دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

خلاصه فصل 1-8 فلسفه چهارم

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۴ ب.ظ

فصل اول

*فلسفه معمولا در پی تبیین عقلانی کلی ترین امور می باشد. برای مثال اصولی مانند واقعیت داشتن جهان، قابل شناخت بودن طبیعت، اصل علیت و یکسان عمل کردن طبیعت و ... هرچند مبنای علم تجربی هستند – اما تبیین آنها در قلمرو فلسفه است.

*تبیین عقلانی علوم انسانی یعنی پاسخ دادن به چرایی هایی علوم انسانی نیز در قلمرو فلسفه است. بر همین اساس ریشه ی تفاوت در علوم انسانی را باید در بینش فلسفی بانیان آن علوم نسبت به انسان جستجو کرد.

*مابعدالطبیعه علم به احوال موجودات است از جهت "وجود" داشتن. بنابراین قلمرو فلسفه پهنه ی بی پایان هستی است؛ برعکس علوم دیگر که هر کدام به چهره ای خاص از اشیاء و موجودات می پردازند. از این جهت فلسفه با بود و نبود اشیاء سروکار دارد و "وجود" اساسی ترین مفهوم مباحث مابعدالطبیعه است.

*روش مابعدالطبیعه؟ چون قلمرو مابعدالطییعه مجموعه هستی است و نه بخشی از آن و فلسفه در تبیین هستی دنبال رسیدن به "وجود" محض است؛ بنابراین روش آن روش تعقلی یا همان تبیین عقلی است. مثل یک خواننده کتاب که هدفش دریافت معنا و پیام کتاب است و نه کلمات و عبارات.

*زبان مابعدالطبیعه: برای فیلسوف تک تک اشیاء و موجودات در حکم حروف و کلمات هستند و وجود و هستی در حکم معنا. بنابراین فیلسوف تلاش دارد از ورای تک تک اشیاء و موجودات به شناخت وجود و هستی برسد. برای این منظور از عبارات و اصطلاحات خاصی نیز استفاده می کند. مثل:وجود و امکان؛ علت و معلول؛ حادث و قدیم؛ جوهر و عرض , وجود و ماهیت و ....

*هدف مابعدالطبیعه: هدف مابعدالبیعه شناخت کل جهان هستی است. فیلسوف در پی ارائه یک تصویر جامع از جهان هستی است و اینکه جهان هستی از کجا آمده و به کجا می رود؟ از همین جهت گفته اند فلسفه سیر و جرکت انسان است به صورتی که جهانی شود عقلانی.

*لحظات حیرت: آن لحظاتی است که انسان هرجند به طور موقت از اشتغالات روزمره و دلمشغولی ها رها می شود و حجاب عادت را از جلو چشمان خود کنار می زند و در برابر هستی و وجود دچار بهت و حیرت می شود و در واقع در آستانه تفکر فلسفی قرار می گیرد.

*افلاطون می گوید: فلسفه منحصرا با حیرت در برابر هستی آغاز می شود.

*فطرت اول و ثانی: فطرت اول همان حالات عادی و روزمرگی های انسانها می باشد. مثل تحصیل، شغل؛ ازدواج و... اما فطرت ثانی در واقع رهایی از قید عقل معاش و پرداختن به پرسش های اساسی که نشان از حیرت انسان در مقابل هستی دارد. هرچند این پرسش ها در ظاهر مهم نباشند. پرسش هایی مثل: از کجا آمده ام و به کجا می روم؟ هدف جهان چیست؟ و....

*صدرالمتالهین(ملاصدرا) بحث فطرت اول و ثانی را به نقل از ارسطو در کتاب مبدا و معاد آورده است.

*دو بیت از حافظ: تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون   /     کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد

                           جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی        /         غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

در بیت اول: سرای طبیعت کنایه از فطرت اول و کوی طریقت کنایه از فطرت ثانی است و در بیت دوم غبار ره به چشم داشتن کنایه از فطرت اول و  دیدن جمال یار کنایه از فطرت ثانی است

*سخنی از آلبرت آینشتاین: معنای زندگی بشر یا حیات اجتماعی به طور کلی چیست؟ اگر کسی بپرسد که آیا طرح چنین سوالاتی عقلانی است؛ باید بگویم انسانی که زندگی و حیات دیگران و خودش را بی معنا می داند نه تنها بدبخت است بلکه صلاحیت زندگی را ندارد. 

*دین و فلسفه: در این بحث از کتاب عمدتا در پی پاسخ به این سئوال است که آیا دین و فلسفه به هم تعارض و رویارویی دارند یا خیر؟ عده ای اعتقاد دارند که با وجود دین و با توجه به این که دین راه رستگاری را نشان داده است دیگر نیازی به مباحث فلسفی نیست! اما حداقل با این دو دلیل می توانیم دعا کنیم که بین دین و فلسفه تعارض و تناقض نیست:

*ماهیت فلسفی: هرچند دین منشاء آسمانی دارد، اما محتوای آنان فلسفی است و طرح مسایل وجودشناسی در امور دین و معارف الهی، ماهیت آنها را دگرگون نمی کند. از این نظر تفاوت دین و فلسفه صرفا تفاوت در ادبیات و زبان است. به این معنا که دین با زبان و اصطلاحات خودش سخن گفته و فلسفه هم با زبان خودش. همان طور که عارفان و شاعران و متکلمان هم به زبان خودشان.

*سخن امام خمینی درباره اختلاف در تعابیر: یک مطلب اگر به زبانهای مختلف بیان شود باز همان مطلب است. مثلا" فلاسفه؛ عرفا، شعرا، و اولیاء هر یک زبان خاص خودشان را دارند و این گوناگونی زبانها نوعی برکت است و نباید مردم را از این برکات دور کرد. که این سخن نشان می دهد دین و فلسفه ماهیت یکسان دارند و اختلافشان صرفا در زبان و گفتار است.

*وقتی از امام سجاد درباره سوره توحید پرسیدند فرمود: خداوند می دانست در آخرالزمان گروه ای ژرف اندیش خواهند آمد؛ از این رو سوره توحید و آیات اول سوره حدید را فرستاد و هرکس سخنی غیر از آن بگوید هلاک می شود. 

*عالی ترین مرتبه توحید و معرفت: مطالعات دقیق فلسفی و عرفانی، حکما و عرفا را به این حقیقت رهنمون می کند که سوره توحید و آیات اول سوره حدید عالی ترین مرتبه توحید و معرفت هستند.

*دعوت به تفکر:یکی دیگر از دلایلی که نشان می دهد بین دین و فلسفه تعارضی وجود ندارد این است که در جای جای متون دینی انسان ها را به تفکر و اندیشیدن و عقلانیت دعوت کرده است. به این معنا که دین هیچگاه مردم را به تسلیم کورکورانه دعوت نکرده است بلکه همواره از آنها خواسته است با تدبر و تفکر اندیشه و آگاهی خویش را تکامل ببخشند.  

*امام علی در خطبه اول نهج البلاغه درباب معرفت به خداوند و مبدا هستی می فرماید: آغاز دین معرفت کردگار است و کمال معرفت ایمان به ذات آفریدگار است و کمال ایمان در توحید و کمال توحید در اخلاص و ...... (ص 10 کتاب)

*سخن امام علی درباره مجردات: موجودات کاملی هستند عاری از ماده و قوه. زیرا جملگی مجردند و فعلیت تمام دارند و در نهایت کمال ممکن هستند. ذات باری بر آنها تجلی کرد و نورانی شدند و فیوضاتش را بر آنها افاضه نمود و به کمال ممکن رسیدند و در نتیجه نمونه بارز خلقت و واسطه فیض هستند.

* سخن حضرت فاطمه در وصف خداوند: خدایی که دیدگان او را دیدن نتوانند و گمانها چونی و چگونگی او را ندانند. همه چیز را از هیچ پدید آورد و بی نمونه انشاء کرد. نه به آفرینش آنان نیازی داشت و نه از خلقت آنان سودی برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار کند.

*دو گروه مسلمانان اهل سنت در صدر اسلام: 1)اهل حدیث: جبهه نفی و تعطیل بودند و معلوماتشان در حد نقل روایات بود و هرگونه بحث در مسایل دین را ناروا و بدئت می دانستند. جمله معروف و شایع آنان در مقابل پرسشگران این بود: الکیفیه مجهوله والسئوال بدعه.

2)گروه دوم از عقل فلسفی و استدلالی بهره مند بودند و پرسش در مسایل مابعدالطبیعه دین را قبول داشتند که معتزله پرچم دار آنان بود. این گروه به شیعه نزدیک بودند.

*فلسفه اسلامی: فلسفه اسلامی فلسفه ای است که محتوای اصلی و ستون فقرات آن را دیدگاه های ژرف کتاب و سنت نسبت به جهان هستی تشکیل می دهند و شکل و چگونگی تبیین و استدلال در آن به سبک فلاسفه است.  به این ترتیب گرچه معارف دین سرچشمه آسمانی دارند اما ذاتا مهیای تبیین عقلی و فلسفی هستند.

درس 2 فلسفه پیش دانشگاهی

*فلسفه یونان با افلاطون و ارسطو به اوج خود خود رسید اما بعد از ارسطو رفته رفته مرکزیت خود را از دست داد و به حوزه اسکندریه منتقل شد.

*پس از تسخیر سوریه و عرق و ایران توسط مسلمانان و روی کار آمدن دولت بنی امیه چون خلافت بنی امیه آمیخته با ظلم و سیاهی بود شرایط علمی و فرهنگی به حال رکود و تعطیلی در آمد و فترت و آشفتگی یوجود آمد.

*در دوره بنی عباس ضمن آنکه ظلم و ستم بود ولی دو حادثه باعث رونق علم و دانش بود:1)راه یابی ایرانیان به دستگاه خلافت 2)انتخاب بغداد به مرکز خلافت اسلامی. که به دلیل نزدیکی به مرکز علمی جندی شاپور در اهواز توانست رونق علمی بگیرد.

*شهر بغداد در سال 145 هجری در زمان منصور دوانیقی و با توصیه و همکاری برمکیان تاسیس شد

*مدرسه جندی شاپور اندکی پیش از فتوحات مسلمانان توسط انوشیروان ساسانی در خوزستان تاسیس شد و بسیاری از از کتب سریانی و هندی و یونانی در آنجا گردآوری شد و همچنین 7 تن از فلاسفه نوافلاطونی را که از آتن اخراج شده بودند به استادی پذیرفت.

*ایرانیان قبل از تسلط مسلمانان با فرهنگ یونان آشنا بودند.

*میراث فرهنگی یونان علاوه بر انتقال به ایران به حوزه های انطاکیه و حران نیز منتقل شد.

*استادان حوزه حران در زمان معتضد عباسی به بغداد آمدند.

*هارون الرشید به توصیه وزیر خود یحیی برمکی بیت الحکمه یا خزانه الحکمه را در بغداد تاسیس کرد.

*بیت الحکمه در زمان خلافت مامون که مادرش ایرانی بود رونق زیادی یافت.

*دکتر ابراهیم مدکور: مسلمانان مدت سه قرن به ترجمه آثار علمی و فلسفی و ادبی که میراث ملل دیگر بود پرداختند. آنها این میراث را از شش زبان گرفتند: عربی؛ سریانی؛ پهلوی؛ هندی؛ لاتین و بخصوص یونانی

*بعضی مترجمین:

1-حنین بن اسحاق: مترجم آثار پزشکی2- اسحاق بن حنین: مترجم آثار فلسفی3- ابوبشر متی بن یونس-استاد فارابی- کتاب شعر ارسطو را ترجمه کرد.4-ابن ناعمه: کتاب اثولوجیا را ترجمه کرد. اثولوجیا بخشی از تاسوعات افلوطین است.5- کندی ترجمه شده اثولوجیا را اصلاح کرد.....

*اسکندر افرودیسی از شارحین معروف آثار ارسطو است که ابن سینا او را فاضل متاخرین نامید.

  *مجموعه این اتفاقات مقدمه ای شد برای تاسیس فلسفه اسلامی. فلسفه اسلامی به دلیل غلبه گرایش ارسطویی به فلسفه مشاء ملقب شد.

*پس از آنکه فلسفه اسلامی به اوج رسید تاثیرات آن بر فلسفه غرب شروع شد به گونه ای که متفکران مسیحی در دوره قرون وسطی که آشنایی اندکی با اندیشه ای افلاطون و نوافلاطونیان داشتند؛ از قرن 12 به بعد از طریق اندیشه فلاسفه مسلمان با اندیشه فلاسفه یونان آشنا شدند. 

*متفکران غرب از طریق آثار فلاسفه اسلامی علاوه بر شناخت گسترده ارسطو با ابتکارات فلاسفه اسلامی در زمینه سازگار کردن عقل و دین آشنا شدند.

*عنصر عقل -بحث اصالت عقل- در فلسفه غرب از طریق فلسفه اسلامی به فلسفه غرب منتقل شد.

*آلبرت کبیر و توماس آکویینی از استادان دانشگاه پاریس تحت تاثیر اندیشه ابن سینا و ابن رشد بودند.

*راجر بیکن استاد دانشگاه آکسفورد از نظر فلسفی از ابن سینا و از نظر علمی از ابن هیثم تاثیر پذیرفت.

تکامل فلسفه اسلامی:

-آشنایی غربیان با فلسفه اسلامی به ابن رشد محدود است و آنان فلسفه اسلامی را محدود به ابن رشد می کنند.

-فلسفه ابن سینا بوسیله شاگردان او بهمنیار و ابوالعباس لوکری ادامه یافت

-در قرن 6 سهروردی فلسفه اسلامی را به قلمرو جدیدی هدایت کرد.

-در قرن 7 خواجه نصیر به توجه به حکمت اشراقی به احیای فلسفه ابن سینا و فارابی پرداخت.

-قطب الدین رازی بزرگترین دائرالمعارف فارسی یعنی دره التاج را تالیف کرد.

-کتاب محاکمات را قطب الدین رازی نوشت که در آن شرح های خواجه نصیر و فخر رازی بر کتاب اشارات ابن سینا با هم مقایسه شده است

-در قرن 11 میرداماد فیلسوف مسلمان کوشید فلسفه ابن سینا را به روش اشراقی تفسیر کند.

-ملاصدرا با جمع بندی فلسفه حکمت متعالیه را بنیان نهاد

-ابن سینا تعبیر حکمت متعالیه را در کتاب اشارات آورده است

-علامه طباطبایی از بزرگترین مروجان فلسفه ملاصدرا در سال های اخیر است.

درس 3 فلسفه پیش دانشگاهی

نکته: فلسفه اسلامی(مشاء) در ابتدای شکل گیری توسط فارابی کاملا استدلالی بود و برای فلسفه ارسطویی اعتبار بالایی قایل بودند. بنابرین چون فلسفه ارسطو بر قیاس برهانی تکیه داشت فلسفه اسلامی نیز شکل استدلالی گرفت.در این درس به بعضی از اصول و مبانی فلسفه مشاء می پردازیم.

اصل واقعیت مستقل از ذهن: این اصل نقطه تمایز فلسفه و سفسطه است. چون سوفیست ها  درک و پندار آدمی را معیار حقیقت می دانستند در حالی که فلاسفه واقعیت ها را مستقل از درک انسان می دانند. بنابراین از نظر حکما این اصل نخستین مبداء هر تحقیق فلسفی است که نه اثبات شدنی است و نه قابل انکار؛ زیرا بدیهی می باشد. حکما اعتقاد دارند حتی سوفیست ها هم در عمق ضمیر خویش به این اصل اعتراف دارند و فقط در بحث و استدلال آن را انکار می کنند.

اصل مغایرت وجود و ماهیت: انسان پس از قبول اصل واقعیت داشتن موجودات و بعد از آنکه با واقعیت ها روبرو شد در ذهن خویش آنها را در قالب قضایایی این گونه تصدیق می کند. کبوتر وجود دارد. انسان وجود دارد. سنگ وجود دارد و ....می بینیم که در این قضایا "محمول" واحد (هستی یا وجود) و "موضوع"ها مختلف هستند. یعنی همه اشیاء پس از درک ذهنی؛ در ذهن به دو جز تقسیم می شوند. موضوع که همان چیستی و ماهیت است و محمول که همان هستی یا وجود می باشد. حال سوال اینجاست؟ آیا این دو؛ یعنی ماهیت و وجود یکی است یا دو چیز مغایر؟ حداقل به این دو دلیل این دو با هم مغایرت دارند: 1)اگر ماهیت و وجود یکی بودند می توانستیم در قضایای مذکور به جای "وجود"، "ماهیت" را قرار دهیم و مفهوم قضیه تغییر نکند. مثلا به جای اقاقیا وجود دارد بگوییم: اقاقیا اقاقیا دارد. در حالی که این گونه نیست.2) اگر ماهیت و وجود یکی بودند اثبات ماهیت منجر به اثبات وجود می شد. در حالی که اینگونه نیست. برای مثال ما چیستی و ماهیت ققنوس را می دانیم در حالی که به تبع این فهم "وجود" ققنوس برای ما اثبات نمی شود

وجوب؛ امکان و امتناع: این سه قضیه را در ذهن تحلیل کنید:

1)مجموع دو ضلع مثلث؛ بزرگتر از ضلع سوم است.2)ارتفاع و میانه مثلث یکی است؛3)مجموع زوایای داخلی مثلث 270درجه است. می بینیم که در قضیه شماره یک محمول حتما و قطعا بر موضوع حمل می شود و عقل غیر آن را نمی پذیرد.(وجوب) اما در قضیه دوم یکی بودن ارتفاع و میانه مثلث جنبه امکانی دارد. یعنی در مواردی شدنی و در مواردی ناشدنی است.(امکان) و در قضیه سوم عقل حمل محمول بر موضوع را در هیچ شرایطی نمی پذیرد. یعنی برای عقل پذیرفته نیست که مجموع زاویه های داخلی مثلث بیش از 180 درجه باشد.(امتناع)

مواد قضایا: اهالی منطق بین محمول و موضوع سه نوع رابطه را می پذیرند و بر این اساس این کیفیت های سه گانه را مواد قضایا می نامند.

رابطه وجوبی: رابطه ای است حتمی و اجتناب ناپذیر. یعنی عقل خلاف آن را نمی پذیرد.

رابطه امکانی: رابطه ای است که عقل نه ناگزیر به قبول آن و نه ناگزیر به انکار آن. یعنی محمول می تواند بر موضوع حمل شود یا نشود

رابطه امتناعی: رابطه ای است که در آن محال است محمول بتواند بر موضوع حمل شود. و عقل همواره آن را نمی پذیرد.

تقسیمات وجود(اقسام وجود) یا مواد ثلاث

اگر همه اشیاء و موجودات را که برای ذهن قابل تصور است در قالب قضایای منطقی داشته باشیم و وجود را بر آنها حمل کنیم؛ سه حالت اتفاق می افتد.

        1) رابطه وجود با موضوع به گونه ای است که قطعا و حتما وجود بر موضوع حمل می شود و عقل غیر آن را نمی پذیرد(واجب الوجود) که خداوند مصداق آن است. خدا وجود دارد.

2)رابطه وجود با موضوع امکانی است و  موضوع ذاتی است که هم قابلیت هستی دارد هم عدم.(ممکن الوجود) همه موجودات عالم مصداق آن هستند.سنگ وجود دارد

3)رابطه وجود با موضوع به گونه ای است که هرگز بر محمول حمل نمی شود و برای عقل این رابطه همواره منفی و ممتنع است(ممتنع الوجود) شریک خدا وجود دارد

درس 4 فلسفه

مبانی حکمت مشاء 2

بحث علت و معلول؟ کهن ترین مسئله فلسفه بحث علت و معلول است، نخستین مسئله ای که بشر را به اندیشیدن واداشت بحث علت و معلول بود. مفهوم چرایی در مورد وجود اشیاء ذهن را به مسئله ی علیت می برد.

تفاوت رابطه علیت با رابطه بعد از وجود؟ در رابطه علیت یک طرف رابطه(علت) وجود دارد و طرف دیگر را به وجود می آورد(معلول) مثل رابطه نجار با میزی که می سازد.به همین دلیل در تعریف علت می گویند آنچیزی که به معلول هستی می دهد. و معلول آن چیزی است که هستی خود را از معلول می گیرد. اما در رابطه بعد از وجود دو طرف رابطه هستند آنگاه با هم رابطه ایجاد می کنند مثل رابطه معلم و شاگرد.

اهمیت اصل علیت؟ پذیرفتن اصل علیت به این معناست که در جهان هیچ چیز از روی صدفه و اتفاق به وجود نیامده است. و نپذیرفتن علیت یعنی اینکه هیچ نظم و قاعده ای در کار جهان وجود ندارد و هیچ چیزی شرط چیز دیگر نیست. بنابراین باید بر تمام علوم و تحقیقات خط بطلان کشید زیرا همه دانش ها و تحقیقات دنبال یافتن علت حوادث هستند و این یعنی انکار همه علوم.

 ملاک نیازمندی معلول به علت از نظر متکلمان: متکلمان اسلامی در پاسخ به این سئوال که چرا موجودات(معلول) به علت نیاز دارند نظریه حدوث را آورده اند. بر اساس این نظریه موجودات یا حادث هستند یا قدیم. حادث که در لغت به معنی نو است یعنی چیزی که نیستی بر هستی اش مقدم است و قدیم که در لغت به معنی کهنه است یعنی چیزی که هستی اش مقدم بر نیستی است. بر این اساس آنان معتقدند اگر چیزی حادث یاشد نیاز به علت دارد و قدیم نیاز به علت ندارد.  و چون همه موجودات حادث هستند نیاز به علت دارند و خداوند چون قدیم است نیاز به علت ندارد.

ملاک نیازمندی معلول به علت از نظر حکما(فلاسفه):

فلاسفه اسلامی بر نظر متکلمان ایراد می گیرند و عنوان می کنند که که معلول باید در خود یک ویژگی داشته باشد که نشانگر نیازمندی آن به علت باشد، نه اینکه به گذشته شئی مراجعه کنیم و نیازمندی آن به معلول را جویا شویم. آنها منشاء این نیازمندی را امکان ذاتی می دانند. یعنی شئی بر حسب ذات خویش نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم. یعنی نسبت به بودن و نبودن حالت تساوی دارد. به همین جهت نیاز هست تا علت وجود داشته باشد تا آن را از این حالت تساوی خارج کند.

علت تامه و علت ناقصه: علت تامه برای پیدایش معلول وجوددهنده و هستی بخش می باشد. به این معنا که برای به وجود آمدن معلول هم لازم است هم کافی؛ اما علت ناقصه علتی را می گویند که وجود معلول به گونه ای به آن وابسته است؛ یعنی برای پیدایش معلول لازم است،  اما کافی نیست.

وجوب علی و معلولی: این اصل در واقع این سئوال را مطرح می کند که آیا علت همان گونه که به معلول وجود می دهد، وجوب دهنده و ضرورت بخش به معلول نیز می باشد یا خیر؟  پیداست اگر نسبت علت را با معلول علت تامه فرض کنیم، علت وجوب دهنده به معلول می باشد، زیرا در غیر این صورت معلول که در حکم ممکن الوجود می باشد -و نسبت به وجود و عدم حالت تساوی دارد- به وجود نمی آید.(ترجیح بلامرجح محال است) اما اگر علت را ناقصه فرض کنیم وجوب دهنده نخواهد بود. زیرا علت ناقصه خود جزئی از علت تامه است و برای به وجود آمدن معلول کافی نیست.

وجوب مقدم بر وجود: این اصل بیانگر این است که علت قبل از آنکه به معلول وجود دهد به آن وجوب و ضرورت می دهد. یعنی علت تامه ابتدا به معلول ضرورت می دهد آنگاه معلول به وجود می آید. بر این اساس حکما می گویند "الشئی ما لم یجب لم یوجد". یعنی شئی تا به مرحله ضرورت نرسد به وجود نمی آید. بر اساس این اصل نظام هستی نظامی است وجوب و قطعی.

اصل سنخیت علت و معلول: این اصل بیان می کند که هر علتی فقط معلول خاصی را ایجاد می کند و هر معلول از علت خاصی صادر می شود. یعنی میان علت با معلول خودش سنخیت و مناسبتی خاص حکم فرماست که میان یک علت با معلول دیگر نیست. این اصل از فروع اصل علیت است و قبول آن لازمه قبول اصل علیت است.

برهان فارابی مبنی بر "تسلسل علل باطل" است را بنویسید؟ فارابی در این برهان از اصل تقدم علت بر معلول استفاده می کند. به این معنا که علت بر معلول تقدم وجودی دارد. یعنی وجود معلول مشروط بر وجود علت است؛اما وجود علت مشروط بر معلول نیست. یعنی درباره معلول این شرط صادق نیست که تا علت وجود پیدا نکند او هم به وجود نمی آید اما در مورد علت این شرط صادق است. برای مثال اگر قرار باشد تعدادی از اتاق خارج شوند و همه بیرون آمدنشان را مشروط بر دیگری کنند؛ بیرون آمدنی اتفاق نمی افتد. حال اگر در عالم وجود سلسله ی نامحدودی از علت ها و معلول ها را در نظر آوریم؛ هم اینگونه است که اگر هرکدام وجود خود را مشروط بر دیگری می کردند این زنجیره هرگز به وجود نمی آمد. اگر زنجیره موجود شد-که اینک موجود شده است- نتیجه می گیریم که در راس این زنجیره علتی وجود داشته که وجودش مشروط بر دیگران نیست؛ که به آن علت العلل یا علت نخستین می گویند.

برهان ابن سینا مبنی بر "تسلسل علل باطل" است را بنویسید؟(برهان وجوب و امکان یا برهان سینوی) ابن سینا در این برهان از اصل وجوب مقدم بر وجود است استفاده می کند و سعی در اثبات یک علت فاعلی برای جهان دارد. او عنوان می کند اگر در موجودات یک نگاه عقلانی داشته باشیم از دو حال خارج نیستنند: یا واجب الوجودند یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود بود که ادعای ما ثابت است. زیرا واجب الوجود قائم به ذات است و می تواند علت فاعلی موجودات باشد. اما اگر ممکن الوجود بود چون ممکن الوجود ناچار باید به یک واجب الوجود منتهی شود تا ایجاد شود این سیر را دنبال می کنیم. زیرا در تعریف ممکن الوجود گفتیم که نسبت به وجود و عدم حالت تساوی دارد و باید عامل بیرونی آن را به وجود آورد. پس  این سیر را ادامه می دهیم اگر واجب الوجود بود که ادعا ثابت است و اگر ممکن الوجود باز دنبال واجب الوجود می گردیم و .. خلاصه اینکه موجود یا موجوداتی در جهان هستند و جهان هیچ در هیچ نیست.2-این موجودات یا ممکن الوجودند یا واجب الوجود 3- ممکن تا به مرحله وجوب نرسد به وجود نمی آید. 4- تسلسل علل محال است.

نتایج قبول اصل علیت: 1-در جهان هر حادثه ای علتی دارد2- جهان صدفه و اتفاق نیست. ارتباط و پیوستگی بین موجودات هست.و ....

نتایج قبول اصل وجوب (ضرورت علی و معلولی): 1- نظام جهان نظامی ضروری است. 2-روابط موجودات از حتمیت و قطعیت برخوردار است3- نظام جهان نظامی تخلف ناپذیر است.4- و ...

نتایج قبول اصل سنخیت: 1-انتظام خاص میان علت و معلول2- قانونمنذی جهان هستی3-ارتباط موجودات آشفته و مغشوش نیست4- پذیرش کلیت در قوانین علمی5-روابط معین و متحدالشکل در میان موجودات6- عدم هرج و مرج در جهان هستی7-و ...

جزئی و کلی: نتایج تجربه و آزمایش همواره جزئی است و محدود به مکان و زمان خاص است و هیچ گاه از آنها کلیت و قانون بیرون نمی آیند. پس اگر در در علوم تجربی ما قانون و کلیت می بینیم نتیجه همراه کردن یافته های تجربی با اصول فلسفی و عقلانی است. بنابراین کلیت و قانون در علوم تجربی نتنیجه آزمایش و تجربه نیست.

مراتب موجودات در نظام هستی: فلاسفه اثبات می کنند که تسلسل علل محال است و زنجیره علل نمی توانند تا بی نهایت ادامه داشته باشند. بلکه باید به مبدائی واجب الوجود ختم شود. همچنین فلاسفه اثبات می کنند که موجودات جهان محدود به مادی و محسوس نیستند بلکه در نظام هستی موجودات مجرد از ماده وجود دارند و علل و عوامل طبیعی که در کار و تدبیر جهان موثر هستند به واسطه همین مجردات است. که فرشتگان و ملائک نام دارند. بنابراین جهان شناسی مشائی اینگونه است که در راس عالم ذات واجب الوجود قرار دارد و بعد از آن مجردات قرار دارند که فیض خداوندی را به عالم منتقل می کنند. و از طرفی واسطه تکامل موجودات مادی به سمت واجب الوجود هستند. یعنی مبداء عالم از واجب الوجود است که فیض به هستی می دهد و از طرفی مقصد عالم نیز ذات واجب الوجود است که موجودات به آن سمت تکامل می یابند. بنابراین علت العلل و غایت الغایات یکی است. یعنی مبداء و مقصد جهان یکی است. ذات واجب الوجود.

درس 5 فلسفه

نمایندگان مکتب مشاء 1/ فارابی

فارابی: معلم ثانی و/ بعد از ارسطو برترین حکما و فلاسفه / بنیانگذار فلسفه اسلامی / مهمترین فیلسوف سیاسی اسلام

مقام فلسفی فارابی را همپای ارسطو و مقام اخلاقی او را همانند افلاطون دانسته اند.

آثار فارابی و موضوع هر کدام:

1)احصاءالعلوم: شامل 8 فصل(زبان، منطق، ریاضیات،نجوم،مابعدالطبیعه، فقه، کلام، سیاست)

2)فصوص الحکم: موضوع آن مابعدالطبیعه و علم توحید است/ فارابی در این کتاب به لحن عرفا سخن گفته است.

3)رساله اغراض مابعدالطبیعه: شرح مابعدالطبیعه ارسطو

4)رساله جمع بین رای دو حکیم: مقایسه و بررسی آراء افلاطون و ارسطو

5)مقاله فی معنی عقل: تعریف و اقسام عقل

6)کتاب موسیقی کبیر: در موسیقی

7)آراء اهل مدینه فاضله: سیاست

8)سیاسات مدنیه: اجتماعیات

9)رساله تحصیل السعاده: اخلاق

نظر فارابی درباره زندگی اجتماعی انسان

فارابی انسان را مدنی بالطبع می داند که برای بقا و رسیدن به کمالات به تشکیل جامعه می پردازد.  یعنی نیاز او به اجتماع فطری است. بنابراین از نظر فارابی هدف اصلی از اجتماع دست یابی به سعادت دنیا و آخرت است.

مدینه فاضله در اندیشه فارابی: فارابی مدینه فاضله را به بدن انسان تشبیه می کند که سالم و استوار است و همه اعضا وظایف خود را به درستی انجام می دهند. همانطور که در بدن قلب ریاست را بر عهده دارد در مدینه فاضله هم رییس مدینه به برقراری عدل و توزیع امکانات عادلانه می پردازد.  با این تفاوت که در بدن همه چیز تکوینی است اما در مدینه فاضله اکتسابی و ارادی.  او معتقد است همان سلسله مراتبی که در بدن وجود دارد در مدینه فاضله هم وجود دارد.

در اندیشه فارابی: ذات واجب الوجود یعنی خداوند در راس نظام هستی است. همین طور در مدینه فاضله رییس مدینه در راس مدینه قرار دارد. از این جهت است که می بینیم دیدگاه فارابی درباره مدینه فاضله از اندیشه فلسفی و مابعدالطبیعی او ناشی شده است.

ویژگی های رییس مدینه فاضله در اندیشه فارابی: 1)داشتن روحی بزرگ و سرشتی عالی 2)رسیدن به عالی ترین درجات تعقل و تفکر3)رسیدن به اعلی درجه سعادت بشری که همان اتصال با ملک وحی یا عقل فعال است.

نکته: فارابی معتقد است رییس مدینه فاضله جز پیامبر کسی نمی تواند باشد. او وحی انبیا و پیامبران را ناشی از اتصال دائمی با عقل فعال می داند.

تعریف سیاست از نظر فارابی: فعل و تدبیر رییس مدینه فاضله است متناسب با  الهامات روحانی و قوانینی که از وحی و الهام سرچشمه گرفته است،تا در مدینه خیر و عدل تاسیس شود و حرفه و شغل ها بر اساس استعداد تقسیم گردد؛ به گونه ای که اهل مدینه چنان به فضیلت ها آراسته شوند که شایستگی سعادت دنیا و آخرت در چهره اشان پدیدار شود..

مدینه جاهله از نظر فارابی: مردمش نه سعادت را می شناسند و نه سعادت به ذهنشان خطور می کند. اگر آنها را به سعادت راهنمایی کنی بدان سوی نروند و اعتقاد پیدا نکنند. از خیرات جز لذت های مادی نمی شناسند و اگر به آن رسیدند خود را سعادتمند می دانند.

علت نامگذاری فارابی به معلم ثانی:1)برخی او را به این دلیل که در منطق ارسطو تبحر داشت و آن را به عربی ترجمه کرد معلم ثانی می دانند.

2)برخی اعتقاد دارند فارابی توانست اشتباهات مترجمین را در ترجمه آثار ارسطو اصلاح کند. به این دلیل معلم ثانی است. 3)برخی اعتقاد دارند ارسطو توانست با دریافت فلسفه یونان از یک طرف وشناخت معارف اسلامی از طرف دیگر و وبژگی های معنوی که داشت فلسفه  اسلامی یا نبوی را بنیان نهاد و به این دلیل معلم ثانی است.(دلیل اصلی نامگذاری ارسطو به معلم ثانی)

درس 6 فلسفه

نمایندگان مکتب مشاء 2/ ابن سینا

لقب ابن سینا در مشرق زمین: ابن سینا، ابوعلی سینا، شیخ الرییس، حجه الحق

لقب ابن سبنا در اروپا: اویسنا، اویسن، شاهزاده اطبا

نکته ها:

-در ده سالگی قرآن و بسیاری از علم ادب را آموخته بود.

-در بخارا نزد ابوعبدالله ناتلی حکمت و فلسفه آموخت.

-نزد اسماعیل زاهد فقه و منطق را آموخت.

- .... و در 18 سالگی از همه علوم زمان فارغ بودم.

آثار:

قانون: فرهنگ نامه پزشکی است از قرن 12 تا 17 میلادی در دانشگاه های غرب تدریس می شد.

شفا: دائره المعارف علمی و فلسفی است. کامل ترین مرجع در معرفی فلسفه مشاء / دارای باب های مختلف فلسفه  یعنی منطق، ریاضی، طبیعی و الهی

نجات: خلاصه شفا می باشد و بخش ریاضی آن را جوزجانی نوشته است(شاگرد بوعلی)

انصاف: شامل 2 جزء و 28000 مسئله/ موضوع آن داوری میان حکمای شرق و غرب

اشارات و تنبیهات: خلاصه ای از حکمت/ آخرین دیدگاه های فلسفی ابن سینا

دانش نامه علایی: به زبان فارسی نوشته شده است/ موضوع آن ابواب مختلف حکمت می باشد/ در اصفهان برای علاءالدوله کاکویه نوشته شده است.

اندیشه:

*طبیعت در اندیشه ابن سینا : طبیعت در اندیشه ابن سینا مرتبه ای از هستی است که رو به سوی مقصدی دارد و همه پدیده های آن معنی دارند و حکمت بالغه آفریدگار از در و دیوار آن آشکار است. عالم طبیعت را لطف و عنایت خداوند  پدید آورده و همه اجزاء آن چنان تالیف شده اند که بهترین نظام را تحقق می بخشند. و....

*ابن سینا مبداء درونی که سبب حرکت و سکون اشیاء می شود؛ را چگونه تفسیر می کند؟ ابن سینا مبداء حرکت و سکون اشیاء را طبیعت شئی می داند. به نظر او طبیعت هر شئی آن را  به سمت خیر و کمال می برد به شرط آنکه مانعی در مسیر آن نباشد. بنابراین همه اتفاق هایی که در نظام طبیعت رخ می دهد حتی آنهایی که در نظر ما شر هستند مثل مرگ و خزان و ... همگی برای تعادل بخشیدن به نظام نیک طبیعت لازم هستند.

*علم حقیقی از نظر ابن سینا؟ علم واقعی به هر شئی علم به حقیقت آن می باشد. یعنی رابطه وجودی آن با وجود مطلق و لایتناهی مبدا کل جهان هستی(خداوند).  بنابراین علم حقیقی به هر چیز در پرتو ارتباط آن با مبداء وجود حاصل می شود. و علم تجربی که از را فرضیه و مشاهده به دست می آید تنها ابعاد ظاهری اشیاست. بنابراین دانشمند حقیقی به این ظواهر اکتفا نمی کند.و ....

*رابطه انسان و جهان در اندیشه ابن سینا؟ در نظر ابن سینا بین انسان و جهان نوعی هماهنگی درونی برقرار است. او جهان را عالم کبیر و انسان را عالم صغیر می داند. به اعتقاد او همه عناصر طبیعت در بدن انسان امتزاج یافته است. بنابراین هر اندازه انسان به کمالات بیشتری برسد تناسب او با عالم هستی بیشتر آشکار می شود. در این صورت است که قوت نفس انسان منشاء کرامبت ها و معجزات می شود. و انسان می تواند در نظام هستی دخل و تصرف کند. و یگانگی انسان و جهان بیشتر آشکار گردد.

*انس میان انسان و جهان در نظر ابن سینا ناشی از چیست؟ در نظر ابن سینا انس میان انسان و جهان بر پایه عشقی است که در عالم هستی جریان دارد. در این اندیشه سرچشمه حقیقی عشق؛ خداوند است و این عشق در مراتب هستی جریان پیدا کرده است و در مرتب گوناگون جلوه گر شده است. بنابراین انس میان انسان و جهان ناشی از تشابه عالم صغیر و عالم کبیر یعنی یگانگی در گوهر نخستین (عشق) می باشد. از این جهت ابن سینا علت پیدایش جهان را عشق می داند.

*غفلت از مبادی هستی: متاسفانه در دنیای جدید هرقدر علم پیشرفت کرد فاصله انسان از خداوند و مبانی حکیمانه فاصله گرفته است. علم که روزگاری دنباله رو و پیرو حقیقت بود اینک دشمن حقیقت شده و با آن جدال دارد. قدرتمندی علم امروز باعث شده از سرچشمه هستی فاصله بگیرد و احساس استغنا کند.

*پیام حکمت الهی به علم جدید: بار دیگر به مبادی مابعدالطبیعه جهان توجه کند و با توجه به بینش الهی قدرت تصرف در جهان را مهار کند و علم را در خدمت سعادت بشر به کار ببرد.

*سخن پایانی: با آنکه ابن سینا فیلسوف مشایی بود و روش او عقلانی بود؛ اما او در اواخر عمر کتاب "منطق المشرقیین" را تالیف کرد که نشان از روح عرفانی و سیر معنوی او می باشد. او عنوان داشت اندیشه و آثار مشایی او تنها صورت ظاهری حکمت است که برای عوام نوشته شده است و "فلسفه مشرقی" فلسفه خواص می باشد. علاوه بر این سه فصل پایانی اشارات و تنبیهات به عالی ترین دیدگاه های عرفانی ابن سینا اختصاص دارد. همچنین او سه داستان تمثیلی دارد به نام هابی "حی بن یقظان"، "رساله الطیر" و "سلامان و ابسال" که نشان از حکمت مشرقی او مدارد. همچنین "فرشته شناسی" یکی از ارکان فلسفه مشرقی ابن سیناست. مجموعه این عوامل کمک کرد تا یک قرن و نیم بعد سهروردی فلسفه اشراق را پایه ریزی کند. 

درس 7/ افول حکمت مشاء

نکته ها:

-حکمت مشاء با ابن سینا به اوج خود رسید و پس از وی نیز توسط شاگردانش از جمله بهمنیار و جوزجانی و لوکری آن را گسترش دادند.

-مشی استدلالی و عقلانی مشاء باعث شد از ابتدا مورد بی مهری و مخالفت بعضی علما و فقها و تصوف واقع شود. اینها روش عقلانی فلسفه مشاء را به جنبه تعبدی دین ناسازگار می دانستند.

-متکلمان اشعری در قرن چهارم در مقابل فلسفه مشاء و کلام معتزله قد علم کردند.

-مکتب اشعری: این مکتب نهضتی ضد عقلی بود که هدف خود را زدودن عناصر غیراسلامی(به ویژه اندیشه های یونانیان) از ساحت اسلام می دانست. طراح آن ابوالحسن اشعری بود.

-مکتب معتزله: طایفه ای از متکلمان بودند که به اصالت عقل اعتقاد کامل داشتند و در قرن 2 هجری پیدا شدند. آنها اعتقاد داشتند همه مفاهیم دینی و وحی باید به محک عقل سنجیده شود. مثلا آنها مفاهیمی مثل کرام الکاتبین،معراج و صراط و میزان عمل و .. را انکار می کردند.

-زیاده روی معتزله در روش عقلانی باعث پیدایش اشاعره شد و چون حکومت های وقت(سلجوقیان) هم از اشاعره حمایت می کردند زمینه افول و فروپاشی مشاء و معتزله فراهم شد.

*امام محمد غزالی: بزرگترین متکلم اشعری و پرچمدار مبارزه با فلسفه مشاء بود. همچنین تحصیل کرده نظامیه بغداد و دارای هوش سرشار بود.در کلام ؛ عرفان و تصوف (او رستگاری را در تصوف می دانست)سرآمد بود و همچنین در فصاحت و بلاغت بی نظیر بود. این صفات کمک کرد تا بتواند با فلسفه مشاء مبارزه کند و آن را به اضمحلال بکشاند.

*غزالی ابتدا کتاب مقاصدالفلاسفه را نوشت که در آن آرای فلاسفه مشاء را گردآوری کرد. و سپس تهافه الفلاسفه را نوشت که در آن به آرای ابن سینا و فارابی حمله کرد.

*تاثیر غزالی باعث افول فلسفه اسلامی در شرق جهان اسلام شد و فلسفه به سوی غرب جهان اسلام رهسپار شد . جایی که بزرگانی چون ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد آن را توسعه دادند. ابن رشد در دفاع از فلسفه و انتقاد بر ابن رشد کتاب تهافه التهافه را نوشت.

 *فخر رازی: عالمی جامع دارای اطلاعاتی وسیع بود. از خطیبان نامی روزگار خود بود. فخر رازی انتقاد از فلسفه را وظیفه شرعی خود می دانست. او کتابی در انتقاد بر اشارات ابن سینا نوشت

*سخن پایانی:هرچند بعدها افرادی چون خواجه نصیر بر غزالی و فخر رازی انتقاد کردند اما جنبه استدلالی فلسفه مشاء به شدت تضعیف شد.

 درس  8  فلسفه پیش دانشگاهی

حکمت اشراق(آشنایی با اندیشه سهروردی)

چهار دسته کتاب های سهروردی:

1)کتاب های فلسفی: تلویحات، مقاومات، مطارحات(این سه کتاب تسلط سهروردی بر فلسفه مشاء را نشان می دهد و گاهی اوقات بر آنها انتقاد کرده است)، و حکمه الاشراق (مهم ترین اثر فلسفی سهروردی است) این آثار به زبان عربی هستند.

2)کتاب های عرفانی: به زبان عربی و فارسی نوشته شده اندو اغلب حکایت های عرفانی هستند. که سیر و سلوک به دنیای معنویت را نشان می دهند.(عقل سرخ، آواز پرجبرییل، لغت موران، صفیرسیمرغ و ......)

3)ترجمه ها و شرح ها: ترجمه فارسی رساله الطیر ابن سینا، شرح اشارات ابن سینا و ...

4)دعاها و مناجات ها به زبان عربی(الواردات و التقدیسات)

روش اشراق:

حکمت اشراق نوعی بحث از وجود است که در آن روش استدلالی و عقلی با شهود قلبی همراه می شود. سهروردی هر کدام از عقل و شهود قلبی را به تنهایی بی حاصل و مایه گمراهی می داند.

مدارج دانایی:

سهروردی کسانی را که در جستجوی دانایی هستند چهار دسته می داند:

1)آنان که تازه شوق معرفت دارند

2)آنان که در استدلال عقلی سرآمد هستند ولی از شهود قلبی بی بهره اند. مثل ابن سینا و ....

3)آنان که در شهود قلبی سرآمدند اما از استدلال بی بهره اند. مثلا  حلاج و ...

4)آنان که هم در استدلال و هم در شهود قلبی سرآمدند. سهروردی این گروه را حکیمان متاله می داند.  

منابع حکمت اشراق:

1)حکمت الهی یونان: فیثاغورث، امپدکلس و مخصوصا افلاطون تاثیر زیادی بر اندیشه سهروردی داشته اند. او افلاطون را امام الحکمه می داند.

2)حکمت مشاء: سهروردی از اندیشه مشائیون مخصوصا ابن سینا بهره های زیادی برده است. "حکمت مشرقی" و کتاب "انصاف" ابن سینا از آثار ابن سینا است که سهروردی در اختیار داشته است.

 3)حکمت ایران باستان: شیخ اشراق به حکمت ایران باستان مخصوصا شخص زردشت توجه زیادی داشته تا جایی که او زردشت را حکیم فاضل می داند.

4)مفاهیم اسلامی:شیخ اشراق با اسلام و مفاهیم اسلامی آگاهی کامل داشته و در تدوین فلسفه خویش از آن بهره های زیادی برده است.

حقیقت در اندیشه سهروردی:

سهروردی حقیقت را امری واحد می دانست که منسوب به منشاء واحد یعنی ذات پروردگار می باشد. او معتقد است هر کس از حقیقت بیشتر بهره مند باشد بیشتر وامدار آن است. او می گوید حقیقت مثل شهری(یگانه ) است که راه های فراوانی به آن ختم می شود؛ نه خورشیدی که مظاهر و جلوه های گوناگون داشته باشد. بنابراین ملاک برتری سرزمین ها و ملت ها بهره مندی بیشتر آنان از حقیقت است.

تمثیل اشراق:

اشراق از یک طرف به معنی نور و روشنایی است و از طرف دیگر به جهت جغرافیایی مشرق اشاره دارد. سهروردی از این همین معنی استفاده می کند و نام فلسفه خویش را اشراق می نهد و سعی در توصیف عرفانی هستی دارد.

جغرافی عرفانی:

فلسفه اشراق بر مبنای یک جغرافیای عرفانی استوار است که در آن مشرق جهان نور محض و فرشتگان می باشد و چون از ماده مجرد هستند برای موجودات خاکی قابل درک و مشاهده نیست. مغرب کامل جهان تاریکی یا ماده استن و مغرب مسطی جهان افلاک و ستارگان مرئی است که در آن نور و ظلمت آمیخته اند.

آفرینش و اشراق:

سهروردی واقعیت اشیاء را به نور تعبیر می کند و تفاوت آنها را در شدت و ضعف مرتبه نورانیت آنان می داند. خداوند نور محض و حقیقت مطلق می باشد که پیوسته در اشراق و نورافشانی می باشد و بدین ترتیب هم خود متجلی می شود و هم موجودات را ایجاد می کند و به آنان حیات می دهد. بنابراین همه موجودات پرتوی از نور ذات خداوند هستند. بر این اساس رستگاری حقیقی  وصول کامل به این نور می باشد.

قاعده امکان اشرف:

سهروردی برای تبیین نظام هستی، یک قاعده فلسفی را ارائه می دهد به نام قاعده امکان اشرف. او عنوان می کند، اگر چشمه ای را در نظر بگیریم که از فاصله دور سرازیر شده و برکه های دوردست را لبریز کرده است عقلا نتیجه می گیریم که ابتدا برکه های نزدیک تر لبریز شده است تا نوبت به برکه های دورتر رسیده است. براین اساس اگر نظام هستی را سلسله ای از ممکنات در نظر بگیریم که هرکدام نسبت به یکدیگر تقدم و تاخر داشته باشند. (اشرف و غیراشرف) عقلا نتیجه می گیریم که در مقام موجود شدن ابتدا موجود اشرف به وجود آمده و آنگاه موجود غیراشرف. یعنی با ملاحظه موجود غیر اشرف به وجود اشرف پی ببریم.

نظریه شناخت سهروردی:

سهروردی توانست بین دانش نظری فیلسوفان(استدلال عقلی) و ذوق عرفانی عارفان اتحاد ایجاد کند؛ و این مهم به برکت عبور از علم حصولی به علم حضوری میسر شد.  

علم حضوری و علم حصولی:

علم ما با نفس، حالات نفسانی و صورت های ذهنی که بی واسطه و مستقیم می باشد علم حضوری نام دارد

علم ما به اشیاء خارجی که با واسطه صورت های ذهنی می باشد علم حصولی نام دارد. یعنی هر علم حصولی مبتنی بر یک علم حضوری است.  

معلوم بالذات و معلوم بالعرض:

آن چیزی هایی که(نفس ، حالات نفسانی و صورت های ذهنی) برای ما بیواسطه روشن هستند معلوم بالذات هستند.

آن چیزهایی(اشیاء خارجی) که آگاهی ما از آنان به واسطه صورت های ذهنی می باشد معلوم بالعرض هستند.

 

علم به نفس و احوال آن:در اندیشه سهروردی نفس ما مجرد از ماده است و بنابراین نفس هیچگاه از خودش غایب نیست. بنابراین علم ما به نفس علم حضوری است و نفس ما برای ما معلوم بالذات است و ما با واقعیت خود بدون هیچ واسطه ای در تماس هستیم. از این گذشته نه تنها علم ما به نفس علم حضوری است بلکه علم ما به حالات نفسانی نیز علم حضوری است و حالات نفسانی نیز برای ما معلوم بالذات است.

اشراق نفس:

در اندیشه سهروردی شناخت حقیقی اتصال نفس با معلوم بالذلت است، و سرچشمه چنین شناختی همان علم حضوری است. از این جهت اگر موجودی از ذات خویش آگاه نباشد نمی تواند به آگاهی های دیگر دست بیابد. از این جهت اولین علم حضوری همان علم ما به نفس خودمان است و بعد از آن علم ما به حالات نفسانی.  او اعتقاد دارد نفس خورشیدی است که پیوسته در حال اشراق است. بنابراین اولین چیزی که برای ما روشن می شود خود نفس است. پس علم حضوری به نفس سنگ بنای همه شناخت ها می باشد.

مشرق ها و مغرب ها:

در جغرافیای عرفانی عالم هستی، سهروردی به مشرق ها و مغرب ها اعتقاد دارد. مشرق نقطه تجلی نور وجود و ظهور موجودات است و مغرب نقطه ای است که این نور رو به تاریکی می نهد. بنابراین هرچقدر نفس انسان نورانیت بیشتری کسب کند و علم حضوری در او بیشتر شود حقایق اشیاء را بیشتر کسب می کند و در جهت مشرق حرکت می کند و شناخت او عمیق تر می شود. پس نفس انسان با کسب لیاقت معنوی مشرق انوار بیشتری می شود و در مسیر کمال بیشتر ارتقا می یابد. بنابراین سیر در مسیر مغرب و مشرق برای سالک همیشه متصور است.

مشرق اصغر و مشرق اکبر:

 مشرق اصغر مرتبه ضعیف علم حضوری است و نقطه ی آغاز سفر معنوی سالک. پس هرقدر سالک از دلبستگی های مادی رها شود می تواند به مشرق های بالاتری برسد. در این مسیر هر مشرق برای مشرق بالتر حکم مغرب دارد و هر مغرب پایین تر حکم مشرق دارد. بنابراین نفس در سلوک خود پیوسته در حال رفتن از مغرب به مشرق است؛ تا به مشرق اکبر یا جهان فرشتگان و نزدیکی به نورالانوار برسد.

اهمیت فلسفه اشراق:

1)مستقل کردن فلسفه از طبیعیات و نجوم و هیئت

2)اثبات عالم ملکوت یا مثال؛ بین عالم مجردات و طبیعت

3)تاکید بر علم حضوری و نزدیک شدن فلسفه و عرفان

4)مورد توجه قرار گرفتن علم النفس یا روانشناسی فلسفی. بر این اساس سیر نفس در عالم مجردات مورد توجه قرار گرفت و نفس به منزله ی یکی از مجردات یکی از اقسام وجود شناخته شد.

 

 

  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی