غم فراق امام کاروان اسرای کربلا، نگین آرامش قلب اهل حرم، بر همگان به تسلیت باد
السلام علیک یا سیدالساجدین
خطاب به قصاب گفت: آب دادی که میخوای ذبح کنی؟
به قصاب برخورد! و گفت: من مسلمان هستم. احکام اسلام را بلد هستم.
و سپس پاسخ شنید؛ اگر رسم مسلمان ها اینگونه است، پس چرا به بابای من آب ندادند...
و اینگونه بود روضه های امام سجاد علیه السلام، پس از واقعه کرب و بلا ...
آب می دیدند گریه میکردند...
طفل شیرخوار می دیدند گریه میکردند....
قال علیه السلام : رَاءْیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِى قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِى اءیْدِى النّاسِ.
تمام خیرات و خوبى هاى دنیا و آخرت را در چشم پوشى و قطع طَمَع از زندگى و اموال دیگران مى بینم (یعنى قناعت داشتن ).
اصول کافى : ج 2، ص 320، بحارالا نوار: ج 73، ص 171، ح 10
سه
حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز
قیامت در سایه رحمت عرش الهی می باشد و از سختی ها صحرای محشر در امان است:
اوّل آن که در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.دوّم
آن که قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که کاری را که می خواهد انجام دهد یا
هر سخنی را که می خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا
مورد غضب و سخط او می باشد.سوّم قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیب های خود را برطرف نماید.
(تحف العقول: ص204)
علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع)، (38-94ق) معروف به امام سجاد و زین العابدین، چهارمین امام شیعیان است. مدت امامت وی 34 سال بوده است. وی در واقعه کربلا حاضر بود. از وقایع دیگر زندگی اش واقعه حره، نهضت توابین و قیام مختار بوده است.
صحیفه سجادیه، مجموعه دعاهای اوست که نمایانگر تصویر اجتماع آن روز و نمایاننده راه درست در پرتو تربیت دین و قرآن و پاکیزهسازی جانها از آلایش و پیونددهنده انسان به خداست.
رسالة الحقوق اثر دیگر اوست که رسالهای کوچک دربردارنده مجموعه حقوقی است که بر عهده انسان است.
وی به دستور ولید بن عبد الملک مسموم و به شهادت رسید. مدفن وی در قبرستان بقیع کنار قبر عمویش امام حسن مجتبی است.
زهری می گوید: نه هاشمیای را برتر از او و نه کسی را فقیهتر از او دیدم. شافعی مینویسد: او فقیهترین مردم مدینه بود. و جاحظ میگوید: کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید.
روزی فردی آمد خدمت امام صادق (ع) و به ایشان عرض کرد:اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام در پاسخ به وی فرمودند:خداوند به او یک بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت : اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفارۀ گناهان دوست ما باشد.
آن مرد گفت : اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد ، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند : «به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص: 345
پس از رحلت پیامبر اسلامى صلی الله علیه و آله مسلمانها در مسائل بسیارى با هم اختلاف پیدا کردند که موجب تفرقه و از هم پاشیدگى وحدت آنان گردید.
و در اثر آن اختلافات هر فرقه اى طرف مقابل را گمراه به شمار آورده و از دائره اسلام خارج دانستند و از یکدیگر برائت جستند. مهمترین مطلبى که موجب اختلاف بیش از حد گردید مسأله امامت و خلافت بود، دامنه این اختلافات آنقدر بالا گرفت که به قولى به هفتاد و دو فرقه منشعب گردیدند. البته این تعداد مربوط به فرقه هاى اصلى است، تنها چیزى که آنها را در یک محور با هم جمع میکند کلمه فراگیر اسلام است.
در ابتدا فقط سه فرقه اصلى بودند که روز درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمدند، طرفداران سعد بن عباده خزرجى، طرفداران ابوبکر، طرفداران على علیه السلام و پس از چندى این تعداد به ده فرقه مهم تقسیم شدند که عبارتند از: شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله، جهمیه، ضراریه، حسینیه، بکریه، عامه (اهل سنت)، اصحاب حدیث، کلابیه. (فرق الشیعة، نوبختى، 2-3 والفرق الاسلامیة، 2-5)
مهم
ترین فرقه های شیعه، در دو قرن اول و دوم انشعاب یافته اند و با پایان یافتن قرن
دوم جدایی قابل ملاحضه ای در شیعه رخ نداده است لذا اصحاب ملل و نحل، در مقابل
واقفیه، به شیعیان امامی که قائل به امامت امام رضا ـ علیه السّلام ـ شدند، قطعیه و اثنا عشریه گفته اند که به امامت امام رضا
ـ علیه السّلام ـ و امامان بعد از او تا امام عصر ـ علیه السّلام ـ قائل اند.[1]
البته در قرن اول هجری هم تا سال 61 هجری، یعنی تا شهادت امام حسین ـ علیه السّلام
ـ، انشعابی در تشیع رخ نداده است؛ اگرچه شهرستانی فرقه غلات سبئیه را انشعابی از شیعه می داند که
در عصر حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ رخ داده است.[2] در حالی که در اصل وجود شخصی
به نام ابن سباء تردید است.[3] با این حال به گفته رجال کشی، عده ای غالی در زمان
علی ـ علیه السّلام ـ بوده اند که آن حضرت آنان را امر به توبه کرده و چون توبه
نکرده اند، اعدامشان کرده است.[4]
امام حسن و امام حسین ـ علیهما السّلام ـ کیان
مسلمانان موقعیت ممتازی داشتند و تنها ذریه پیامبر به شمار می آمدند و علاوه بر
شیعه عموم مسلمانان هم آنان را اولی به خلافت می دانستند؛ لذا در زمان این دو
بزرگوار، شبهه ای در امر امامت پیش نیامد و هیچ انشعابی رخ نداد، بعد از شهادت امام حسین ـ علیه
السّلام ـ، ما شاهد انشعاب در تشیع هستیم که فرقه های منشعب شده، عبارت اند از:
کیسانیه: معتقدان به امامت محمد حنفیه.
زیدیه: معتقدان به امامت زید بن علی
ناووسیه: قائلان به غیبت و مهدویت امام
صادق ـ علیه السّلام ـ.
فطحیه: کسانی که به امامت عبدالله
افطح، فرزند امام صادق ـ علیه السّلام ـ قائل بودند.
سمطیه: معتقدان به امامت محمد دیباج،
فرزند دیگر امام صادق ـ علیه السّلام ـ.
اسماعیله: کسانی که به امامت اسماعیل،
فرزند امام صادق ـ علیه السّلام ـ معتقدند.
طفیه: کسانی هستند که معتقدند امام
صادق ـ علیه السّلام ـ به امامت موسی بن طفی وصیت کرده است.
اقصمیه: کسانی که می گویند امام صادق ـ
علیه السّلام ـ به امامت موسی بن عمران اقمص وصیت کرده است.
یرمعیه: کسانی که می گویند: امام صادق
ـ علیه السّلام ـ به امامت یرمع بن موسی وصیت کرده است.
تمیمیه: گروهی که قائل هستند امام صادق
ـ علیه السّلام ـ در امامت، شخصی به نام ابی جعده بوده است.
یعقوبیه: منکران امامت موسی ین جعفر ـ
علیه السّلام ـ که می گویند امامت در غیر فرزندان امام صادق ـ علیه السّلام ـ می
تواند باشد؛ بزرگشان شخصی به نام ابو یعقوب بود.
ممطوره: کسانی که در مورد امام کاظم ـ
علیه السّلام ـ توقف کرده و گفتند ما نمی دانیم آن حضرت از دنیا رفته یا نه.[5]؛
واقفیه: کسانی که قائل اند امام کاظم ـ
علیه السّلام ـ نمرده و تا قیامت نخواهد مرد.[6]
البته بعضی از این فرقه ها به فرقه های کوچک تری
نیز منشعب شده اند؛ مثلاً
کیسانیه در مورد امامت محمد حنفیه دو گروه بودند:
1- عده ای قائل بودند که محمد
حنفیه بعد از امام حسین ـ علیه السّلام ـ به امامت رسیده است؛
2- گروهی دیگر می گفتند، که محمد
حنفیه پس از پدرش علی ـ علیه السّلام ـ امام بوده است؛ و بعد از این که امامت را
به پسرش، ابو هاشم، نسبت می دهند نیز چند گروه شده اند:
2-1-گروهی
معتقد بودند که ابو هاشم به امامت محمد بن علی عباسی وصیت کرده است؛
2-2-گروه
دوم قائل بودند، که ابو هاشم به امامت برادرش علی بن محمد حنفیه وصیت کرده است؛
2-3-گروه
سوم می گفتند، که ابو هاشم برادرزاده اش، حسن بن علی را جانشین خود کرده است؛
2-4-گروه
چهارم نیز معتقد بودند وصی ابو هاشم در امامت عبدالله بن عمروکندی بوده است.[7]
زیدیه نیز به سه گروه اصلی تقسیم می شوند:
جارودیه:[8] بعد از پیامبر اکرم ـ صلّی
الله علیه و آله ـ، علی ـ علیه السّلام ـ را مستحق خلافت می دانستند و عقیده
داشتند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن جناب را با وصف به مردم شناساند، نه با
اسم. مردم در عدم شناسایی ایشان تقصیر کردند و ابوبکر را اختیار نمودند و با این
کار کفر ورزیدند.
سلیمانیه:[9] قائل هستند امامت با شورا
تعیین می شود و امامت مفضول را با وجود افضل جایز می شمارند و از این راه مشروعیت
خلافت ابوبکر و عمر را اثبات می کنند و امت را در عدم اختیار علی ـ علیه السّلام ـ
خطار کار می دانند که خطایشان به درجه فسق نمی رسد. عثمان را نیز تکفیر می کنند.
بتریه:[10] عقاید اینان نیز مانند عقاید
سلیمانیه است. با تفاوت که در مورد عثمان توقف می کنند.[11]
فرقه اسماعیلیه نیز به سه دسته تقسیم شدند:
فرقه ای قائل اند که امام بعد از امام صادق ـ
علیه السّلام ـ فرزندش، اسماعیل است و او نمرده و زنده است و مهدی موعود می باشد.
فرقه دوم قائل شدند که اسماعیل مرده و امامت به
پسرش محمد منتقل شده و او غیب است و ظاهر خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد
خواهد کرد.
فرقه سوم نیز مثل فرقه دوم قائل به امامت محمد بن
اسماعیل هستند، با این فرق که می گویند محمد مرده و امامت در نسل او باقی مانده
است.[12]
البته اکثر این فرقه ها عمر چندانی نداشتند و به
سختی می شود نام فرقه بر آنان اطلاق کرد. بلکه گروه هایی بودند که با مرگ
رهبرانشان منقرض می شدند و در صحنه های سیاسی ـ اجتماعی نمودی نداشتند.
*********
مذاهب اهل سنت از نظر اعتقادی
اشاعره ( جبریون
) که اکثریت اهل سنت و پیروان ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستند.
اهل حدیث که پیروان احمدبن حنبل
میباشند.
معتزله ( اختیاریون)
که پیروان واصل بن عطا هستند.
ماتریدیه که پیروان ابو منصور ماتریدی
سمرقندی هستند و شامل بسیاری از حنفی های شرق جهان اسلام میشوند.
لازم به ذکر است که مذاهب فقهی اهلسنت از قرن چهار
منحصر به این چهار مذهب شد ولی قبل از آن بیش از چهل مذهب فقهی در میان اهلسنت
مطرح بود که به علل گوناگونی از جمله کاهش اختلافات، تنها چهار مذهب فقهی و از نظر
کلامی نیز فقط مذهب اشعری به رسمیت شناخته شد و این موضوع موجب منقرض شدن سایر
مذاهب اعتقادی و فقهی دیگر گشت.
پی نوشت:
[1] . شهرستانی.
کتاب الملل و النحل، منشورات الشریف الرضی، قم، 1364هـ .ش، ج 1، ص 150.
[2] . همان،
ص 155.
[3] . رجوع
شود: العسکری، السید مرتضی. عبدالله بن سباء و اساطیر اخری، چاپ ششم، 1413 هـ.
1993،ج 328 ـ 375.
[4] . شیخ
طوسی. اختیار معرفه الرجال، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 11404 هـ ، ج 1، ص
325.
[5] . ابن
میثم البحرانی، میثم بن علی. الحیاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه، مجمع الفکر
الاسلامی، قم، ط اول، 1417 هـ، ص 172 ـ 174.
[6] . شهرستانی.
همان، ص 150.
[7] . شهرستانی.
همان. ص 131 ـ 135.
[8] . آنان
اصحاب ابی الجارود، زیاد بن ابی زیاد بودند از این رو به آنها جارودیه می گفتند.
[9] . رهبرشان
شخصی به نام سلیمان بن جریر بود؛ لذا به آنان سلیمانیه گفتند.
[10] . رهبرشانم
شخصی به نام کثیر النوری ابتر است لذا به نام او موسوم به بتریه شدند.
[11] . همان،
ص 140 ـ 142.
[12] . خراسانی،
شیخ محمد کریم. تاریخ و عقاید فرقه آقاخانیه، تلخیص و تنظیم. حسین حسنی، مشر
الهادی، ص 2 و 3.
منبع: غلامحسین محرم
پیامبر فرمودند مگر نگفتی هدیه است؟! مرد عرض کرد چرا هدیه است؛ منتها از آن هدایایی است که پولش را باید بدهید! پیامبر تبسمی کردند و پول عسل را دادند. ایشان هر وقت ناراحت میشدند به یاد آن مرد میافتادند و میفرمودند آن عرب بیابانی چه شد؟ کاش نزد ما میآمد و ما را خوشحال میکرد.
بانویی خدمت پیامبر رسید حضرت از او پرسیدند همسرت کدامیک از مسلمانان است، زن پاسخ داد فلان کس. پیامبر (ص) پرسیدند، همان که لکه سفیدی در چشمش هست؟زن برافروخته پاسخ داد نه. چشم همسر من سالم است. حضرت خندیدند و فرمودند چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟!
. مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد.
پیامبر با دیدن این همه شور و شوق به بلال فرمودند به منزل برو و هر چه پیدا کردی بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم. بلال با عجله رفت و با 8 گردو برگشت، حضرت 8 گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب خود را از دست آنها رها کردند و همراه بلال به راهشان ادامه دادند.
حضرت رو به بلال کردند و به مزاح گفتند خدا برادرم یوسف صدیق را رحمت کند، او را به مقداری پول بی ارزش فروختند، این بچه ها نیز پیامبر خدا را به 8 گردو معامله کردند!
علامه حلی در سنین کودکی پیش دایی اش که محقق بود میرفت و درس میخواند وقتی درسی را یاد نمیگرفت یا شیطنت میکرد، دایی دنبالش میکرد تا تنبیه اش کند، علامه کوچک اما سریع یک آیه سجده دار میخواند و دایی اش به سجده می رفت، آن وقت خودش پا به فرار میگذاشت و فرار میکرد.حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیر علیه السلام مشغول خوردن خرما بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله هر خرمائی که می خورد، هسته اش را به طور پنهانی در مقابل حضرت امیر علیه السلام قرار می داد.
وقتی خرما تمام شد ـ و هسته های زیادی جلوی حضرت علی علیه السلام جمع شد و مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ خرمائی نبود ـ حضرت رسول صلی الله علیه و آله به شوخی فرمودند: «مَن کَثُرَ نَواهُ فَهُوَ أَکُولُ» یعنی: هر کس که هسته بیشتری جلویش جمع شده، پرخور است.
امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: «مَن أَکَلَ نَواهُ فَهُوَ أَکُولُ» یعنی: هرکس که هسته ها را خورده، پرخور است.(1)
پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع اصحاب و انصار نشسته بودند و پای مبارکشان خسته شده بود؛ ولی با توجه به حیا و ادب بسیار بالایی که داشتند، پای مبارک را دراز نمی کردند. پس از گذشت لحظاتی، یک پایشان را دراز کردند و از حاضران پرسیدند: «این پای من، به چه چیزی شبیه می باشد؟»
هر یک از حضّار، به مقتضای ذوق و سلیقه خود، تشبیهاتی کردند و پیامبر هیچ یک را نپذیرفت. گفتند: «یا رسول اللّه! خودتان بفرمایید که پای مبارکتان شبیه به چیست؟»
حضرت، تبسمی کرده و پای دیگرشان را نیز دراز نموده و فرمودند: «آن پای من، به این پای من شبیه می باشد.»(2)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه ابوبکر و عمر که در طرفین حضرت بودند، قدم می زدند. عمر گفت: «یا ابالحسن! أنت بیننا کالنّون فی لنا» یعنی: یا علی! تو در بین ما مثل نون «لنا» می باشی (و منظورش این بود که ما دو تا، قدّمان بلندتر از توست.)
حضرت علی علیه السلام در جواب فرمود: «لَوْ لَمْ أَکُنْ بَیْنَکُما لَکُنْتُما لا» اگر من در بین شما نبودم، شما «لا» می شدید و هیچ بودید.(3)
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات | با دُرد کشان هر که در افتاد بر افتاد |
فریاد که با زیرکی آن مرغ سخن سنج | پندار زدش راه و به دام خطر افتاد |
ابو هریره جهت شوخی با پیامبر صلی الله علیه و آله ، کفشهای آن حضرت را برداشت و پیش خرما فروش رفت و آنها را گرو گذاشت و کمی خرما گرفت و نزد پیامبر بازگشت و شروع کرد به خوردن خرماها.
پیامبر پرسید: «ابوهریره، چه می خوری؟». گفت: «کفشهای رسول خدا را.»
وقتی که حضرت ابراهیم علیه السلام را پیش نمرود بردند، دید مردی بسیار زشت رو بر تخت نشسته است و غلامان و کنیزان زیبارویی در خدمت او هستند.
حضرت پرسید: «او کیست؟» گفتند: «او خدای ما، نمرود است.»
پرسید: «این افرادی که در اطراف او صف کشیده اند، چه کسانی هستند؟»
گفتند: «آفریدگان و مخلوقات او هستند.»
خلیل اللّه فرمود: «چگونه است که این خدا، بندگانش را بهتر از خودش خلق کرده است؟». فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ.(4)
ذات نایافته از هستی بخش | کی تواند که شود هستی بخش |
مردی درباره زندگی پیامبران صحبت می کرد. در ضمن صحبتهایش گفت: «حضرت امامزاده یعقوب را در مصر، بالای گلدسته، شغال خورد.»
یکی از مستمعین گفت: «حضرت آقا! آنکه می گویی، امامزاده نبود و پیغمبرزاده بود. یعقوب نبود و یوسف بود. در مصر نبود و در کنعان بود.
بالای گلدسته نبود و ته چاه بود. شغال نبود و گرگ بود؛ و اصلاً خوردنی در کار نبود و قضیّه دروغ بود.»
شخصی پس از چند سال اقامت در عربستان، به شهر و دیار خود بازگشت. اقوام و نزدیکانش به دیدن او آمدند و از او پرسیدند: «در این چند سالی که در آنجا بودی، عربی را خوب یاد گرفتی؟». گفت: «آری».
پرسیدند: «در عربی به شتر چه می گویند؟» گفت: «چرا از آن گنده گنده ها سؤال می کنید؟ از چیزهای کوچکتر بپرسید». گفتند: «به خرگوش چه می گویند؟» گفت: «گفتم کوچک، ولی نه اینقدر کوچک. از این وسط مسطها بپرسید». پرسیدند: «به بز چه می گویند؟» گفت: «خود بز را نمی دانم. ولی به بچه اش یک چیزی می گفتند.»(5)
منبع:پرسمان
«عَنْ الفاطمة (علیها السلام) قالَتْ: سَأَلْتُ أَبى رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) لِمَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ.
قال(صلى الله علیه وآله وسلم): مَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ إِبْتَلاهُ اللّهُ بِخَمْسَ عَشَرَةَ خَصْلَةً:
یَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ عُمْرِهِ،
وَ یَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ رِزْقِهِ،
وَ یَمْحُوا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ سیماءَ الصّالِحینَ مِنْ وَجْهِهِ،
وَکُلُّ عَمَل یَعْمَلُهُ لا یُوجَرُ عَلَیْهِ،
وَ لا یَرْتَفِعُ دُعاؤُهُ إِلىَ السَّماءِ،
وَ لَیْسَ لَهُ حَظٌّ فى دُعاءِ الصّالِحینَ،
وَ أَنّهُ یَمُوتُ ذَلیلاً،
وَ یَمُوتُ جائِعًا،
وَ یَمُوتُ عَطْشانًا، فَلَوْ سُقِىَ مِنْ أَنْهارِ الدُّنْیا لَمْ یُرْوَ عَطَشُهُ،
وَ یُوَکِّلُ اللّهُ مَلَکًا یَزْعَجُهُ فى قَبْرِهِ،
وَ یَضیقُ عَلَیْهِ قَبْرُهُ ،
وَ تَکُونُ الظُّلْمَةُ فى قَبْرِهِ،
وَ یُوَکِّلُ اللّهُ بِهِ مَلَکًا یَسْحَبُهُ عَلى وَجْهِهِ، وَ الْخَلائِقُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ،
وَ یُحاسَبُ حِسابًا شَدیدًا،
وَ لا یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ لا یُزَکّیهِ وَ لَهُ عَذابٌ أَلیمٌ.»
(مسند فاطمه الزهراء، ص 235).
حضرت زهرا (سلام الله علیها) میفرماید :
از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره مردان و زنانی که در نمازشان سستی و سهل انگاری مکنند, پرسیدم.
آن حضرت فرمودند: هر زن و مردی که در امر نماز سستی و سهل انگاری داشته باشد, خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند:
1 خداوند برکت را از عمرش می گیرد.
2 خداوند برکت را از رزق و روزی اش می گیرد.
3 خداوند سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند.
4 هر کاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند.
5 دعایش مستجاب نخواهد شد.
6 برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود.
7 ذلیل خواهد مرد.
8 گرسنه جان خواهد داد.
9 تشنه کام خواهد مرد به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند, تشنگی اش برطرف نخواهد شد.
10 خداوند, فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش نا آرام سازد.
11 قبرش را تنگ گرداند.
12 قبرش تاریک باشد.
13 خداوند فرشته ای را بر می گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد. در حالی که خلایق به او بنگرند.
14 به سختی مورد محاسبه قرار گیرد.
15 و خداوند به او ننگرد و او را پاکیزه نگرداند و او را عذابی دردناک باشد.
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و
از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
" کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"