دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

داستان زندگی حضرت خضر علیه‏السلام‏

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ب.ظ



در قرآن مجید به صراحت نامى از حضرت خضر علیه‏السلام نیامده، ولى طبق روایات متعدد، منظور از آیه ۶۵ سوره کهف (که مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلا در زندگى موسى علیه‏السلام ذکر شد) حضرت خضر علیه‏السلام است، که خداوند او را در آیه مذکور، چنین توصیف کرده است:

فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛

موسى و یوشع، در آن جا بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمى از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.

بنابراین خضر مطابق این آیه، از بندگان خاص خدا است که مشمول رحمت مخصوص الهى بوده از جانب خداوند علم لدنى داشت.

مطابق پاره‏اى از روایات، نام او تالیا بن ملکان بود، و خضر لقب او است، زیرا خضر به معنى سبزى است و او هر کجا گام مى‏نهاد به برکت قدومش زمین سرسبز مى‏شد.

از بعضى از روایات استفاده مى‏شود که او از پیامبران بود، چنان که بعضى آیات سوره کهف (مانند آیه 82 کهف: ما فَعَلتُهُ عَن اَمرِى و مانند آیه 80 فَاَرَدنا این مطلب را تایید مى‏نماید.)

و طبق روایات متعدد، حضرت خضر علیه‏السلام از یک عمر طولانى تا قیامت برخوردار است و هم اکنون زنده مى‏باشد.  او از یاران ذوالقرنین بود که شرح حال ذوالقرنین ذکر خواهد شد.

و از امام باقر علیه‏السلام نقل شده فرمود: خضر علیه‏السلام پیامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آها را به توحید و ایمان به پیامبران و رسولان و کتاب‏هاى آسمانى دعوت کرد و معجزه او این بود که در هر کجا از چوب خشک و زمین خالى از گیاه مى‏نشست، آن چوب و زمین، سرسبز و خرم مى‏شد.از این رو او با اسم خضر (که به معنى سبز است) نامیده شد.

او از نوادگان حضرت نوح علیه‏السلام بود، و سلسله نسب او را چنین نوشته‏اند: تالیان بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.

در رابطه با حضرت خضر علیه‏السلام روایات و داستان‏هاى بسیارى در کتب حدیث ما آمده، که اگر گردآورى شود، کتاب قطورى خواهد شد. به عنوان نمونه در این جا نظر شما را به چند ماجرا از زندگى آن حضرت جلب مى‏کنیم:

۱ - بردگى خضر علیه‏السلام از تاجر بازار

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آیا مى‏خواهید خاطره‏اى از خضر علیه‏السلام براى شما نقل کنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: روزى خضر علیه‏السلام در یکى از بازارهاى بنى اسرائیل عبور مى‏کرد، ناگهان فقیرى که او را مى‏شناخت نزد او آمد و تقاضاى کمک کرد.

خضر علیه‏السلام گفت: ایمان به خدا دارى، ولى چیزى نزدم نیست تا به تو بدهم.

فقیر گفت: آثار نورانیت و خیر در چهره تو مى‏نگرم، و امید خیر از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من کمک کن.

خضر علیه‏السلام گفت: مرا به امر عظیم (آبروى خدا) قسم دادى، چیزى ندارم (ولى نمى‏توانم از این امر عظیم که نام بردى بگذرم) جز این که مرا به عنوان برده (غلام) بگیرى و در این بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.

فقیر گفت: آیا چنین کارى روا است؟

خضر گفت: به حق مى‏گویم که تو مرا به امى عظیم سوگند دادى. من نمى‏توانم این نام عظیم را نادیده بگیرم، مرا بفروش.

فقیر: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت.

خضر علیه‏السلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى دید اربابش کارى را بر عهده او نمى‏گذارند.

روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خریده‏اى، دستور بده تا کارى را براى تو انجام دهم.

تاجر گفت: من خوش ندارم که تو را به زحمت بیفکنم، تو پیرمرد سالخورده‏اى هستى.

خضر گفت: نه، کار براى من زحمت نیست.

تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه‏اش نشان داد که لازم بود شش نفر کارگر در طول یک روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بیرون ببرند و گفت: این سنگ را از خانه خارج کن.

خضر علیه‏السلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهایى آن را بیرون برد.

تاجر به او گفت: آفرین، کار را بسیار نیکو انجام دادى، با قدرتى که هیچکس آن قدرت را ندارد.

پس از مدتى تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امین یافتم، تو را در خانه‏ام مى‏گذارم، نسبت به اهل خانه‏ام جانشین خوبى باش تا باز گردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افکنم.

خضر گفت: زحمت نیست، هر کارى مى‏خواهى بفرما انجام دهم.

تاجر گفت: مقدارى خشت درست کن و آماده نما تا باز گردم.

تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت دید خضر علیه‏السلام ساختمان خانه او را به طور محکم و عالى درست کرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند مى‏دهم بگو تو کیستى و کارت چیست؟

خضر گفت: تو مرا به امر عظیم که وجه خدا باشد سوگند دادى، و همین وجه خدا مرا به بندگى او واداشته است، من خضر هستم که نامم را شنیده‏اى. فقیرى از من تقاضاى کمک کرد. در نزدم چیزى نبود که به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزیر خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت.

این را بدان که اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا کارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن کار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قیامت به گونه‏اى محشور مى‏شود که در صورتش گوشت و خون نیست، و تنها استخوانى که بر اثر به هم خوردنشان صدایش به گوش مى‏رسد، در چهره او دمیده مى‏شود.

تاجر معذرت خواهى کرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.

خضر گفت: اشکالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى.

تاجر گفت: پدر و مادرم به فدایت، در مورد خود و اهل خانه‏ام هر گونه که مى‏خواهى رفتار کن .اختیار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد کردم هر جا مى‏خواهى برو.

خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد کنى تا به عبادت خداوند پردازم. تاجر او را با کمال معذرت خواهى آزاد نمود.

خضر علیه‏السلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را که توفیق بندگى درگاهش را به من عنایت فرمود، و مرا در پرتو بندگیش، از انحرافات نجات داد.

۲- نصیحت خضر علیه‏السلام به موسى علیه‏السلام‏

هنگامى که در ماجراى ملاقات موسى و خضر (که داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى علیه‏السلام جدا شود، موسى علیه‏السلام از خضر علیه‏السلام تقاضاى اندرز و نصیحت کرد. خضر علیه‏السلام گفت:

۱ - به آن کس (خداوند) بپیوند که پیوستن به او براى تو زیانى ندارد، و پیوستن به غیر او سودى براى تو نخواهد داشت.

۲ - از لجاجت پرهیز کن.

۳ - از حرکت بى هدف و بدون نیاز، دورى کن.

۴ - خنده بى جا و بدون تعجب نکن.

۵ - خطاکار را به خاطر خطایش سرزنش نکن (با ملایمات او را از خطایش بازدار و گرنه جرى‏تر مى‏شود).

۶ - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گریه کن.

۳ - وسعت علم پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم و وصى او

هنگامى که موسى علیه‏السلام از خضر علیه‏السلام جدا شد، و به خانه‏اش بازگشت، برادرش هارون علیه‏السلام از موسى علیه‏السلام پرسید: چه خاطره‏اى از ملاقات با خضر علیه‏السلام دارى برایم بیان کن.

موسى علیه‏السلام فرمود: با خضر علیه‏السلام کنار دریا نشسته بودیم. ناگاه پرنده به پیش ما فرود آمد و قطره آبى را از دریا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افکند، بار دیگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افکند، سپس قطره دیگرى آب به منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افکند، بار چهارم قطره آبى از دریا به منقار گرفت و به سوى زمین افکند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دریا انداخت.

ما از این حادثه شگفت زده شدیم، خضر از آن پرنده پرسید: این کارها چیست که انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد.

در این هنگام شخصى به صورت صیاد به نزدیک ما آمد و به ما نگاه کرد و گفت: براى چه شما را در مورد کارهاى آن پرنده متحیر مى‏نگرم؟

موسى و خضر گفتند: آرى، حیرت ما در مورد راز این حرکاتى است که آن پرنده انجام داد.

صیاد گفت: من مردى صیاد هستم و راز آن را مى‏دانم، ولى شما هر دو پیامبر هستید و راز آن را نمى‏دانید.

موسى و خضر گفتند: ما چیزى جز آن چه را که خداوند به ما بیاموزد نمى‏دانیم.

صیاد گفت: این پرنده دریایى است و نامش مسلم است، زیرا وقتى آواز مى‏خواند در آواز خود مى‏گوید: مسلم.

اما این که: قطره آب دریا را به منقار گرفت و به آسمان و زمین و مشرق و مغرب و بالا و پایین ریخت مى‏خواست بگوید: بعد از شما در آخر الزمان پیامبرى (پیامبر اسلام) مبعوث مى‏شود که امت او مشرق و مغرب را مى‏گیرند (در شب معراج) به آسمان مى‏رود و سپس (پس از رحلت) در زمین دفن مى‏گردد.

و اما این که آب در منقارش را به دریا ریخت خواست بگوید: علم این عالِم (خضر) در نزد علم او (پیامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دریا است، سپس وصى و پسرعمویش (حضرت على علیه‏السلام) وارث علم او مى‏شود.

گفتار آن صیاد ما را از حیرت بیرون آورد و آرام گرفتیم، سپس آن صیاد پنهان شد، فهمیدیم که او فرشته‏اى بود که خداوند او را نزد ما که ادعاى کمال مى‏کردیم فرستاده بود [تا بفهمیم دست بالاى دست بسیار است، و در نتیجه مغرور نشویم‏

 ۴ - تسلیت خضر علیه‏السلام به بازماندگان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏

امام باقر علیه‏السلام فرمود: هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم آنچنان اندوهگین شدند که از شدت ناراحتى درازترین شب‏ها را مى‏گذراندند (چشمشان به خواب نمى‏رفت) تا آن جا که آسمان بالاى سرشان، و زمین زیر پایشان را فراموش کردند، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، خویش و بیگانه را با هم متحد و دوست کرده بود، و همه را حامى دین نموده بود. در این حال، شخصى بر آن‏ها وارد شد که خودش را نمى‏دیدند ولى سخنش را مى‏شنیدند (که به عنوان تسلیت) مى‏گفت:

درود و رحمت و برکات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سایه لطف الهى، هر مصیبتى، قابل تحمل است، و هر از دست‏رفته‏اى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مى‏چشد، و قطعا خداوند در روز قیامت، پاداش شما را به طور کامل خواهد داد،... بر خدا توکل کنید و به او اعتماد نمایید... شما را به خدا مى‏سپارم و سلام بر شما باد.

شخصى از امام باقر علیه‏السلام پرسید: این تسلیت از جانب چه کسى براى آن‏ها آمد؟ امام باقر علیه‏السلام فرمود:

مِنَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالى‏: از جانب خداوند متعال.

[و از ثعلبى روایت شده که امیرمؤمنان علیه‏السلام به حاضران فرمود: صاحب صدا، برادرم خضر علیه‏السلام است که شما را در مورد مصیبت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تسلیت مى‏گوید.

۵ - پاسخ امام حسن علیه‏السلام به پرسش‏هاى خضر علیه‏السلام‏

عصر خلافت ابوبکر بود. حضرت على علیه‏السلام همراه فرزندش حسن علیه‏السلام و سلمان در مکه در مسجد الحرام (کنار کعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوش‏قامت که لباس‏هاى زیبا پوشیده بود، به نزدیک آمد و به حضرت على علیه‏السلام سلام کرد: و در محضر آن‏ها نشست و چنین گفت:

اى امیرمؤمنان! از شما سه مسأله مى‏پرسم، اگر پاسخ آن را دادى، مى‏فهمم آن‏ها که حق شما را غصب کردند دنیا و آخرت خود را تباه ساخته‏اند (و تو به حق هستى) وگرنه آن‏ها و شما در یک سطح، برابر هم هستید.

على: آن چه خواهى بپرس.

ناشناس: 1 - به من خبر بده وقتى که انسان مى‏خوابد، روحش به کجا مى‏رود؟ 2 - چگونه انسان چیزى را به یاد مى‏آورد و چیزى را فراموش مى‏کند؟ 3 - چگونه افراد به دایى یا عموى خود شباهت پیدا مى‏کنند؟

در این هنگام على علیه‏السلام به فرزندش حسن علیه‏السلام متوجه شد و فرمود: اى ابامحمد! پاسخ این مرد را بده!

حسن مجتبى علیه‏السلام به مرد ناشناس رو کرد و پاسخ او را چنین بیان کرد:

۱ - انسان هنگامى که مى‏خوابد روح اوبه باد مى‏پیوندد و آن باد به هوا آویخته مى‏شود، تا هنگامى که بدن انسان براى بیدار شدن حرکت مى‏کند، در این هنگام خداوند به روح اجازه مى‏دهد تا به پیکر صاحبش باز گردد، پس از این اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب کرده و روح به پیکر صاحبش باز مى‏گردد، و در آن آرام مى‏گیرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب کرده، و تا روز قیامت روح به پیکر صاحبش باز نمى‏گردد.

۲ - در مورد یادآورى و فراموشى، پاسخ این است که قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روى حق طَبَقى افکنده شده، اگر انسان در این هنگام صلوات کامل بر محمد و آلش صلى الله علیه و آله و سلم فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مى‏شود و انسان مطلب فراموش شده را به یاد مى‏آورد، و اگر صلوات کامل نفرستاد، آن طبق بر روى حق پرده مى‏افکند و در نتیجه قلب تاریک شده و انسان در میان فراموشى مى‏ماند.

۳ - در مورد شباهت نوزاد به دایى یا عموى خود، از این رو است که: هنگامى که مرد با آرامش خاطر با همسرش آمیزش کرد و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت مى‏یابد، و اگر او با پریشانى و اضطراب با همسرش آمیزش نمود و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به دایى یا عمویش، شباهت مى‏یابد.

مرد ناشناس که در مورد پاسخ سه سؤال خود به طور کامل قانع شده بود، برخاست و مکرر به یکتایى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و وصایت على علیه‏السلام و سایر امامان علیهم السلام تا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشریف) گواهى داد، و از آن جا رفت.

حضرت على علیه‏السلام به فرزندش حسن علیه‏السلام فرمود: به دنبال این مرد ناشناس برو ببین کجا مى‏رود. حسن علیه‏السلام به دنبال او حرکت کرد، ولى او را دید وقتى که از مسجد بیرون رفت، از نظرها غایب شد. حسن علیه‏السلام نزد پدر بازگشت و از غایب شدن او خبر داد.

على علیه‏السلام از حسن علیه‏السلام پرسید: آیا دانستى که او چه کسى بود؟

حسن علیه‏السلام: خدا و رسول و امیرمؤمنان آگاه‏ترند.

على علیه‏السلام: او خضر علیه‏السلام بود!

۶ - شرکت خضر علیه‏السلام همراه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) در تاسیس مسجدجمکران‏

شیخ عفیف و صالح، حسن بن مُثله جمکرانى ماجراى مسجد جمکران را چنین نقل مى‏کند: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 373 ه.ق در سراى خود خوابیده بودم. نیمه شب بود. ناگاه عده‏اى به خانه‏ام آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز و امر حضرت مهدى صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) را اجابت کن که تو را مى‏طلبد.

حسن بن مُثله مى‏گوید: برخاستم و آماده شدم و حرکت کردم و چون به در خانه‏ام رسیدم جماعتى از بزرگان را دیدم، سلام کردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد جمکران در آن جا واقع شده، بردند، نگاه کردم دیدم تختى در آن جا نهاده شده، و فرشى نیکو بر روى آن تخت، گسترده‏اند، و بالش‏هاى نیکو بر آن نهاده‏اند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالش‏ها تکیه کرده، و پیرمردى در پیش روى او نشسته و کتابى در دست گرفته و براى آن جوان مى‏خواند. دیدم بیش از شصت مرد که بعضى جامه‏هاى سفید و بعضى جامه‏هاى سبز بر تن داشتند، در گرداگرد آن جوان، بر روى زمین نماز مى‏خواندند.

آن پیرمرد که حضرت خضر علیه‏السلام بود مرا روى تخت نشانیدو حضرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است این زمین را آباد مى‏کنى و ما خراب مى‏کنیم، پنج سال زراعت کردى، بار دیگر امسال شروع به زراعت کردى، باید هر چه از این سود برده‏اى برگردانى، تا در همین محل، (از همان سود زراعت) مسجد بنا کنند. به حسن بن مسلم بگو اینجا زمین شریفى است، خداوند متعال این زمین را از زمین‏هاى دیگر برگزیده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمین خود ملحق نموده‏اى، اگر از این کار دورى نکنى، بلاى خداوند از ناحیه‏اى که گمان نمى‏برى بر تو فرو مى‏ریزد.

حسن بن مثله عرض کرد: اى سید و مولاى من، لازم است علامتى و نشانه‏اى در اختیارم بگذارى، زیرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمى‏پذیرند.

امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) فرمود: نزد سید ابوالحسن برو و به او بگو برخیزد و بیایید و آن مرد (حسن بن مسلم) را بیاورد، و منفعت چند ساله را از او بگیرد، و به دیگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نیز از رَهَق واقع در ناحیه اردهال که ملک ما است بیاورد، و ساختمان مسجد را تمام کند، و نصف رهق را وقف این مسجد کردیم که هر ساله وجوه در آمد آن را بیاورد و در ساختمان این مسجد به مصرف برسانند.

به مردم بگو به این محل اشتیاق داشته باشند و آن را عزیز بدارند، و در آن چهار رکعت نماز بخوانند، دو رکعت نماز تحیت مسجد، در هر رکعتى یک بار الحمد و هفت بار قل هُوَ اللهُ اَحَد، و در رکوع و سجود، هفت بار ذکر رکوع و سجود را بخوانند.

سپس دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند: در رکعت اول، هنگامى که در سوره حمد به آیه اءِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اءِیَّاکَ نَستَعِین رسیدند آن را صد بار بگویند، رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند. ذکر رکوع و سجود را در هر رکعت هفت بار بگویند و بعد از نماز، یک بار تهلیل لا اله الا الله بگویند، سپس تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام را بگویند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر پیامبر و آلش، صلوات بفرستند، هر کس این دو نماز را بخواند، گویى آن را در خانه کعبه خوانده است... .

۷ - من خضر شیعه على علیه‏السلام هستم‏

عمش روایت کرده و مى‏گوید: در مدینه بانویى سیاه چهره و نابینا را دیدم به تشنگان آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق و حب على علیه‏السلام بنوشید.

پس از مدتى به مکه رفتم او را بینا یافتم، به مردم آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق على علیه‏السلام بنوشید، همان کسى که چشمم را بینا کرد.

نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدینه نابینا بودى و مى‏گفتى به عشق على علیه‏السلام بنوشید، ولى اکنون تو را بینا مى‏نگرم، ماجراى تو چیست؟

او چنین پاسخ داد: مردى را دیدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو کنیزه آزاد شده على علیه‏السلام و از دوستان آن حضرت هستى؟

گفتم: آرى.

گفت: خدایا! اگر این بانو راست مى‏گوید، او را بینا کن!

سوگند به خدا به دعاى او بینا شدم، به سؤال کننده گفتم تو کیستى؟ گفت:

اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِیعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِیطالِب؛

من خضر هستم و من شیعه على علیه‏السلام مى‏باشم.

۸ - نوید خضر به نیایشگر مأیوس‏

شخصى بود، نیمه‏هاى شب برمى‏خاست و در تاریکى و تنهایى، به دعا و نیایش مى‏پرداخت و با سوز و گداز خاصى، الله الله مى‏گفت.

مدت‏ها او به چنان توفیقى دست یافته بود. تا این که شیطان از حال و قال آن مرد خدا، بسیار غمگین و خشمگین شد، در کمین او قرار گرفت تا او را بفریبد، سرانجام در قلب او القاء کرد که: اى بینوا، چرا آن قدر الله الله مى‏گویى؟ دعاى تو به استجابت نمى‏رسد، به این دلیل که مدتهاست که خدا را صدا مى‏زنى، ولى خدا حتى یک بار هم، به تو لبیک نگفته است!

همین القاء شیطانى (که او نمى‏دانست از کجا آمد؟ قلب او را شکست، و مأیوسانه گفت: به راستى چه فایده؟ هر چه دعا میکنم، نتیجه‏بخش نیست...

شبى با همین حال و دل شکسته و روح افسرده، خوابید. در عالم خواب خضر پیامبر علیه‏السلام را دید، خضر علیه‏السلام به او گفت: چرا این گونه مأیوس و افسرده‏اى؟ چرا راز و نیاز و نیایش با خداى خود را ترک نموده‏اى، و چون پشیمانى ناامید، از مناجات با خدا، کنار کشیده‏اى؟

او در پاسخ گفت: زیرا از در خانه خدا رانده شده‏ام و چنین فهمیده‏ام که این در، به روى من بسته است، از این رو ناامید شده‏ام:

گفت: لبیکى نمى‏آید جواب
  زان همى ترسم که باشم رد باب
 

حضرت خضر علیه‏السلام به او فرمود: اى نیایشگر بى نوا، خداوند به من الهام کرد که به تو بگویم: تو خیال مى‏کنى جواب خدا را باید از در و دیوار بشنوى؟ همین که الله الله مى‏گویى، دلیل آن است که: جذبه الهى تو را به سوى خودش مى‏کشاند، و دعایت را به استجابت رسانده است.

۹ - نصیحت جالب خضر علیه‏السلام و على علیه‏السلام‏

روزى حضرت خضر علیه‏السلام به محضر امیرمؤمنان على علیه‏السلام آمد. پس از احوالپرسى، على علیه‏السلام به او فرمود: سخن حکیمانه‏اى بگو

خضر گفت: ما احسَنَ تَواضُعُ الاغنِیاءِ لِلفُقَراءِ قُربَةً الى اللهِ؛

تواضع ثروتمندان نسبت به تهیدستان براى رضاى خدا، چقدر زیبا است!

خضر علیه‏السلام گفت: سزاوار است این سخن را با طلا نوشت.

تواضع زگردن فرازان نکوست
  گدا گر تواضع کند خوى او است
 
بزرگان نکردند در خود نگاه
  خدابینى از خویشتن‏بین مخواه
 
بلندى چو خواهى تواضع گزین
  که این بام را نیست سُلَّم جز این
 

شبى حضرت على علیه‏السلام خضر علیه‏السلام را در خواب دید و از او درخواست نصیحت کرد.

خضر علیه‏السلام دست خود را به على علیه‏السلام نشان داد.

على علیه‏السلام مشاهده کرد که در کف دست او با خط سبز چنین نوشته شده:

قد کُنتَ میِّتاً فَصِرتَ حیّاً
  وَعَن قلیلٍ تَعُودُ میِّتاً
 
فابنِ لِدارِ البَقاءِ بَیتاً
  وَدَعْ لِدارِ الفَنَاءِ بَیتاً
 

یعنى: مرده بودى زنده شدى، و به زودى مرده مى‏شوى، بنابراین براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها کن.

10 - دعاى پُر پاداش‏

روزى حضرت على علیه‏السلام مشغول طواف کعبه بود، ناگاه دید مردى پرده کعبه را به دست گرفته و چنین دعا مى‏کند:

یا مَن لا یَشغُلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ، یا مَن لا یُغَلِّطُهُ السائِلُونَ، یا مَن لا یَتَبَرَّمُ اِلحاحُ المُلِحِّینَ اَذِقنِى بَردَ عَفوِکَ وَ حَلاوَةَ مَغفِرَتِکَ؛

اى خدایى که شنیدنت تو را از شنیدنى‏هاى دیگر غافل نکند، اى خدایى که در دریافت سؤال تقاضاکنندگان اشتباه نمى‏کنى، اى خدایى که اصرار اصرارکنندگان تو را آزرده نمى‏کند، خنکى عفوت، و شیرینى آمرزشت را به من بچشان.

على علیه‏السلام به او فرمود: دعایت را شنیدم. او که خضر علیه‏السلام بود گفت: این دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدایى که جان خضر در دست اوست، اگر گناهت به اندازه تعداد ستارگان، و ریگ‏ها و خاک‏هاى زمین باشد، خداوند سریعتر از یک چشم به هم زدن، آن‏ها را مى‏بخشد.

۱۱ - سلام خضر علیه‏السلام به على علیه‏السلام به عنوان چهارمین خلیفه‏

امیرمؤمنان حضرت على علیه‏السلام که همواره همراه و همراز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و از هر گونه فداکارى در راه پیشبُرد اهداف عالیه اسلام و بزرگداشت صداى وحى که از زبان محمد صلى الله علیه و آله و سلم بر مى‏خاست، دریغ نداشت، مى‏گوید: با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از راه‏هاى مدینه در حرکت بودیم، ناگاه با پیرمرد بلندقامت چهارشانه‏اى که محاسن و ریش پرى داشت، ملاقات نمودیم. او با کمال احترام به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سلام کرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو کرد، و گفت: السَّلامُ عَلَیکَ یا رابعَ الخَلیفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَکاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمین خلیفه!

در این هنگام متوجه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شد و گفت: آیا چنین نیست؟

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را تصدیق کرد.

آن گاه پیرمرد، از نزد ما به سویى رفت (عجبا! این چه منظره‏اى بود، او که از چهره تابناکش، شکوه و شخصیتش آشکار بود، به راستى چرا مرا چهارمین خلیفه خواند؟ و چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را تصدیق کرد؟ چه خوب است معماى این رازها برایم آشکار گردد.)

- اى رسول خدا! این گفتارى که آن پیرمرد گفت، چه بود؟ به راستى تو همان هستى که او بازگو نمود. (اینک گوش کن تا برایت توضیح دهم.)

پیامبر: او حرف درستى زد و سخن حکیمانه‏اى گفت: به راستى تو همان هستى که او بازگو نمود. (اینک گوش کن تا برایت توضیح دهم.)

خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى‏فرماید: من در زمین پدید آورنده خلیفه هستم. اولین خلیفه و جانشینى که خداوند در زمین براى خود قرار داد، حضرت آدم علیه‏السلام است.

در مورد دیگر مى‏فرماید: اى داوود! ما تو را در زمین خلیفه نمودیم، طبقمیزان حق و عدالت بر مردم حکومت کن.  از این رو داوود خلیفه دوم است.

در جاى دیگر مى‏فرماید: موسى علیه‏السلام به برادرش هارون علیه‏السلام گفت: در میان قوم من جانشین من باش! و امور آنان را اصلاح کن! بنابراین هارون خلیفه سوم است.

بالاخره در این آیه مى‏فرماید: اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظیم اسلامى (حج) که خدا و رسول او از مشرکان بیزارند.

اعلان کننده و مبلغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزیر و اداکننده وام من هستى! تو همانگونه مى‏باشى که هارون براى موسى علیه‏السلام بود - گرچه بعد از من پیامبرى نخواهد آمد - روى این اساس همان گونه که آن پیرمرد بلندقامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستى!

آیا مى‏خواهى بدانى او چه کسى بود؟

على علیه‏السلام: آرى، مى‏خواهم.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم: او برادر تو خضر علیه‏السلام بود.

--------------------------------------------------------------------

منبع:قصه‏هاى قرآن به قلم روان‏ - محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی