دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

توضیح برخی اصطلاحات درس دین وزندگی سال دوم

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ب.ظ

سوره مبارکه احقاف

***

بسم الله الرحمن الرحیم

مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى...(3)

***

ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان آن دو هست جز به حق و تا مدتی معین نیافریدیم...

فرق اجل معلّق و مسمّی

مرگی که تأخیر بردار نیست،«اجل مسمّی»نامیده می شود. و مرگی که در اثر بعضی از کارهای خیر، مانند: صدقه دادن، صله رحم، دعای پدر و مادر، به تعویق می افتد ، «اجل معلّق»نام گذاری شده است، بعبارت دیگر " اجل معلق"(مشروط) سر رسیدی است که قابل تغییر و دگرگونی است، و بر اثر اعمال نادرست انسان ممکن است بسیار جلو بیفتد که عذابهای الهی یکی از آنها است و به عکس بر اثر تقوا و نیکو کاری و تدبیر ممکن است بسیار عقب بیفتد.

ولی اجل و سررسید نهایی و " اجل حتمی" (مطلق) قسم اول به هیچوجه قابل دگرگونی نیست

اجل حتمی و اجل مسّمی به یک معنی است، و آن این که پایان یافتن عمر در آن زمان قطعی‏ تفسیر المیزان، ج 7 (ترجمه) ص 11.
است. حتمی گفته می‏شود، بدین خاطر که اجل آدمی در آن وقت به طور حتم و صددرصد فرا می‏رسد. مسّمی گفته شده، بدین جهت که پایان اجل در آن هنگام معیّن و نامیده شده است.
اجل معلق به معنی اجل مشروط است که اگر شرطش موجود شود، و اگر موجود نباشد، نه، در مقابل اجل حتمی که بالاخره در وقتش می‏آید..
بسیاری از موجودات از جمله انسان از نظر ساختمان طبیعی و ذاتی، استعداد و قابلیت بقا برای مدتی طولانی دارند، ولی در اثنای این مدت ممکن است موانعی ایجاد شود که آن‏ها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعی بازدارد، مثلا. یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن ممکن است بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب می‏شود که عمر آن کوتاه گردد. در این جا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت بسوزد، سپس خاموش شود، به اجل حتمی خود رسیده است و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد، مدت عمر آن را اجل غیر حتمی و "معلق" می‏گوییم.
در مورد انسان چنین است. اگر تمام شرایط برای بقای او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب می‏کند که مدتی طولانی ( هر چند این مدت بالاخره پایان و حدّی دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوءتغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف و یا خودکشی یا ارتکاب گناهان یا قطع رحم و... خیلی زودتر از آن مدت بمیرد. مرگ را در صورت اول، اجل حتمی و اجل مسمی و در صورت دوم اجل غیر حتمی و اجل معلّق می‏نامند.
اجل حتمی در صورتی است که به مجهول شرایط و مقتضیات و رفع موانع و علل تامه بنگریم و اجل غیر حتمی (معلق) در صورتی است که تنها مقتضیات را در نظر بگیریم، اما موانع را در نظر نیاوریم.
تفسیر نمونه، ج 5، ص 147.
در اجل معلق همان گونه که ممکن است یک عاملی باعث مرگ زودرس شود، ممکن است عامل دیگری جلوی سبب اول را گرفته و از مرگ زودرس جلوگیری کند، مثل این که در روایات آمده که "صدقه بلا را دفع می‏کند و یا صله رحم موجب طول عمر می‏گردد".
این شبیه آن است که در مثال چراغ بگوییم باد می‏خواست چراغ را زودتر از موعد مقرر خاموش کند که صاحب چراغ با ایجاد و مانع سبب شد باد به چراغ اصابت نکند

عقل

معنای لغوی و اصطلاحی عقل

عقل در لغت به معنای امساک و نگاهداری ، بند کردن ، باز ایستادن ، و منع چیزی است ، و مثل عقل بعیر با العقال ، شتر را با پا ی بند نگاه داشته است ، پای اشتر را با ریسمان بند .

عقل در اصطلاح : در اصطلاح از عقل دو معنی مراد است اول قوه که بالفطرهً آماده قبول دانش است که این همان چیزی است که اگر در انسان نباشد، تکلیف از او برداشته می شود. در احادیث و از این معنای عقل تمجید شده است.

دوم : علمی است ، که انسان بوسیله این قوه آن را کسب می کند ، این همان معنایی است ،که در قرآن کافران را به خاطر نداشتن آن مذمت کرده است . بنابراین عقل دوگونه است ،عقل طبیعی ،فطری که قوه کسب دانش است و عقل اکتسابی از مسموعات و تجربه ها است ،با فقدان عقل فطری عقل اکتسابی از کار می افتد ،چنانچه خورشید به چشم کور نور نمی دهد ، چشم کور روشنایی را درک نمی کند ، پیامبر فرموده ( وما خلق الله خلق اکرم علیه من عقل )

خداوند هیچ آفریده ای را گرامی تر از عقل نیافریده اند ، اشاره به عقل فطری است، در عین حال عقل مسموع نقش جدی در زندگی بشر دارد، که در روایتی از پیامبر آمده (ما کسب احدا شیئاً افضل من عقل یهدیه الی هدی اویرده عن ردی )

با فضیلت ترین چیزی که انسان در زندگی اش کسب می کند عقل است، برای راست راهنمای می نماید و از هلاکت باز می دارد؛ و مراد خداوند از عقل در آیه (ما یعقلها الا العالمون ) (عنکبوت/43) غیر از دانشمند ن دیگران به آن تعقل نمی کنند) ، و تعبیر قرآن از کفار به عدم تعقل اشاره به عقل اکتسابی است، نه عقل فطری مثل آیه (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلا دُعاءً وَنِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ )(بقره/١٧١)

مثل تو در دعوت کافران مانند کسی است، که بر حیوان زبان بسته ای که جز صدای و ندای نشنود بانگ زند [اینهانیز چنین اند] کرانند و گنگانند و کورانند پس نمی اندیشند.

بنا براین عقل عبارتست از قوه ای که در انسان نهفته است و آدمی را قادر به تحصیل دانش و تجربه و داوری ،تشخیص مصالح ،مفاسد، می سازد ،واین نیروی انسانی نسبت به مدرکات خود به عقل فطری و اکتسابی به نظری و عملی تقسیم می شود و عقل عملی به داوری و وجدان یاد شده است

نفس لوامه

نفس لوامه عبارت است از نفسی که صاحب خود را بر گناهی که از او صادر شده و بر آنچه از منافع حقیقی و کمالات انسانی و درجات اخروی از اوفوت می‎شود ملامت می‎نماید و این از علائم ایمان است که اگر از شخصی گناهی صادر شود و پشیمان نگردد به حکم: [کسی که پشیمان نشود از گناهی که مرتکب شده مؤمن نیست] (اصول کافی و وسایل، باب توبه) و اگر پشیمان شود لازمة آن ملامت و سرزنش نفس است، بر گناهی که از او صادر شده است و نیز در روایت است که مؤمن گناه خود را مانند صخره و سنگ بزرگی می‎بیند که می‎ترسد بر او فرود آید و منافق گناه خود را مثل مگسی می‎بیند که بر بینی او نشسته باشد.
و این نفس لوّامه همان نفسی است که در قرآن می‎فرماید:
«لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ» [نه سوگند به نفسی که بسیار ملامت کننده است.]
به هر حال از روایات و آیات مدح نفس لوّامه استفاده می‎شود و صاحب چنین نفسی باید آن را که علامت بیداری وجدان و آگاهی باطن و ضمیر است، غنیمت بداند و در نیل به مراتب بالاتر تلاش کند.;
نفس مطمئنه;نفس مطمئنه یعنی چه؟;نفس مطمئنه نفسی است که صاحب آن به عقاید حقّه و ثواب و عقاب اطمینان یافته و آرامش دارد. چنانکه امیرالمؤمنین(ع) در صفت اهل تقوا می‎فرماید:
«فَهُمْ وَ الجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَ آها وَ هُمْ فیها مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النّارُ کَمَنْ قَدْرَ آها وَ هُمْ فیها مُعَذَّبُونَ» (نهج البلاغه صبحی صالح خطبه 193) [پرهیزگاران نسبت به بهشت مانند کسانی هستند که آن را دیده و به نعمت آن نایل شده باشند و نسبت به آتش مانند کسانی هستند که آن را دیده و در آن معذب شده باشند.] و در روایتی که مربوط به جوانی از انصار است (که بر حسب بعضی روایات «حارثةبن مالک انصاری» نام داشت) نیز نظیر همین جمله هست. این حال اطمینان نفس که از آثار یقین است از شؤون ممتاز نفس است و درجات سعادت بستگی به درجات این اطمینان دارد و از شؤون آن رضا و تسلیم و توکل و تفویض است.
این مقام است که به موجب قرآن صاحبش به خطاب
«یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ اِرْجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی» فجر/27 – 30
[ای نفس قدسی و دل آرام (به یاد خدا) امروز به حضور پروردگات باز آی که تو خشنود (به نعمتهای ابدی او) و او راضی از (اعمال نیک) تو است باز آی و در وصف بندگان خاص من در آی و در بهشت (رضوان) من داخل شو.] سافراز می شود.;
معنای نفس;واژة نفس به چه معناست؟;«نفس» در لسان عرب و کتاب و سنت و اشعار و بیانات فارسی و عربی، در معانی متعدد استعمال شده است که از جمله به بعضی از موارد آن اشاره می‏شود.
معنی اول این است که نفس گفته می‏شود و از آن، آن حیثیّت و ناحیه وجود انسان قصد می‏شود که اگر کنترل نشود و عقل با کمک نیروی بازدارنده ایمان آن را در حد اعتدال بین افراط و تفریط نگاه ندارد، سبب شقاوت و سقوط انسان می‏گردد؛ باید عقل با نیروی بازدارنده و رانندة ایمان، نفوسی را که سستی و وقوف و عقب ماندگی و تنبلی دارند به پیش براند و نفوس حادّ و سرکش و افراطی را از طغیان باز دارد.
این بعد وجود انسان، همان غرائز گوناگون او مثل غریزه شهوت، غضب، حب نفس، حب جاه و سایر میلها و غرائز است که اگر چه همه را تحت سه قوة «شهویه» و «غضبیه» و «واهمه» می‏شمارند، وجود انسان میدان عملیات این غرائز و تنازع آنها است و به این ملاحظه نفس در برابر عقل گفته می‏شود.
معنی دوم این است که گاهی نفس گفته می‏شود و از آن یکی از حالات و شؤون مختلف آن قصد می‏شود مانند«نفس امّاره» که صاحب خود را به بدی امر می‏کند.

شیطان

کلمه شیْطان از ماده «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معنای «خبیث و پست» آمده‌است، و شیطان به موجود رانده شده، سرکش و متمرد اطلاق می‌شود و به معنی روح شریر و دور از حق، نیز آمده‌است.

«شیطان» اسم عام (اسم جنس) است، در حالی که «ابلیس» اسم خاص (عَلَم) می‌باشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذی و منحرف کننده و طاغی و سرکش، خواه انسانی یا غیر انسانی می‌گویند، ونام ابلیس در باورهای اسلامی شیطان، به معنای کسی که ادم را فریب داده‌است.

شیطان به موجود موذی و مضر گفته می‌شود، موجودی که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است، موجودی که سعی می‌کند ایجاد دودستگی نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتی است که در او وجود دارد.

شیطان معانی مختلفی دارد، که یکی از مصداقهای روشن آن ابلیس و مصداق دیگر آن انسان‌های مفسد و منحرف کننده‌است.

براساس تفسیرهای قرآن و احادیث ٬شیطان یکی از جن‌ها بود که بر اثر پارسایی زیاد به درجه فرشتگان راه یافت و یکی از فرشتگان مقرب خدا شد، اما برای سجده نکردن به آدم او از درگاه الهی رانده شد در این هنگام شیطان از خداوند برای انحراف انسان تقاضای مهلت کرد و خداوند نیز به او تا روز معین مهلت داد

رویای صادقه

‌رؤیاهاى انسان اقسام مختلفى دارد؛ از جمله: 1- برخى از رؤیاها بازنمود تصورات افکار و یا خاطرات انباشته در ذهن است. 2- برخى از رؤیاها تجسیم و تصویرى از رازهاى نهان و اسرار باطن آدمى و نمایشگر شخصیت فرد یا گرایش‏ها و تمایلات نفسانى اوست. 3- برخى از رؤیاها بیانگر واقعیاتى است که در آینده رخ مى‏نماید ...

نشانه های رؤیای صادقه چیست؟

«خواب» یکى از نشانه‏هاى الهى است که در خود حکایت‏هاى ناگفته بسیار دارد. اگر کسى از «خودیّت» خود بیرون بیاید و به «خواب»، به عنوان پدیده‏اى که سرى در آن سو، دارد و ما را به آن سو مى‏کشاند، توجه کند؛ حکایت‏ها، اشارت‏ها و هدایت‏هاى بسیارى برایش پدیدار خواهد شد. از همین رو خداوند متعال، علاوه بر آنکه «خ...

از کجا بفهمیم که برخى رؤیاها صادق است و اضغاث احلام نیست؛ براى مثال وقتى کسى امامان معصوم را در خواب...

رؤیاى صادق گاه تعبیر نمى‏خواهد؛ مانند آنچه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در مورد ذبح فرزندش مشاهده کرد: «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» سوره صافات(37): آیه 102 چنین خوابى تعبیر نمى‏خواهد. گروه دیگرى از خواب‏هاى صادق به تعبیر نیاز دارد؛ یعنى قوه خیال حقیقتى را صورتگرى ...

خواب هایی که می بینیم، از کجا بفهمیم که حقیقت دارد یا نه؟ منظور از رویای صادقه چیست؟ چگونه پی ببریم ...

باید توجه داشت که رؤیاها دارای اقسامی است و به جهات مختلف به اقسام گوناگونی تقسیم می شود.
به طور کلى خواب و رؤیا بر سه قسم است، چنان که رسول گرامى اسلام(ص) مى‏فرماید: «الرؤیا ثلاثة: بشرى من الله، و تحزین من الشیطان، والذین یحدث به الانسان نفسه فیراه فى منامه؛ خواب و رؤیا سه گونه است. رؤیا بر سه قسم است: یکی خوابی که در آن از خداوند بر مؤمنان بشارت است. دوم خوابی ترسناک که از شیطان است و سوم خواب هایی که فکر و خیالات و اوهام است.
پس در این حدیث و نظائر آن، خواب را بر سه قسم تقسیم نموده اند که فقط یک قسم از آن رؤیای صادق است

پوچ گرایی ( نیهیلیسم ) – در تشریح دیدگاه منکران معاد

در جریان انسان گرایی رواج یافته در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم، اعتقاد به وجود هر گونه مرجع متعالی و ماورای طبیعی، رنگ باخت و تعالیم آسمانی، انکار شد و انسان، بنیان گذار و ارزش گذار اصول و اخلاق، شمرده شد و پس از گذشت اندک زمانی، چون نتوانست با تکیه بر عقل و دانش خود، پاسخ بسیاری از مسائل (بویژه فلسفه حیات) را پیدا کند، وجود خود را پوچ و تهی یافت. چنین بود که فلسفه پوچ گرایی (nihilism)، بنیاد نهاده شد.

مکتب پوچ گرایی

برای مفهوم یابی پوچی در زندگی، باید مفهوم معناداری زندگی، روشن شود. زندگی معنادار، زندگی ای را می گویند که حرکت و سلوک آن بر اساس اهداف و آرمان های فرد باشد. شاید بتوان هدفدار بودن زندگی را معناداری آن در نظر گرفت.

بنا بر این، اگر زندگی، به هدف در نظر گرفته شده برای آن برسد، معنادار خواهد بود و طبعاً پوچی در زندگی، آن است که سلوک انسان، بر اساس اهداف و آرمان ها و به تبعیت از الگوی خاصّی نباشد. بنا بر این، اگر زندگی، بی هدف باشد، پوچی، معنا خواهد یافت.

پوچ گرایی را می توان: نه گرایی، نیست گرایی، هیچ گرایی و بی گرایشی نامید؛ امّا معنای اصطلاحی و معمول شده آن، عبارت است از نفی همه ارزش های ثابت، یا نپذیرفتن راه حل هایی که تا کنون در پاسخ سؤال «چه باید کرد؟» داده شده است. پوچ گرا کسی است که در اثر ناامیدی و سرخوردگی فراوان، به هیچ قدرت و ایینی، سر فرود نمی آورد. در نظر یک انسان پوچ گرا، ارزش ها سقوط می کنند و عظمت ها و پستی ها مخلوط می شوند.

نیچه (فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم) ـ که از بنیان گذاران مؤثّر و مهم این مکتب فلسفی است ـ در تعریف آن می گوید: «بنیان بی ارزش شدن تمام ارزش ها».

به طور کلّی، اساسی ترین ویژگی پوچ گرایی را می توان دگرگون شدن احساس زندگی طبیعی دانست. این نوع تفکّر، نه تنها زندگی را از جوشش می اندازد، بلکه آن را در نظر انسان، به صورت یک جبر تنفّرآور جلوه می دهد و واقعیات و قوانین و روابط حاکم بر آن را در نظر معتقدان به آن، بی ارزش و فاقد هر گونه اعتباری می نمایاند

برزخ

برزخ در لغت، به معنای چیزی است که در میان دو چیز دیگر حایل شودو در اصطلاح علمای اسلام به عالمی (جهانی) گفته می‌شود که مابین این جهان و جهان اخروی(قیامت) است. همچنین به عالم برزخ عالم مثال و خیال نیز می‌گویند

کیفیت عالم برزخ

کیفیت عالم برزخ، مانند عالم نفس مجرد (خالی) مطلق از ماده است، یعنی ماده نیست ولی آثار ماده نظیر کیف و کم و اْین را دارد یعنی دارای اندازه و حدود است و رنگ و شکل و صدا، همانند عالم خواب و رؤیا.

برزخ در قرآن

لفظ برزخ ۳ بار در قرآن در سوره المؤمنون آیه ۱۰۰ و سوره الفرقان آیه ۵۳ و سوره الرحمن آیه ۲۰ آمده است.

فلسفه وجود عالم برزخ

علامه حسن زاده در این باره می‌گوید: که طفره مطلقاً چه در عالم ماده و چه در عالم معنا محال است مثلاً انسان که در هر مرتبه‌ای از مراتب فعلیت باشد تا جمیع مراتب مادونش را نگذرانده و استیفاء نکرده باشد به آن مرتبه از فعلیت نمی‌تواند برسد، در مرتبه بدن، از ماده و طبع گرفته تا آن فعلیت را که داراست.

و همچنین در مرتبه روح، از عقل هیولای گرفته تا آن فعلیت که داراست؛ مثلاً عقل هیولانی به عقل بالفعل نمی‌رسد مگر اینکه عقل بالملکه را گذرانده باشد وگرنه ممکن نیست چون طفره محال است.

بر همین اساس و اصل مسلّم بین حکما و دانشمندان است که نتیجه گرفته می‌شود، هیچ روح انسانی بدون برزخ نمی‌تواند وارد عالم محشر و بهشت یا جهنم ابدی شود؛ زیرا انتقال از محیطی به محیط دیگر که از هر نظر با محیط اول متفاوت است، در صورتی قابل تحمل خواهد بود که مرحله میانه‌ای وجود داشته باشد؛ مرحله‌ای که بعضی از ویژگیهای مرحله اول و پاره‌ای از ویژگیهای مرحله دوم در آن جمع باشد

بهشت و جهنم برزخی

غیر از بهشت و جهنم قیامت، بهشت و جهنم دیگری در عالم برزخ وجود دارد که در آن خلود(جاودانگی) نیست بلکه پایان پذیر است و تا قیامت ادامه دارد. و حتی در این بهشت و جهنم تکامل فرض دارد؛ یعنی ممکن است شخصی در بهشت باشد و درجاتش افزوده شود و یا شخصی از جهنم آزاد شده و یا عذاب او در اثر کارهای خیر بازماندگان تخفیف پیدا کند

نفخ صور

معنای صور
صور بمعنای شاخ است ، شاخ گاو یا بُز یا حیوانات دیگر که یک طرف آن باز و طرف دیگرش بسته و جمع است و چه بسا در آن سوراخی می کنند و از آن جا میدمند و از طرف دیگر که باز است صدا بلند و منتشر میگردد، این را میگویند صور که در لسان فارسی به آن بوق میگویند.
و با این بوق اعلام مرگ ، و اعلام آماده باش و زندگی می نمایند.
در قرآن کریم در ده جا نفخه صور آمده و در سیزده جا صَیحه استعمال شده است .
و اما آن صوری که با آن می میرانند، فقط در همین دو آیه است : آیة فزع و آیة صعق که در سوره نمل و زمر است ؛ و در جاهای دیگر نفخ در صور برای احیاء و زنده کردن است .

تعبیر طبرسی و شیخ مفید ار نفخ در صور
مرحوم شیخ طبرسی و قبل از او شیخ مفید رضوان الله علیهما احتمال داده اند که صور در این آیات جمع «صورت » باشد، وَ نُفِخَ فِی الصورِ یعنی دمیده میشود در صورت ها و بواسطة آن دمیدن ، صورت ها زنده میشوند (زمر/86). همانطور که در رحم مادر جنین را صورت بندی میکنند و بعد از صورت بندی در آن میدمند و آن صورت حیات میگیرد و زنده میشود و حرکت میکند؛ خداوند عز وجل در میان قبر، مردگان را صورت بندی می نماید و در آن صورتها میدمد و آنانرا زنده میکند؛ پس صور جمع صورت است .
یا اینکه میتوان گفت : صورتهائی که در عالم برزخ متعلق به افرادی است که از دنیا رفته اند و آن افراد دارای صُوَر برزخی هستند، در آن صورتها دمیده میشود و آدم ها زنده میگردند.

بنابراین احتمال ، صور به معنای بوق و اعلام و اعلان موت و حیات نیست .
ولی این احتمال صحیح نیست . زیرا اولاً مخالف ظواهر آیات قرآن بلکه صریح آیات است ، چون در نفخة اُولی صورت هائی نیست که در آن بدمند. و ثانیاً این احتمال منافات دارد با مفرد آوردن ضمیر در قول خدای تعالی (زمر/68): ثُم نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی '؛ چرا که در صورت صحت این احتمال باید گفت : ثُم نُفِخَ فیها اُخْرَی یعنی در آن «صورت ها» دمیده میشود. و ثالثاً این احتمال ایجاب میکند که نصوص صریحة صحیحة وارده از ائمه معصومین علیهم السلام را که در آن صور به معنای بوق است بدون جهت و بدون حاجت طرح کنیم .

معنای حقیقی صور اسرافیل
إسرافیل از ملائکة مقرب پروردگار است و فرشتة مأمور حیات و زنده کردن . وجود او تمام عوالم امکان را که نیاز به حیات دارند فراگرفته ، و بوق او قدرت اوست ، و صور او بال های ملکوتی و معنوی اوست . بوق او قابلیت و استعدادی است که حضرت رب جل و علا به او عنایت فرموده است ، و او را بدین تجهیزات خاص مجهز نموده و امکان احیاء و زنده کردن را به او داده است .
بوق او سرمایة علمی و قدرت است که در تحت اختیار او بوده ، و اختیار او در تحت اختیار خداست .
إسرافیل در بوق خاص خود میدمد، و تمام موجودات هلاک میشوند، چون فرشتة مقرب است .
و نیز پس از آن در بوق خاص خود میدمد و تمام مردگان را و هلاک شدگان را زنده میکند.
بوق او جسم نیست ، و صورت ندارد؛ شرقی و غربی نیست ؛ تمام آسمانها و زمین و مابینهما را فرا گرفته ؛ و صاحب چنین قدرتی که از طرف پروردگار به او افاضه شده است بر تمام عوالم عِلوی و سِفلی استیلا و احاطه دارد، و هر لحظه به امر پروردگار خود به مأموریت خود عمل میکند.

در «تفسیر علی بن ابراهیم » در ذیل آیة «وَ نُفِخَ فِی الصورِ فَصَعِقَ مَن فِی السمَـ'وَ'تِ وَ مَن فِی الاْرْضِ؛ و در صور دمیده می شود پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است بی جان افتد. (زمر/68)»، از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده و در ضمن روایت حضرت میفرمایند: وَ لِلصورِ رَأْسٌ وَاحِدٌ وَ طَرَفَانِ، وَ بَیْنَ طَرَفِ کُل رَأْسٍ مِنْهُمَا مَا بَیْنَ السمَآءِ وَ الاْرْضِ؛ «و از برای صور یک سر و دو طرف است ، و میان طرف هر سری از آن دو طرف به اندازه بزرگی آسمانها و زمین است .»

  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی