دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

خلاصه مطالب فلسفه سوم

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ

نکات مهم درس اول فلسفه ی سال سوم

درس  اول -  فلسفه چیست ؟

 نکات:-فلسفه ریشه یونانی دارد و معرب کلمه فیلوسوفیا است.- فیلو سو فیا از دو کلمه فیلو(دوست داری) و سوفیا(دانایی) تشکیل شده است.

- اولین کسی که خود را فیلوسوفوس نامید فیثا غورث بود.--  سوفسطائیان (دانشمندان) نام گروهی است دریونان پیش از سقراط .

-  کلمه سوفیست درابتدا به معنای دانشمند به کارمی رفت ولی به تدریج مفهوم مغالطه کار به خود گرفت .کلمه سفسطه در عربی از سوفیست گرفته شده است.

-- کلمه فیلوسو فوس(فیلسوف) به معنای دانشمند و کلمه فلسفه به معنای دانش است.--  افلاطون نیز سقراط را با لقب فیلو سوفوس یاد کرده است.

- سقراط به دلیل 1- تواضع و فروتنی 2- برای هم ردیف نشدن با سوفیست ها مایل نبود او را سوفیست بخوانند.


عقاید سوفیست ها:

-  سوفیست ها کسانی بودند که برای حقیقت و واقعیت ارزشی  جدای از ادراک آدمی قائل نبودند.

-  این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت می گرفتند.

-  می گفتندهرکس هرچه خودش بفهمد همان واقعیت و حقیقت است.در استدلالهای خود مغالطه می کردند یعنی استدلالهایی به کار می بردند که ظاهراً درست به نظر می رسید اما در واقع غلط بود.

اصطلاح فلسفه در بین مرد م:

1- مردم وقتی با اموری که بر خلاف انتظار وعادت آنهاست

 2- و یا از عواملی که سبب پیدایش آن امور شده است اطلاع درستی ندارند می پرسند فلسفه ی این امر چیست؟مثلاً وقتی با مشکلی مواجهه می شوند می گویند فلسفه ی زندگی چیست؟                                                     

  معنای فلسفه در بین مرد م و ارتباط آن با دانش فلسفه: کلمه فلسفه در بین مردم به معنای دلیل حادثه ها و توضیح و تبیین آنهاست به عبارت دیگر،به معنای تبیین عقلانی یک واقعه یا پدیده است.پس بین فلسفه رایج  بین مردم وفلسفه به معنای یک علم خاص،تبیین عقلانی واقعه یا پدیدهها مشترک است.

چرا انسان به دنبال فلسفه می رود؟

1-انسان پیوسته می کوشد تابا عقل خود به راز و رمزحواد ث وپدیده های طبیعی اجتماعی تاریخی و... پی ببردوازحقایق آنها آگاه شود.(گشودن راز و رمزپدیده ها و حوادث)

2-انسان  همیشه  در مقابل  حوادث جهان دچار حیرت می شود و برای از بین بردن این حیرت و فهم حقایق به سوی فلسفه می رود.(از بین بردن حیرت و فهم حقایق)ارسطو دراین باره می گوید:اعجاب وحیرت است که نخستین اندیشمندان وهمچنین مردم امروز را به بحث های فلسفی کشانیده است.

 رابطه فلسفه و علوم طبیعی( تجربی)

علوم تجربی : مجموعه منظمی از نتایج تلاش های انسان برای درک بهتر پدیده های طبیعت است که با روش تجربه و آزمایش صورت می گیرد.

علوم طبیعی (فیزیک.شیمی.زیست شناسی و.) برچند اصل مهم  استوار  است که این اصول لنگرگاه و ستونهای محکم محافظ این علوم هستند که عبارتنداز:

 1-واقعیت داشتن جهان.یعنی عناصر جهان ساخته و پرداخته ذهن آدمی نیست بلکه مجموعه ای از امور واقعی است

2-قابل شناخت بودن طبیعت – آدمی قادر به شناخت جهان  طبیعت و موجودات و قوانین  حاکم بر جهان است

3- درستی روش تجربه و آزمایش

   :  چند نکته 

- علوم تجربی مجموعه منظمی از تلاش ها و نتایج  انسان است برای درک بهتر پدیده ها

  - دانشمندان قبول دارند که در کشف اسرار و قوانین طبیت  می توان به حواس انسان می توان اعتماد کرد.

4- یکسان ویکنواخت عمل کردن طبیعت یعنی:

 الف:طبیعت همیشه به صورت یکنواخت و مشابه عمل می کند.

  ب:و در شرایط مشابه نتایج مشابه بدست می آید.

5- تبعیت همه موجودات از اصل علیت  :همه موجودات جهان از یک اصل کلی و عام به نام علیت ( هر معلولی علتی دارد) تبعیت می کنند.

 

  چند نکته در مورد اصل علیت :

الف- در همه علوم برای بیان قوانین از مفاهیم علت و معلول استفاده می شود.

ب -  در پرتو  قاعده ی مهم علیت است که تمام تحقیقات علمی معنا پیدا می کند.

ج- همه ی قوانین علمی بر پایه  علیت بنا شده است.

د-  معنای علیت این است که : امکان ندارد هیچ حادثه ای در جهان بی علت اتفاق بی افتد و یا مو جودی خود به خود یا بدون یک عامل دیگر بوجود آید یعنی  (هر معلولی  علت دارد)

       درست است که اصول ذکر شده در بالا پایه های اصلی علوم طبیعی هستند ولی هیچ کدام از آنها در علوم طبیعی مورد بحث قرارنمی گیرند و اثبات این اصول به وسیله ی فلسفه ی علوم طبیعی است.

        خلاصه:فلسفه ی علوم طبیعی اصول محافظ این علوم را مورد بررسی قرار داده و با تبیین عقلانی اثبات می کند و در اختیار دانشمندان علوم طبیعی قرار می دهد

  چند نکته پایانی

1- فلسفه عهده دار تحقیق در مبانی ، اصول و تکیه گاه های علوم  است و برای آنها شالوده (اساس و بنیاد)مطمئن ایجاد می کند.

2- تبیین عقلانی، همان معنای مشترکی است که بین کاربرد فلسفه در گفتگو های روز مره و کاربرد آن به عنوان یک دانش خاص وجود دارد.

3-هرگاه انسان یک موضوع را با روش عقلی و منطقی  بررسی می کند  و سعی دارد ابعاد آن را بشناسد  کاری فلسفی کرده است.

 4- فلسفه علوم طبیعی ، دانش های تجربی را مقابل خود قرار می دهد و در باره آنها به تحقیق و تعمق می پردازد  تا مبادی و نقاط اتکاء علوم و همچنین روش آنها را مورد بررسی و تبیین عقلانی قرار دهد.

 5- مفهوم قانون به ما می فهماند  که :

الف- هیچ موجود یا حادثه ای در عالم بدون علت بوجود نمی آید.(اصل علیت)

ب- طبیعت همیشه به صورت یکنواخت و مشابه عمل می کند.(اصل یکنواخت عمل کردن طبیعت)

 

نکات مهم درس دو       

درس دو:رابطه ی فلسفه و علوم انسانی 

         علوم انسانی در رشته های مختلف بسته به این که چه تصوری از انسان داشته باشند ، با هم تفاوت دارند ، دانشمندان علوم انسانی در باره حقیقت و ماهیت انسان عقایدی دارند  که اثبات آن  از را تجربه امکان پذیر نیست ( مادی و یا غیر مادی بودن وجود انسان ) در حقیقت همین عقاید اساس و شالوده  نظریات علمی در رشته های مختلف علوم انسانی است   کار فلسفه  بررسی این عقاید  و استحکام شالوده های علوم انسانی است  .

ü      رابطه ی فلسفه با روانشناسی :

تعریف روانشناسی:روان شناسی علمی است که درآن،حالات روانی و رفتاری آدمی بررسی میشود.

علم روانشناسی در قرن هیجدهم میلادی با استفاده از روشهای تجربی و استفاده از اندازه گیری رشد و گسترش زیادی کرد.                                                            

دو مسئله ای که فلسفه را با روان شناسی ارتباط می دهد عبارتند از:

1 - مسئله ی روح : بعضی از روان شناسان پیرو  فلاسفه ای  هستند که انسان را صاحب یک روح غیر مادی می دانند  اینها   نظریاتشان  با روان شناسان دیگر که پیرو فلاسفه ی دیگر هستند فرق می کند.

2- شناخت یا معرفت: مسئله ی شناخت یا معرفت از بحث های مهم فلسفه است که در آن از حقیقت ذهن آدمی و قواعد آن در شناخت عالم خارج سخن  به میان آمده در عین حال یکی از افعال روانی انسان است و در روان شناسی هم مطرح می شود.

ü      رابطه فلسفه با جامعه شناسی

تعریف جامعه: جامعه عبارت است از اجتماع گسترده ی از مردم با عقاید و سنت ها و منافع اقتصادی و سیاسی مشترک که  برای رسیدن به هدف مشترک خود آگاهانه  با هم همکاری دارند .

دو مسئله ای که فلسفه را با جامعه شناسی ارتباط می دهدعبارت اند از:

1-  اصالت فرد و اصالت جامعه: درجامعه شناسی اینکه فرد افراد جامعه اصالت دارند یا اینکه جامعه وجودی مستقل و اصیل جدای از افراد  آن دارد در جامعه شناسی مطرح است و این بحث خود به خود یک بحث فلسفی است.

2- انسان و پایگاه طبقاتی او : بعضی از فلاسفه معتقدند که انسان آزاد است و پیرو نظام طبقاتی نیست  بعضی فلاسفه ی دیگر اعتقاد دارند که انسان تابع پایگاه طبقاتی خود است و نمی تواند از طبقه ی خود فراتر رود جامعه شناسانی که پیرو هر گروه این فلاسفه باشند نظریه هایشان در این بحث روانشناسی فرق می کند و آزاد بودن انسان یا تابع شرایط پایگاه طبقاتی خود بودند یک بحث فلسفی است.

اعتقاد مکتب مارکسیسم در باره انسان و پایگاه طبقاتی او

1-هر فرد بسته به این که در کدام یک از طبقات اقتصادی جامعه قرار دارد ویا درکدام دوره زندگی می کند، دارای فرهنگ ،ارزشها وآرمان های خاص است.

2- در این مکتب انسان همانند یک قطعه موم فرض شده استکه در دست شرایط اقتصادی و اجتماعی زمانه خود شکل می گیرد .

 اعتقاد فیلسوفان الهی در مقابل مکتب مارکسیسم :

1- انسان دارای روح غیر مادی و مطابق فطرت الهی خود ،صاحب اراده آزاد است

2-این انسان می تواند خود را از قید وبند پایگاه طبقاتی رها سازد وبا ارزیابی اندیشه ها درترازوی عقل،برای خود فرهنگ خاصی را انتخاب کند.

ü                رابطه ی فلسفه وعلم سیاست (حکومت داری):اینکه حکومت چیست وحق چه کسی است نیاز به تبیین عقلانی دارد ومربوط به حوزه ی فلسفه ی علم سیاست  است.

نظر مارکسیسم در مورد حکومت :

این مکتب اعتقاد  دارد که حکومت حق طبقه ی پرولتار یا (کارگر) است و هر چه کارگران بگویند مشروعیت سیاسی دارند.

نظر جامعه شناسان غربی در مورد حکومت (دموکراسی یا مردم سالاری):

حکومت متعلق به اکثریت مردم جامعه است و اقلیت باید تابع اکثریت باشد .

نظر اسلام در مورد حکومت : در اسلام حکومت از آن خداست و کسی مشروعیت سیاسی (ولایت) پیدا می کند که حکم خدا را بیان می کند .

حکومت دیکتاتوری یا استبدادی:در این نوع حکومت فرد دیکتاتور به عنوان حاکم هر چه بگوید یا بخواهد باید اجرا شود.

ü      رابطه ی فلسفه و علم اخلاق :

در علم اخلاق مسائل زیر مطرح می شود: الف: چه کاری خوب و چه کاری بد است.  ب:چه کاری را باید وچه کاری را نباید انجام داد.        ج:ارزش های اخلاقی نسبی هستند تابع فرد هستند یا تابع جامعه پاسخ گوئی به این سوال ها نیاز به یک مبنای اخلاقی داردکه جای بحث آن در فلسفه ی علم اخلاق است. از آنجا که فیلسوفان استدلال می کنند  که چه چیز خوب و چه چیز بد است  ، سعی دارند در فلسفه علم اخلاق یک شالوده و مبنای عقلانی پیدا کنند .

ü             رابطه ی فلسفه و هنر:   اینکه چه چیزی زیبا و چه چیزی زشت است یا اینکه بشر حقیقت زیبایی را می فهمد یا نه ویا اینکه ماهیت زیبایی چیست  و یا فرق یک هنر مند  با دیگران چیست .همه این سوالات  محتاج به تبیین عقلانی است و جای طرح آن در فلسفه ی هنر است

ü      رابطه ی فلسفه و علم حقوق:

مسائل زیر در علم حقوق مطرح است:الف:جرم چیست؟   ب:چه کسی باید برای مجازات مجرمان قانون وضع کند. ج: چرا مجرمین باید مجازات شوند؟ اگر فیلسوفی انسان را صاحب اراده آزاد بداند ، خود انسان را مجرم و مقصر  خواهد دانست و بر عکس اگر فیلسوفی  انسان را مجبور و تابع شرایط اجتماعی و اقتصادی بداند نظرش در باره جرم و مجرم فرق خواهد داشت.تمام این مسائل نیاز به تبیین عقلانی دارد و جای طرح آن در فلسفه ی علم حقوق است.

 

نکات مهم درس سوم فلسفه سال سوم

درس سه  -  تعریف فلسفه (فلسفه اولی یا مابعد الطبیعه)

 فلسفه عبارت است از تلاش وکوشش برای فهم علت حقیقی رویدادها ودرک مبانی واصولی علوم تجربی و علوم انسانی بر آنها استوار است .

نگاه فلسفی نگاه ریشه یاب است و فیلسوف می کوشد تا  از  ظاهر پدیده ها  فراتر  رفته  و آنها  از درون  و باطن بشناسد .

نکته :تفاوت فلسفه با علوم در چیست؟هر علمی در یک زمینه خاص (مطالعه) وتحقیق می کند  برای مثال:1- درعلم ریاضی تمام اشیاازجهت کمیت ومقدار بررسی میشود.2-در فیزیک تمام اشیا از نظر خواص ماده مثل سردی وگرمی و حرکت وسکون بحث می شود .3-در زیست شناسی تمام موجودات زنده از ان حیث که زنده اند مورد بررسی قرار می گیرند .(اما در)4-درفلسفه اولی:تمام موجودات ازان جهت که هستی دارند  مورد بررسی قرارمی گیرند.

اختلاف اشیاء و پدیده ها در خصوصیات و اشتراک تمام آنها در اینکه همه «وجود دارند» و همه «هستند».

تعریف فلسفه اولی یا ما بعد الطبیعه:علم به احوال موجودات صرفا ازجهت وجود داشتن آنها،نه ازآن جهت که وجودی کمیت دارهستند.

در حقیقت  مابعد الطبیعه یا فلسفه اولی در  جستجو ی احکام و قواعد  وجود است .

مسائلی که در فلسفه ی اولی مطرح می شودعبارت اند از :

1- ثابت  و متغیر :  آیا  هستی  متغیر است  یا ثابت ؟

2- هستی و چیستی (وجود و ماهیت) در وجود بحث از هستی و بودن و نبودن است ولی ماهیت چیستی و ویژگی های ذاتی یک شئ است .

3- بحث علت و معلول ( رابطه ی علیت ) اینکه هر معلولی علتی دارد. آیا این رابطه به اصل هستی برمی گردد و یا مربوط به یکی از خصوصیات هستی است ( تحقیق در رابطه بین علت و معلول یکی از بحث های  فلسفه اولی است)

4- بحث وحدث وکثرت: یکی از بحث های ما بعد الطبیعه این است که درمیان موجودات هم وحدت می بینیم و هم کثرت می یابیم .

«اگر کثرت در کار نبود نمی توانستیم اشیا ء را از یکدیگر جدا کنیم (تمایز)  و اگر وحدت نبود نمی توانستیم اشیا همانند و مشابه را تشخیص دهیم و آنها را دسته بندی کنیم.»

مهمترین مصداق فلسفه

 Lرابطه فلسفه به طور عام با فلسفه ی اولی

 هستی ووجود حقیقی ترین  و اصلی ترین مبنایی است که همه ی خصوصیات اشیا و پدیده ها به آن باز میگردد،هستی شناسی یامابعد الطبیعه یا فلسفه ی اولی:یعنی شناخت احکام مطلق  وجود ،بارزترین و مهمترین  مصداق  فلسفه ، وجود شناسی یا فلسفه اولی است فلسفه ی اولی  سراسر هستی را مورد مطالعه خود  قرار می دهد تا به تبیین عقلانی احکام آن بپردازد.

 

 نکات مهم درس چهارم فلسفه سال سوم 

  درس چهارم:   آغاز فلسفه

 آغاز اندیشه بشر را نمی توان به زمان و مکان خاصی مربوط دانست، از اندیشه های نانوشته ی بشر اطلاعات دقیقی در دست نیست اما طبق نظرتاریخ نگاران فلسفه  تفکرات اولیه بشر پیرامون هستی ابتدا با باورهای دینی همراه بوده است و به زبان رمزی بیان شده است .سرچشمه ی اندیشه ی فلسفی راز گونه بشر که صبغه ما بعد الطبیعه دارد  ،  را باید در پندار  های دینی مردم مشرق زمین جستجو کرد.

اما نخستین مجموعه ای که جنبه ی فلسفی داشت مربوط به یونان باستان است و به همین جهت یونان را مهد تفکر فلسفی می دانند .

به چه خاطر یونان «مهد تفکر فلسفی » است ؟

1-  در آنجا فلسفه رسمیت یافت. 2- زبان رمز و افسانه  د تفسیرجهان به زبان تعقل تغییر یافت .3- مدارس فلسفی در آنجا بنیان گزاری شد . 4 - تعلیم و آموزش فلسفه از آنجا عمومیت یافت و نخستین مجموعه های فلسفی در آنجا نوشته شد.

    - برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب  در باره ظهور فلسفه در یونان می گوید : درسراسر تاریخ چیزی شگفت انگیز تر از کیفیت ظهور ناگهانی  تمدن در یونان  نیست .

    -  زادگاه فلسفه یونان واقع در غرب آسیای صغیر (ترکیه ی کنونی ) که ایونیا که نامیده می شد می باشد فلسفه در آنجا شش قرن پیش از میلاد پایه گذاری شد.

 اولین چیزی که ذهن اندیشمندان نخستین را به خود مشغول کرد تبیین عقلانی دگرگونیهایی بوده که در عالم طبیعت رخ می داده مانند بهار ، خزان  سرما و گرما  مرگ و زندگی (کسانی مثل طالس، آناکسیمندر،فیثاغورث هراکلیتوس،پارمیندس و...)اما این اندیشمندان  و جهان شناسان  گاه در تبیین عقلانی خود دچار اشتباه و خطا می شدند  و هر کدام هم به نحو خاصی به تفسیر جهان پرداختند  در نتیجه آراء و نظرات  متضادی را در بار ه  جهان عرضه می کردند.  

نتایج آرا متضاد جهان  شناسان باستان در مردم:

   ایجاد نوعی تشویش و نگرانی دربین مردم ان روزگار.  -1

  .  بذر بی اعتمادی نسبت  به دانش و اندیشه  در ذهن ها پراکنده شد  -2

 :ثمرات  آشفتگی فکری در جامعه آن زمان 

1- پدید آمدن گروهی به نام سوفسطائیان ثمره  آشفتگی فکری آن زمان بود،  که آنها منادی بی اعتباری علم و دانش  بودند.

2- به جای شناخت صحیح از جهان (که ان را بیهوده می دانستند ) آموزش علم سیاست و فن سخن وری را ترویج کردند

. این شبهه که هیچ حقیقتی در جهان وجود ندارد و حق و باطل را نمی توان از هم جدا کرد در بین مردم رواج دادند-3

.   می گفتند سلیقه ی افراد معیار تشخیص حق از باطل است- 4

. سوفسطائیان با سخن پردازی  از مقدمات صحیح ، نتایج غلط و مهمل می گرفتند-5

طبق گفته  گزنفون سوفسطائیان در برابر مزد به قصد فریب مردم سخن می گفتند.. -6

7- در  آخر  این شبهه در ذهن افراد  تقویت شد  که اصولا  هیچ حقیقتی وجود ندارد و حق و باطل ازهم تفکیک ناپذیر است و سلیقه افراد است  که تعیین  می کند چه چیزی حق است و چه چیزی باطل است.

    انسان معیار همه چیز

پرو تا گوراس ازسوفسطائیان یونان باستان است ،او قرن پنجم قبل ازمیلاد زندگی می کرد  و  اولین کسی بودکه  دربرابر تعلیم، مزد دریافت می کرد مورد احترام پریکلس حاکم دانشمند آتن بود که به خاطر نوشتن کتابی درباره ی خدایان محاکمه و به مرگ محکوم شد اما فرار کرد و در راه فرار ازدنیا رفت.

پروتاگوراس معتقد  بود:

1-همه چیزنسبی و موقتی است.    

حقیقت به معنای دانش پایداروثابت هرگزبه دست نمی آید. 2-

شعار او این بود«انسان معیارهمه چیزاست». 3-

4 - حقیقت جنبه خصوصی وشخصی دارد بخاطر اینکه همه ی افراد نمی توانند در یک اصل مشترکی به نام حقیقت به وحدت نظر برسند.

. هرکس هرچه بپندارد و تخیل کند برای اوحقیقت دارد-5

ü  هیچ چیز را نمی توان شناخت(گرگیاس)

     گرگیاس : یک سوفسطایی دیگر بود  و با پروتاگوراس معاصر بود  ، او شناسایی را انکار می کرد و افلاطون در یکی از رساله های خود از او نام برده است او تفکرات خود را در یکی از آثار ش به نام « درباره طبیعت » چنین شرح می دهد: او معتقد بود که:                  

اولاً  هیچ چیز وجود ندارد .    ثانیا فرض وجود برای انسان شناختی نیست.    ثالثا اگر شناختی هم باشد قابل تعلیم به دیگران نیست. 

 نظرات او درست نقطه مقابل اعتقادات پروتاگوراس بود چون پروتاگراس می گفت هرکس هرچه پنداشت آن حقیقت است اما گرگیاس می گوید هیچ حقیقتی را نمی توان  یافت.

ثمرات مثبت حضور سوفسطائیان در جامعه : روش سوفسطائیان  در تاریخ فلسفه و موثر بوده است زیرا :

        1- آنها بحث های استدلالی را گسترش دادند 2- همین امر  موجب شد تا فن منطق مورد توجه اندیشمندان قرار گیرد و(فلاسفه ی بزرگی چون سقراط و افلاطون شیوه های استدلالی را تکامل بخشیده و ارسطو توفیق یافت تا اصول منطق را تدوین نماید).

ثمرات منفی حضور سوفسطائیان در جامعه:

 1- سوفسطایان با مغالطه کاری های  خود مبانی علم  و حقیقت را متزلزل ساختند و موجی از نا باوری و شکّاکیت را در فضای فکری روزگار خویش منتشر ساختند. 

2- مردم جویای حقیقت خصوصا جوانان  را سرگردان کردند و همین امر  امکان دست یابی به معرفت و اخلاق متعالی انسانی را  با خطر جدی مواجه ساخت. 

     :  نقش سقراط در احیای تفکر فلسفی یا اصیل

1-سقراط با روشی معتدل و بیانی استوار و مطمئن انسان ها را به تعمق و تفکر در نفس خویش دعوت می کرد تا در درون خود گوهر الهی را کشف کنند.

. 2- شالوده ی تفکر فلسفی اصیل را استوار ساخت

3- توجه انسان ها را به قوه ی تعقل جلب کرد که به کمک آن می توان هم معرفت یقینی را بدست آورد و  هم فضایل اخلاقی  را کسب کرد

4- با عزمی راسخ با سوفسطائیان به مبارزه پرداخت و اشتباهات آنها را آشکار ساخت.

به خاطر همین دلایل «سقراط  رابنیان گزار فلسفه » نامیده اند.

سقراط را سخن گوی فلسفه دانسته اند چون:

 1- او در تعلیم حکمت شیوه ی پیامبر گونه داشت هیچ نوشته ای از خود به جا نگذاشت بلکه سخنان و رفتار و منش اخلاقی خود و با بزرگواری و کرامت روحی به ترویج فلسفه پرداخت. و زندگی او آیینه ی تفکر معنوی او بود.

. 2- خود را مامور خداوند می دانست که اذهان  مردم را از آلودگی و شک و تردید پاک کند

- جو یندگی حقیقت خصوصیت ممتاز سقراط بود که تا پایان عمر از آن دست بر نداشت. 3 

نکات مهم درس پنجم فلسفه سال سوم 

   شهید راه حکمت 

سقراط چهره درخشان تاریخ فلسفه است -  او به عنوان اولین مبارز با سوفسطائیان شناخته می شود -  او  در قرن پنجم قبل از میلاد  می زیسته است -  بزرگ ترین شاگرد او افلاطون  است که در تاریخ فلسفه تاثیر بسزایی داشته است .

-  سقراط برای  مبارزه با سوفسطائیا ن  به بحث و تبادل نظر با جوانان مشغول  می گشت  و سعی می کرد روح کمال طلبی جوانان را بر انگیزاند و به گشت و گذار در بین مردم می پرداخت تا آنها را متقاعد سازد که نباید جسم و مال و ثروت را بر کمال نفس ترجیح دهند و به آنها یادآوری می کرد که:

1-  ثروت فضیلت به بار نمی آ ورد بلکه از فضیلت است که ثروت و هر چه که برای افراد و  جامعه سودمند است  به دست می اید.

2 - ارشاد مردم رسالتی است که خداوند با نداه های غیبی و در رویا بر عهده ی سقراط نهاده است.

روش سقراط  و نزدیکی او به  جوانان و شخصیت او باعث شد  که آماج کینه توزی  و بد خواهی  فضل فروشان و جاه طلبان قرار گیرد -  همین امر باعث شد  تا سه نفر از متنفذان شهر آتن  بر علیه او به دادگاه شکایت کنند واو را برای محاکمه به دادگاه  فرا خوانند

  عواملی که باعث شد  سقراط به محاکمه کشیده شود :

1- شخصیتی همانند سقراط  چون  به مردم  آگاهی می دهد دیر یا زود آماج کینه توزی و بد خواهی قرار می گیرد.

2- چون سقراط خواب راحت را  از دیدگان فضل فروشان  و  جاه طلبان  می رباید.

3- علاقه جوانان به راه و روش و افکار  او سبب می شد تا حسادت  بسیاری  که مدعی تعلیم و تربیت  بودند برانگیخته شود .

4-  رویارویی او با سوفسطائیان موجب کسادی بازار  آنها می شد  .

 اتهام سقراط در دادگاه هلیا ( نام دادگاهی در شهر آتن ) از این قرار است:

1-  انکار خدایان و از خدایان جدید سخن گفتن.      2- گمراه کردن جوانان از دین و آیین پدرانشان. سقراط از این سخن ملتوس که گفته بود او سخنور توانایی است به حیرت افتاده و در جواب گفت که جز حقیقت به زبان نمی آورد.

 - به نظر سقراط وظیفه قاضی تشخیص حق از باطل است و وظیفه ی متهم صداقت و راستگویی است.

سقراط علت تهمت های  که به او زده شد چه می داند؟

 سقراط در دادگاه  علت اصلی تهمت ها یی که به او زده شده و  علت محاکمه خود را این گونه شرح می دهد:خدای معبد دلفی از طریق سروش ( فرشته وحی ) به کرفون  ابلاغ کرده است که هیچ کس دانا تر از سقراط نیست ،  چون می دانستم که دانا نیستم برای پیدا کردن راز این ابهام خدایی به سراغ دانایان شهر رفتم و ضمن گفتگو و بحث با انها دریافتم که هم من و هم آنها دانا نیستیم و فرق من با آنها این بود که آنها نمی دانستند که نادانند و من می دانستم که نادانم و تنها در همین نکته ی کوچک از انها داناتر بودم  و ازمودن تمام دانایان شهر همین نتیجه را به دنبال داشت و چون نادانی آنها برای خودشان و دیگران آشکار شد با من دشمنی کردند و به من تهمت زدند.

به نظر سقراط دانای حقیقی کسی جزء خدا نیست

- راز پیام سروش معبد دلفی به نظر سقراط این بود  که به ما بنمایاند تا چه حد نادانیم  و نام مرا(سقراط را )به عنوان مثال گفته است تا بگوید داناترین شما کسی است که چون سقراط بداند که هیچ نمی داند.

متهم کنندگان سقراط چه کسانی بودند و هر کدام نماینده ی چه گروهی بودند؟

-  ملتوس : نماینده ی‌ شاعران      -  آنیتوس : نماینده ی پیشه وران  و متنفذان      -   لیکون :  نماینده ی خطیبان و وکیلان

 جواب سقراط به اتهام انکار خدا:سقراط در جواب این  اتهام گفت: آیا ممکن است کسی وجود اسب را انکار کند ولی وجود  زین و لگام  و دهنه و سایر امور مربوط به اسب را بپذیرد ؟ آیا کسی پیدا می شود که علم و قدرت و عدالت فوق بشری داشته باشد ولی وجود خدا را منکر شود.

جواب سقراط به اتهام گمراه کردن جوانان:

سقراط  در دادگاه  از ملتوس ( نماینده  متهم کنندگان )  اعتراف گرفت  که  همه  مردم قادر به تربیت  جوانان هستند  بجز سقراط  ،  و  ملتوس معتقد بود  از میان همه مردم یک شهر فقط چند نفر قادر به تربیت اسب هستند .

سقراط به قاضی و بقیه مردم گفت اینها همه مردم را قادر به  تربیت جوانان می دانند  بجز سقراط  ،اما از میان مردم یک شهر فقط تعداد اندکی قادر به تربیت  اسب هستند  و با این سخن سقراط به ملتوس  و حضار ثابت کرد که آنها هیچ درک روشنی از تربیت جوانان ندارند و این تهمت، تهمت بی مورد است

چند نکته در مورد عقاید سقراط :دانا ترین آدمیان کسی است که چون سقراط بداند که هیچ نمی داند.

 - ترس از مرگ جز این نیست که آدمی خود را نسبت به مرگ دانا پندارد بی آنکه دانا باشد یعنی اینکه چیزی راکه گمان می کند میداند، نمیداند.

 -  من تنها از چیز های می ترسم  که می دانم به راستی زیان آور است مانند بی اعتنایی به قانون و سر پیچی از فرمان کسی که بهتر از من است خواه خدا باشد خواه آدمی

 -  هیچ سعادتی برای شهر من بالاتر از خدمتی که من به پیروی از خدا به شما می کنم نیست و این خدمت باعث این می شود  به جوانان و پیران ثابت شود که پیش از آنکه در اندیشه ی  جسم و مال و مقام باشند باید به روح خود بپردازند و در تربیت آن بکوشند.

   - سقراط مرگ را از زندگی که با   زاری و طلب ترحم  همراه باشد برتر می شمرد.

-گریز از مرگ دشوار نیست بلکه گریز از بدی ها دشوار است زیرا بدی از مرگ تند تر می دود.

- مرگ از دیدگاه سقراط عبارت است از انتقال به جهان دیگر و هم نشینی با نیکان و بلند مرتبگان.

- سقراط می گفت اگر محکوم شوم قربانی کینه ها و حسادتها شده ام.

- او می گفت یک حکیم به دنیا دلبستگی ندارد و آزادگی و سربلندی خود را فدای زندگی دنیا نمی کند و اگر خواهان زندگی چند روزه دنیا باشم گویی خود را مسخره کرده ام چون در گفتار از بی اعتنایی به دنیا دم زده ام و در عمل خود را مشتاق ماندن در دنیا نشان می دهم.

پیام سقراط :

-  سقراط در دفاعیه خود ، راز دانایی  خود  را آگاهی نسبت به نادانی خویش می داند  و  می گوید  دیگران  از نادانی خود  خبر ندارند  و ماموریت الهی و معنوی  خود را این می دانست  که با مدعیان  علم و دانایی به گفتگو بنشیند  و به آنها  نشان دهد که از دانش بهره ای ندارند

- سقراط با سوفسطائیان روبرو بود  که با سخنوری  و مجلس آرایی و داستان گویی و حماسه سرایی نظر مردم را جلب می کردند  و روز به روز برغرور و ادعایشان افزوده  می شد.

دو جنبه ی مهم پیام سقراط به مردم :

جنبه ی اول نمی دانم سقراط گامی به سوی خود اگاهی.

  - اولین گام در راه کسب حکمت و دانایی«خود آگاهی» است.

 -  نمی دانم سوفسطایان:

 1- معنایی جزء «نمی توانم بدانم» در بر نداشت

2- فکر آنها به این نقطه ختم می شود که بشر نمی تواند به هیچ معیار ثابتی در شناخت و عمل برسد

  3- دانش و معرفت چون تار عنکبوت لرزان و سست است

4- بشر در دیدگاه سوفسطایان محکوم  به  جهل و شک و بی اعتمادی است.

نمی دانم سقراط:

1- نمی دانم سقراط در واقع آوای خویشتن شناسی وآ گاه شدن از گوهر تابناک انسانیت  بود  که درون هر انسانی نهفته است.

2- طوفانی در کاشانه ی سوفسطائیان تا آنها را از مستی غرور بیدار کند و از اسارت جهل مرکب رها نماید.

3- به آنها نشان دهد که برادعاهای خود هیچ برهان قاطعی ندارند.

4- به ظن و گمان دلخوش کرده اند و از جهالت خود خرسندند.

شعار«خود را بشناس» از طرف سقراط 1- پرده ای از جهل مرکب از برابر دیدگان بر می دارد .2- فرد را بر کرسی تواضع می نشاند. 3- به همه می آ موزد که که با تکیه بر عقل خدادادی از وسوسه و شک و گمان خلاصی یافت و راه حقیقت را پیمود.

- نمی دانم سقراط سر آغاز راه حکمت و معرفت و همراه همیشگی جوینده حقیقت است

جنبه ی دوم:بحث معّرَف و معرِّف ( تعریف)  :

مبحث تعریف در منطق یادگار سقراط است او می گوید: هر چیزی از تعریف ثابتی برخوردار است . اگر به تعریف اشیاء برسیم به دانش درست و مطمئنی دست پیدا کردیم.

سقراط سعی داشت در آثار از اموری مانند  شجاعت ، عدالت ، دوست  ، فضیلت  و زیبایی تعریفی درست ارائه دهد .

     نکات مهم درس ششم فلسفه سال سوم  

  گوهرهای اصیل و جاودانه(افلاطون)

 -  افلاطون یکی از بزرگ ترین فلاسفه جهان است .

وی در جوانی به مطالعه ، نقاشی و سرودن شعر پرداخت و در سن بیست سالگی به شاگردی سقراط درآمد و بقیه عمر را با او گذراند.

-   سبک افلاطون در مباحث فلسفی  ، سبک گفتگوی عقلانی است که به دیالکینک مشهور است و آنرا از سقراط آموخته ا ست.

- افلاطون در آتن دانشگاهی بنام آکادمی بنیان نهاد و حوزه های مختلف عملی را در آنجا پدید آورد.

 مبحث شناخت - مسئله شناخت یکی از مسایلی است که همواره ذهن بشر را به خود مشغول ساخته است.

شناخت حقیقی یعنی شناختی که توأم با یقین باشد و اعتبار آن با گذشت زمان و تغییر شرایط روزگار کاستی نگیرد، یکی از مطلوب ترین چیزها را برای آدمی بوده است.

- افلاطون ابتدا سوالاتی را مطرح می کند که شناخت حقیقی چیستو به چه چیزی تعلق می گیرد به عبارت دیگر کدامیک از آگاهیهای ما از اعتبار بیشتری برخورداراست و آن آگاهیها به چه اموری مربوط می شود؟

- افلاطون در دو رساله به نامهای تئتتوس و جمهوری  به مسئله شناخت پرداخته است.

-  افلاطون در رساله تئتؤس مباحثه ای بین سقراط و تئتتوس را بیان می کند که سقراط سعی دارد برای تئتتوس ثابت کند که شناختی از طریق حواس پنج گانه بدست می آید قابل اعتماد نیست و نظر سوفسطائیان را که با تکیه بر ادراک حسی ، حقیقت را امری نسبی می دانستند و برای آن معیار ثابتی قایل نبودند را به صورت مفصل بیان می کند و در نهایت رد می کند.اما در رساله جمهوری که مهمترین رساله های اوست موضوعات متنوعی را بیان نموده و در قسمتی از آن به بیان آراء خود درباره ی شرایط شناسایی حقیقی می پردازد.

- پروتاگوراس ( معروف ترین سوفسطائیان) حقیقت را نسبی می د انست و می گفت هیچ دانشی پایدار و مطلقی وجود ندارد

و منظور پروتاگوراس از این سخن (به نظر سقراط)این است که حقیقت هر چیز برای من همان طوری است که به ادراک من در می آید و برای تو هم همان است که به ادراک تو در می آید.

سقراط در پایان مباحثه خود با تئتتوس ثابت می کند  که اگر حرف پروتاگوراس درست باشد  سه  نتیجه قابل پیش بینی است :

1- هیچ انسانی عاقل از دیگری نیست زیرا هر کس بهترین داور احساساتی است که به دست می آورد

2-پروتاگوراس نمی تواند حقیقت را آموزش دهد و مزد دریافت کند و حتماً با مردم سرشوخی دارد که همه را به آموزش حقیقت دعوت می کند.

3- همه بحثها و کاوش های علمی و فلسفی بی معناس ، چون وقتی هر کس هر چه بپندارد حقیقت و درست شمرده شود ، پس بحث کردن در مورد آراء و عقاید یکدیگر و درست یا غلط بودن آنها کاری است ابلهانه .

در آخر سقراط ثابت می کند که ادراک حسی نارسایی های زیادی دارد و در نهایت بی پایه بودن اعتقاد به اینکه شناسایی حسی یقین آور است را نشان می دهد .

 معرفت حقیقی

از دیدگاه افلاطون  ، آگاهی های سست و لرزان  که با موازین دقیق معرفت وفق نداشته ، به سهولت دستخوش شک و تردید یا زوال خواهد شد و شناخت حقیقی باید همراه با یقین و استواری است .  پس معرفت حقیقی باید دو ویژگی مهم داشته باشد یا به حصول یقین بینجامد:1- خطا ناپذیر بودن                 2- به امور پایدار تعلق داشتن

 و ویژگی اول ضامن صحت و درستی یک معرفت و ویژگی دوم ضامن دوام و ثبات آن است.

 نارسایی حواس:    افلاطون ادراک حسی را فاقد دو ویژگی  فوق می داند به دو دلیل :

1- حواس ما پیوسته  در معرض خطا قرار دارند  و این خطا پذیری به ما اجازه نمی دهد نسبت به آگاهی هایی که از طریق حواس بدست می آید اعتماد کنیم.

2- انسان با مشاهده جهان درمی یابد که در جهان طبیعت همه چیز در حال تغییر وتحول است و هیچ پدیده ای وضعیت ثابت ند ارد.

 پس حواس انسان از یک سو در معرض خطا و لغزش قرار دارند و از سوی دیگر با اموری سر و کار دارند که نمی توان ثبات و پایداری در آن سراغ گرفت و به همین دلیل معرفت حسی برای انسان معرفت و شناسایی حقیقی را به ارمغان نمی آورد.

 منظور افلاطون از  آوردن پیام هراکلیتوس (شما نمی‌توانید دوبار در یک رودخانه قدم نهید ….) در درس این بود که  ثابت کند در عالم محسوسات سراغ از ثبات و پایداری نمی توان گرفت.

پس شناسایی واقعی در کجاست ؟

    گفتیم که معرفت حقیقی و واقعی دو ویژگی مهم دارد ، یکی خطاناپذیر بودن و دیگری به امور پایدار تعلق داشتن .راه حل رسیدن به معرفت حقیقی از نظر افلاطون به نظریه ی «مثل» شهرت یافته و دو مرحله دارد:

1طبق نظر افلاطون برای به دست آوردن یک معرفت خطاناپذیر،باید از سطح حواس فراتر رفت و با ابزار عقل به جستجوی حقیقت پرداخت.

-   به عبارت دیگر ، مشخصه اول در معرفت حقیقی ( خطاناپذیری) را با بکار بردن قوه عقل می توان تأمین کرد .

2-  چون طبیعت ( عالم ماده) پیوسته در حال دگرگونی و تغییر است ، پس معرفت حقیقی پایدار در عالم طبیعت دست یافتنی نیست .

-   عقل آدمی با یک عروج عقلانی از مرز محسوسات ( طبیعت ) فراتر می رود و در عالم ماوراء طبیعت (عالم مُثُل) ، با شهود  عقلانی می تواند حقایق در آن دیار مشاهده کند.

-   افلاطون  معتقد است آنچه در عالم محسوسات ( طبیعت ) وجود دارد ، تنها سایه هایی از حقایق هستند که در عالمی برتر وجود دارند ، در حقیقت هر موجود در عالم ماده سایه ای است از یک اصل و حقیقت، که این اصل و حقیقت در عالمی بالاتر از عالم ماده وجود دارد.

-  افلاطون هر یک از حقایق در عالم ماوراء طبیعت را مثال می نامند.

-  جمع مثل ( حقایق) در عالم ماوراء طبیعت مُثُل خوانده می شود .

تعریف مُثُل: مثل گوهرهای اصیل و جاودانه ای هستند که موجودات این جهان همگی سایه و بدل آنها محسوب می شوند. خلاصه اینکه : معرفت حقیقی را باید با یک سیر عقلانی در عالم مُثُل پیدا کرد ، که هم از خطا و اشتباه مصون باشد و هم به امور پایدار تعلق داشته باشد. 

مرجع کلیات :

-   انسان یک تصور کلی است که شامل مصداقهای زیادی می شود ، هر کدام از مصداقهای انسان در عالم خارج جزیی هستند و در عالم ماده قابل مشاهده می باشند ( مانند حسن ، حسین ، پروین و ... ) اما درک ما نسبت به تصور کلیِ انسان ، به عالم محسوسات تعلق ندارد.همه ی انسانها از مثال انسان بهره مند هستند.

-   به نظر افلاطون انسان برای درک مفاهیم کلی باید از سطح حواس فراتر رود و در عالم مثل به جستجوی آنها بپردازد.

-  از دید افلاطون ، مرجع حقیقی همه تصورات کلی عالم مثل است و انسان با یک سیر عقلا نی می تواند آنها را آن چنان که هستند درک کند.

حس و تجربه فقط می توانند سایه های مثل را در عالم طبیعت درک کنند و حواس پنج  گانه از ادراک خودِ مُثُل که ثابت و یکسان باقی می مانند ، ناتوان است .

تمثیل غار :

- افلاطون سیر عقلانی به سوی معرفت حقیقی یا شناسایی مثل را در کتاب جمهوری به کمک تمثیل غار بیان داشته است.

- هدف افلاطون  از راه تمثیل غار ، این است که شیوه تأثیر  به ترتیب در آدمی را از زبان سقراط برای گلاوکن بیان کند.

-  افلاطون  بیان می کند که تمام انسان های جهان همانند زندانیانی هستند که در آخر یک غار روی صندلی هایی رو به دیوار آخر غار با زنجیر به صندلی بسته شده اند و هرگز نتوانسته اند  رو به عقب برگردند و عالم پشت سر خود را و عالم خارج غار را مشاهده کنن. در حقیقت تمام چیزهایی که روی دیوار مشاهده می کنند ، تنها سایه های موجودات اصیل هستند که پشت سر زندانیان هستند. و همیشه زندانیان فکر می کنند سایه ها اصل هستند ( چون از ابتدای عمر چیزی جز سایه ها ندیده اند ) نور خوشید که به درون غار می تابد و ابتدا به اصل ها و موجودات اصیل می تابد و تنها سایه آن موجودات روی دیوار غار می افتد و زندانیان فقط قادر به درک سایه ها هستند.

- افلاطون زندان غار را به عالم محسوسات و نوری که به درون غار می تابد را به نور خورشید و موجودات اصیل را به عالم مثل تطبیق می دهد.

- اگر هر کدام از انسانهای درون غار بخواهد به حقیقت آن سایه ها دست پیدا کند ، ابتدا باید زنجیرها را از دست و پا باز کند، و از جای خود برخواسته و به عقب برگردد ، ناگهان در خواهندیافت که آنچه تاکنون فکر می کرده حقیقت است،سایه هایی بوده اند ازموجودات عالم بالاتر

و این انسانها تنها با یک  سیر و صعود روحانی می توانند از مرز عالم محسوسات عبور کرده و به عالم مثل و یا عالم های بالاتر صعود نمایند و منزل به منزل در مراتب کمال پیش روند تا به مبداء تمام مثل   ( موجودات برتر) که مثال نیک ( خدا) است ،  دست یابند.

-  در حقیقت انسان برای دست یابی به معرفت حقیقی ، باید از مرز عالم محسوسات عبور کند و اصل و حقیقت هر چیز را با یک سیر عقلانی در عالم ماوراء طبیعت مشاهده کند.

- تعبیر افلاطون از " خداوند " مثال نیک یا خیر است .

- نظر به مثل ثمره تلاش یک اندیشمند بزرگ برای توجیه عقلانی جهان هستی است .درس گوهرهای اصیل در واقع تلاش و تکاپوی یک فیلسوف بزرگ است ، برای حل اساسی ترین مسایل فکری بشر .

 

نکات مهم درس هفتم فلسفه سال سوم   

علت های چهارگانه ( فلسفه ارسطویی)

چند نکته در مورد ارسطو:

-ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد در مقدونیه به دنیا آمد. بیست سال شاگرد افلاطون بوده است .

- ارسطو گر چه از نظر اوج اندیشه های فلسفی ، همپایه افلاطون نباشد ، اما او سهم بیشتری در شکل گیری اندیشه بشر داشته است.

او به عنوان معلم اول تا قرن های متمادی مرجع نهایی مسایل علمی و فلسفی بود.

-روش فلسفی او به مشاء معروف شد. بسیاری از فلاسفه اسلامی پیرو ارسطو بوده اند.

- فیلسوفانی چون کِندی، فارابی و ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی و میرداماد ، این رشد اندلسی در عالم اسلام و توماس آکویناس در جهان مسیحیت همگی مشایی بوده اند .

- ارسطو یک فیلسوف واقع بین است و اولین چیزی که ذهن او را به خود مشغول نموده است ، دگرگونی و تغییرات در عالم طبیعت است (از قبیل چرخش ستارگان و افلاک، آمد و شد فصول ، مرگ و حیات و....). به اعتقاد او  طبیعت در تمام ابعاد خودش همیشه در حال تغییر و شدن است .و این تغییر و تحولات بیش از هر چیز ذهن او را به خود مشغول کرده است.

- این حرکت و دگرگونیها در نزد ارسطو آنقدر مهم است که در تعریف علم فیزیک می گوید:«علمی است که از اشیاء طبیعت بحث می کند از آن جهت که حرکت برآنها عارض می شود.»

- او به عنوان یک فیلسوف طبیعت شناس در صدر است تا حرکات طبیعی را توجیه عقلانی کند .و کلی ترین عواملی که در هر تغییر و حرکت مؤثر است را شناسایی کند.

 علت های چهارگانه (علل اربعه

-   ارسطو معتقد است برای پیدایش یک موجود و یا یک تغییر و تحول در طبیعت چهار علت لازم است (ارسطو در کتاب «طبیعیات » درباره ی این علل می گوید)

1- علت فاعلی

2- علت مادی

3- علت صوری

4- علت غایی

1-   علت فاعلی : عاملی که با عمل خود چیزی را بوجود می آورد یا تغییر و تحولی را ایجاد می کند. مانند نقاشی که یک اثر هنری را خلق می کند یا هر سازنده ای محصولی را تولید می کند.

2- علت مادی:  چیزی که جنس موجود را تشکیل می دهد؛ مانند خاک برای کوزه . ماده تشکیل دهنده هر موجودی را علت مادی آن موجود می نامند.

3- علت صوری : شکل ظاهری یا صورتی که یک موجود به خود می گیرد ( نقشه و صورت ظاهری موجود) که از نوع و ماهیت آن پدیده حکایت دارد.

4- علت غایی : هدف اصلی که هر موجودی برای آن هدف بوجود می آید و یا تغییر و تحول برای آن هدف ایجاد می شود( در حقیقت کار برای آن انجام می شود)مثلاًپیاده روی برای بدست آوردن سلامتی)

بهمنیار یکی ازشاگردان ممتاز ابوعلی سینا درکتاب«التحصیل » درباره ی منحصر بودن علل در این چهار علت بحث می کند.

از دیدگاه ارسطو ، علت صوری و علت مادی مانند «علت های درونی »یک پدیده هستند. و علت فاعلی و غایی ، «علت های بیرونی »یک پدیده به حساب می آیند.

توضیح پیرامون علل اربعه

1- علت فاعلی

الف- در مصنوعات بشری:علت فاعلی در ساخت مصنوعات بشری ، انسان است وعلت فاعلی یک عامل خارجی است که در حرکت و تغییر اشیاء مؤثر است.مثل نامه نوشتن ،غذا پختن و....

ب-در حوادث و تغییر و تحولات طبیعی :

-  ارسطو علت فاعلی حرکت و تغییرات را در طبیعت به یک عامل درونی نسبت می دهد و آنرا از درون شی تفسیر می کند.یعنی چیری را در درون شی ء  به منزله ی علت فاعلی می گیرد.

-  شیخ الرئیس ابوعلی سینا بعضی از حرکات و تغییرات را در اجسام به علت فاعلی بیرونی و در بعضی تغییرات علت فاعلی را به عامل درونی جسم نسبت می دهد  و سبب خارجی ندارد.

-  ارسطو و پیروانش یک نوع علت فاعلی درونی به علت مبداء حرکت و سکون در خود اشیاء در نظر می گیرند و آنرا «طبیعت جسم »می نامند. منظور از طبیعت به عنوان عالم ماده  نیست بلکه همان مبدء بودن برای حرکت و سکون منظور ارسطو بوده است.

-   مانند علت بالا رفتن شعله ها و یا رشد یک درخت و دیگر حوادث طبیعی دیگر.

 2- علت مادی

-  علت مادی در نظر ارسطو مرحله استعداد در یک چیز است که تدریجاً بر اثر دخالت یک علت فاعلی خارجی یا اثر طبیعت درونی خود به مرحلة « فعلیت »می رسد.

ماده یا هیولا ، وجود بالقوه و ماده اولیه است که در اثر تغییر و تحول به فعلیت جدید می رسد.(آنچه شدنی است ،ماده است .)

-  مانند تخم مرغ که ماده اولیه جوجه است ، یعنی تخم مرغ قوه و استعداد جوجه شدن را دارد یا یک سنگ مرمر که استعداد این را دارد که توسط یک مجسمه ساز به یک تندیس تبدیل شود.

 3- علت صوری:

-  علت صوری همان شکل و فعلیت جدید است که یک شیء  بالقوه در مراحل تغییر بدست می آورد.(آنچه بودنی است ،صورت است.)

-  در واقع علت مادی توسط علت فاعلی تبدیل به شیء جدید می شود و این شیء جدید ، صورتی است که ماده به خود گرفته است .

رابطه بین علت صوری و علت مادی :

-  از دیدگاه ارسطو آنچه شدنی است ماده است و آنچه بودنی است صورت است.

-  ماده و صورت همیشه با هم خواهند بود ، چون ماده در اثر تغییر و حرکت صورتی جدید می گیرد و آن صورت جدید ، ماده است برای صورت جدیدتر و به همین ترتیب صورتهای جدید خلق می شود و....

-  پس ماده و صورت اموری نسبی هستند یعنی یک چیز ممکن است در مقایسه با چیز ماده و قوه باشد و در مقایسه با یک چیز دیگر  صورت باشد. مثلاً تخم مرغ نسبت به نطفه صورت است و نسبت به جوجه ماده است. و جوجه نسبت به تخم مرغ صورت و نسبت به مرغ ماده می باشد.

-  در حقیقت صورت همان فعلیت جدید است که ماده در سیر حرکت به خود می گیرد.

طبیعت و علت صوری :

-   منظور از طبیعت یک جسم یک مبداء درونی است که باعث حرکت و سکون ( تغییر) در خود شیء می شود.

-   ماده و صورت هر دو مفاهیم نسبی هستند.صورت می تواند نسبت به صورت بالاتر در حکم ماده باشد.

-   طبیعت هر جسم آن صورت نخستین است که جسم را به صورتی بالاتر پیش می برد.

-   در حقیقت صورت همان طبیعت است آنگاه که آنرا به عنوان مبدأ حرکت و سکون در شیء در نظر بگیریم.

-   مانند: طبیعت تخم مرغ که صورتی جدید است که آنرا به سمت جوجه شدن پیش می برد.

4- علت غایی:

-  منظور از علت غایی آن است که کار برای آن انجام می شود( هدف اصلی انجام کار)

- ارسطو مفهوم علت غایی  را علاوه بر افعال ارادب انسان ،به تمام حرکات اشیاء سرایت می دهد.از دیدگاه ارسطو ، طبیعت هر چیزی ، ماده آنرا به سوی صورت و فعلیت جدید سوق می دهد و به همین ترتیب از صورتی به صورت جدیدتر ، تا به آخرین مرتبه کمالی که برای آن مقدور است برساند.

-  این میل طبیعی در درون هر چیزی وجود دارد . درست شبیه همان انگیزه و نیت که در ذهن انسان است عمل می کند.نیت ضامن حرکت انسان است که عمل می کند میل طبیعی هم ضامن حرکت ماده ی اشیاء به سوی بالاترین صورت و فعلیتی که به آن می توانند برسند.

-  طبق نظر ارسطو کل جهان هستی هم رو به سوی مقصدی خاص در حرکت است.و کار بیهوده ای انجام نمی دهد.

-  سراسر طبیعت سرشار از آینده نگری و نظم و ترتیب است و هر چیزی سر جای خود قرار گرفته تا به سوی کمال حرکت کند.

-  علت غایی در جهان طبیعت یک عامل آگاهانه و اصل سازمان دهنده است که برای همه موجودات نظم و هماهنگی و هدف داری را تأمین می کند.و به سوی کمال حرکت می کند.

-  از نظر ارسطو وظیفه یک فیلسوف آنست که به تفسیر جهان از افق علل اربعه بپردازد . به همین جهت او فلسفه را دانشی می داند که در باره علل اولیه هستی بحث می کند.

موفق باشید

[ سه شنبه سیزدهم اسفند 1392 ] [ 11:38 ] [ مظفریان و رضایی ]

[ نظر بدهید ]


  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی