلام با حواریون در بیابان سیاحت می کردند گذرشان به کربلا افتاد . شیری غران را دیدند که راه را بر ایشان بسته است . حضرت عیسی پیش آمد و فرمود :‌ ای شیر چرا در این جاده نشسته ای و نمی گذاری عبور کنیم ؟ آن شیر به زبان فصیح گفت :‌ ( من راه را برای شما باز نمی کنم تا اینکه بر یزید کشنده حسین علیه السلام لعن کنید . )‌
حضرت عیسی فرمود : حسین کیست ؟ شیر گفت : او فرزند زداده محمد پیامبر امی و پسر علی ولی خداست .
فرمود :‌قاتل او کیست؟ گفت : قاتل وی ملعون تمام حیوانات وحشی و گرگان و درندگان خصوصا در روزهای عاشورا است.
پس حضرت عیسی دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و حواریین آمین گفتند . پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند .(10)
مرحوم مازندرانی حایری ذیل این قضیه می نویسد : حضرت عیسی و حواریون گریستند و بر قاتل آن حضرت لعن کردند. و حضرت عیسی فرمود:‌یا بنی اسرائیل بر قاتل حسین علیه السلام لعن کنید و اگر زمانش را درک کردید از پای ننشینید ( همراه او جهاد کنید ) چون شهید شدن با او مانند شهادت با انبیاء است (‌11)
زیارت کردن سایر انبیاء عظام کربلای مقدسه را بر همین منوال بوده است.

پی نوشت ها :
1- بحارالانوار 44/301ح 10
2- بحارالانوار44/242تا 244
3- مهیج الاحزان / 65 معالی السبطین 1/175 اشک روان /210
4- بحارالانوار44/242ح37 اشک روان 217
5- بحارالانوار : 44 / 243 ح 38 اشک روان / 217
6- بحارالانوار : 44 / 243 ح 39
7- بحارالانوار : 44 / 243 ح 40 اشک روان / 220
8- بحارالانوار : 44 / 244 ح 42
9- بحارالانوار : 44 / 244 ح 41
10- بحارالانوار : 44 /244 ح43
11- معالی السبطین 1/ 176

  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

الو ... الو... سلام...
کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون...! مثل اینکه صدای یه فرشتس...
بله با کی کار داری کوچولو ؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده...
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم...
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود...
بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره...
مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید..
و با همان بغض گفت:
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت؛
بگو زیبا بگو... هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...
دیگر بغض امانش را بریده بود...
بلند بلند گریه کرد و گفت:
خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا؟ این مخالف تقدیره... چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم...
اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن...
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم...
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند...
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت...
کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان می خواستند...
دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت....
  • طاهره نظیفی
۳۰
مهر

برای مشاهده بیشتر به ادامه بروید

به نقل از "ندای یک بسیجی":















  • طاهره نظیفی