دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

۵۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۷
آبان

a457e9256507091943945fad19666daf-425

  • طاهره نظیفی
۰۷
آبان

http://media2.afsaran.ir/siseMKV_397.jpg

  • طاهره نظیفی
۰۷
آبان

مسکینی دیدم که با کفش پاره،

شکر میکرد خدا را

گفتم که کفش پاره، شکر خدا ندارد!

گفتا یکی شکر می کرد

دیدم که پا ندارد!


  • طاهره نظیفی
۰۷
آبان

وهب و هانیه کاروان امام حسین(ع) را در حالی همراهی کردند که تنها 9 روز از ازدواجشان می گذشت در حقیقت وهب و هانیه ماه عسل خود را در کربلا کنار اباعبدالله الحسین(ع) و خاندان ارجمندشان گذراندند؛هانیه یگانه زنی بود که در کربلا در راه دفاع از حریم امام حسین‏ (ع) به شهادت رسید.
عروس و دامادی که ماه عسل خود را در رکاب امام حسین(ع) گذراندند
شیوه های درست امر به معروف و نهی از منکر، اشاعه دین مبین اسلام ترویج متعالی اسلامی و معرفی شخصیت های برجسته اسلام همواره یکی از مهم ترین دلایل گرایش افراد به دین مبین اسلام است.

تاریخ چندین هزار ساله اسلام از مبعث پیامبر(ص) تا کنون هیچ نمونه ای بهتر و اولا تر از ائمه اطهار(ع) به خود ندیده است به طوری که می توان اذعان داشت چهره های نامی شخصیت های برجسته اسلامی در تمامی ابعاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و علمی بر روی خط فکری این الگوهای بی نظیر حرکت کرده و جریان سازی های بزرگی به وجود آورده اند.

امام حسین(ع) به عنوان کشتی نجات بشریت که بی واسطه پیامبر اکرم(ص) و سبک زندگی ایشان را درک کرده است به دلیل حادثه واقعه عاشورا که واقعه ای بی نظیر برای آموختن آموزه هایی همچون ایثار، شجاعت، ولایت پذیری، اسلام طلبی، امربه معروف و نهی از منکر است در میان مسلمانان بیشترین محبان و شیفتگان را دارد.

در حاشیه واقعه کربلا زنان و مردانی بودند که با دیدن کرامات و حسن خلق و حقانیت امام حسین(ع) نه تنها همراه او شدند بلکه با اختیار کردن دین اسلام در زمره شهدای کربلا و لبیک گویان به ندای هل من ناصرالینصرونی، قرار گرفته اند.

یکی از زنانی که امام حسین(ع) را در قیام عاشورا همراهی کرد و پسر تازه دامادش را فدایی کرد، "قمر مادر وهب" بود.

ام وهب، به همراه پسرش وهب و عروسش هانیه در بیابان اطراف کربلا (ثعلبیه) به دامداری مشغول بودند، این سه نفر در ابتدا مسیحی بودند و زندگی آرام و ساده‏ ای داشتند، وهب گوسفندان خود را برای چرا به دشت و صحرا می‏ برد و شب باز می‏ گشت. او تازه با هانیه ازدواج کرده بود.

امام حسین (ع) که  با یاران خود در مسیر حرکت ‏به سوی کربلا بودند چشمشان در صحرای ثعلبیه به خیمه سیاهی افتاد. امام نزدیک خیمه رفت و دید پیرزن فقیری در آنجا زندگی می‏ کند، این پیرزن قمر مادر وهب بود امام حسین(ع) حال و روزگار او را پرسید او گفت: روزگار می‏ گذرد ولی ما در مضیقه آب هستیم. اگر آب داشتیم بسیار خوب بود.

امام حسین(ع) پس از شنیدن سخن ام وهب در مورد نبود آب، به همراه او به کناری رفتند تا به سنگی رسیدند، امام با نیزه خود آن سنگ را از جا کند و آب خوش‏گواری از زیر سنگ بیرون آمد، پیرزن با خوشحالی فراوان از امام (‏ع) تشکر کرد.

امام حسین(ع) هنگام خداحافظی از ام وهب، هدف از هجرت و حرکت‏ خود را به سمت کربلا بازگو کردند و به ام وهب فرمودند: مــا بــه یــار و یـاور نیــاز داریــم و زمانی که پسرت وهب بازگشت، به او بگو به ما بپیوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند.

با رفتن امام حسین(ع) ام وهب در حیرت فرو رفته بود، عظمت، کرامت، ضعیف ‏نوازی و مهربانی امام(ع) فکر و قلب او را قبضه کرده بود. دلش می‏ خواست‏ با امام حرکت کند، صبر کرد تا عروس و پسرش آمدند. این دو با دیدن آب گوارای چشمه در کنار خیمه خود با تعجب پرسیدند و ام وهب ماجرا را برای آنها بازگو کرد و پیام امام حسین(ع) را نیز به پسرش ابلاغ کرد.

این 3 نفر چنان شیفته امام حسین(ع) شدند که سریع بار و بنه خود را برداشتند و به سوی کاروان امام شتافتند و در محضر امام حسین(ع) به دین اسلام گرویدند.

زمانی که وهب به همراه همسر و مادرش کاروان امام حسین(ع) را همراهی کردند تنها 9 روز از ازدواجشان می گذشت در حقیقت وهب و هانیه ماه عسل خود را در کربلا کنار اباعبدالله الحسین(ع) و خاندان بزرگوارش گذراندند.

قمر مادر وهب در کربلا با دلاوری های خود حماسه آفرید و روسفیدی دوسرا را به واسطه لبیک به ندای رهبر زمانه خویش بدست آورد، لحظه های عاشقی و شیدایی وهب و هانیه نسبت به امام حسین(ع) خواندنی است: روز عاشورا فرا رسید، قمر به وهب گفت: پسرم برخیز و پسر دختر پیامبر(ص) را یاری کن؛ وهب گفت: مادرم حتما یاری می‏کنم و کوتاهی نخواهم کرد.

ام وهب آنچنان پسرش را عاشقانه به سوی میدان دعوت می‏کرد که گویی می‏ خواهد کبوترش را به سوی میدان به پرواز درآورد. او اشک شوق می‏ ریخت که جوان تازه دامادش، در رکاب حسین‏(ع) شهید شود.

هانیه همسر وهب به خاطر غربت و اینکه تازه عروسی کرده بود، در آغاز در خصوص رفتن وهب به میدان بی‏ میل بود چرا که این نوعروس تحمل فراق وهب برایش سخت و رنج‏ آور بود اما قمر اصرار داشت که وهب به میدان برود و می‏ گفت: پسرم از تو راضی نخواهم شد مگر اینکه به یاری پسر پیغمبر(ص) بروی. پسرم تو هرگز به شفاعت جد امام حسین‏(ع) نمی‏رسی مگر با رضایت امام و رضایت من.

هانیه با شنیدن سخنان ام وهب رو به همسرش کرد و گفت: وهب، وقتی که کشته شوی وارد بهشت می‏ شوی و همنشین حورالعین می‏شوی. آنگاه مرا فراموش می‏کنی. اگر می‏خواهی دلم را آرام کنی، نزد امام حسین‏ (ع) برویم و در محضر او با من عهد کن که مرا فراموش نکنی؛ وهب و هانیه به حضور امام آمدند. هانیه به امام عرض کرد: من دو حاجت دارم: وقتی که وهب کشته شد، من بی‏ سرپرست می ‏شوم، مرا به اهل‏بیت‏ خودت ملحق کن و اینکه وقتی که وهب کشته شد و با حورالعین محشور شد، شاهد باش که او مرا فراموش نکند.

این سخنان از دل برخاسته هانیه چنان امام حسین(ع) را منقلب کرد که قطرات اشک از چشمان مبارک امام سرازیر شد و هانیه را آرام کرد و قول داد که به خواسته‏های او عمل شود.

وهب به میدان تاخت و رجز جانانه خواند و ایثارگرانه جنگید، و جماعتی را کشت و نزد مادر بازگشت و گفت: آیا از من راضی شدی؟

قمر گفت: از تو راضی نمی‏شوم تا در پیشگاه حسین‏(ع) کشته شوی. او به میدان بازگشت و همچنان با صولت عجیب می‏ جنگید به طوری که نوزده سواره و بیست پیاده را کشت. سپس هر دو دست او را قطع کردند.

همسرش هانیه عمودی برداشت و کنار شوهرش آمد و گفت: پدر و مادرم به فدایت در رکاب پاکان، با دشمن جنگ کن، وهب لباس همسرش را گرفت تا او را به خیمه‏ ها برگرداند. ولی او می ‏گفت: برنمی‏ گردم تا با تو کشته شوم.

امام حسین‏(ع) فرمود: از ناحیه ما بهترین پاداش به شما برسد، به خیمه‏ ها برگرد و هانیه بازگشت. وهب همچنان جنگید تا او را اسیر کرده نزد عمرسعد آوردند. عمرسعد که صلابت و دلاوری او را دیده بود، به او گفت: ما اشد صولتک: «چقدر صولت و رشادت سختی داری.»

سپس دستور داد گردنش را زدند و سربریده او را به سوی لشگر امام حسین‏ (ع) انداختند، در اینجا نوبت ام وهب بود که حماسه خلق کند، این مادر سربریده پسرش را به آغوش کشید و خون صورتش را پاک کرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که با شهادت تو، مرا روسفید کرد».

وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده ‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرویده بودند و تنها 17 روز از ازدواج انها گذشته بود.

ام وهب سر بریده پسرش را به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: متاعی که در راه خدا دادم پس نمی‏گیرم. آن‏گاه عمود خیمه را از جا کند و به میدان رفت و دو نفر از دشمن را کشت. امام حسین‏(ع)ل فرمود: ای مادر وهب به خیمه برگرد، پسرت اکنون با رسول‏ خدا (ص)است. او به خیمه بازگشت در حالی که می گفت: «خدایا امیدم را ناامید نکن‏»، امام به او فرمود: ای مادر وهب امیدت برآورده است.

هانیه همسر وهب خود را به جنازه به خون غلتیده  همسرش وهب رساند، خون‏ ها را از پیکر او پاک می‏ کرد و می‏ گفت: «بهشت‏ بر تو گوارا باد»، شمر ملعون با دیدن این صحنه به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نو عروس زد و او را کشت؛ هانیه همسر وهب نخستین و یگانه زنی بود که در کربلا در راه دفاع از حریم امام حسین‏ (ع) به شهادت رسید.

  • طاهره نظیفی
۰۶
آبان

افسران -  نخستین نماز حضرت آدم و آخرین نماز حسین وارث آدم ♥•۰·˙
وقت زوال رسید . . .
و آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت. . .
نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود؛
و آخرین نمـــازی که وارث‌ آدم گزارد، نیـــز . . .
و از آن نماز تا این نماز ، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چه ها که بر انسان نرفته بود.

ظاهر و باطن ، وادی حیرتی است که عقل درآن سرگردان است.
تن در دنیاست و جان در آخرت: این یک به سوی خاک می کشاند و آن یک به سوی آسمان ، و چشم حس ظاهربین است.

درمیان لشکر عمرسعد نیز بسیارند کسانی که به نماز ایستاده اند .
وا اسفا! چگونه باید به آنان فهماند که این نماز را سودی نیست اکنون که تو با باطن قبله سر جنگ گرفته ای؟

وا اسفا! چگونه باید این جماعت را از بادیه وهم میان ظاهر و باطن رهاند؟ امام ، باطن قبله است و نماز را باید به سوی قبله گزارد.
آیا هیچ عاقلی پشت به قبله نماز می گزارد؟
نماز آنگاه نماز است که میان ظاهر و باطن جمع شود و اگر نه ، مقتدای آن نماز که در لشکر یزید بخوانند شیطان است.
  • طاهره نظیفی
۰۶
آبان

افسران -  حضرت قاسم سلام الله علیه



زندگینامه حضرت قاسم سلام الله علیه

حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبی(ع) است و مادرش رَمله نام دارد. مرحوم شیخ مفید، سه نفر از فرزندان امام حسن(ع) را نام برده که در کربلا به شهادت رسیده‌اند که عبارتند از: قاسم، ابوبکر و عبدالله. و مرحوم محدث قمی فرزند دیگری بنام عبیدالله نیز یاد کرده است که او نیز در کربلا شهید شد.
حضرت قاسم(ع) نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینکه در واقعه‌ی کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینکه بر او حمله کرده و شهیدش نمودند. شهادت حضرت قاسم(ع) در سال 61 هجری قمری رخ داد و آنطور که سن آن حضرت را 13 سال نوشته اند، تاریخ ولادت ایشان را می‌توان اوائل سال 48 هجری قمری تخمین زد.
شهادت قاسم(ع) در واقعه‌ی کربلا
شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه‌ی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه‌اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرین‌تر است.
امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته می‌شوی و عبدالله شیرخوار هم شهید می‌شود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آماده‌ی جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازه‌ی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه‌ طلبید و امام به او اجازه نمی‌داد. هرچه آن امامزاده‌ی بزرگوار در اجازه‌ی جهاد، مبالغه می‌کرد، حضرت مضایقه می‌فرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.
بعضی نقل می‌کنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامه‌اش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید اینکه در سخن حمیدبن مسلم چهره‌ی قاسم(ع) به نیمه‌ی قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچه‌ی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.
آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونه‌های مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمی‌شناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه‌ی پیامبر(ص) هستم که برگزیده‌ای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
حمیدبن مسلم نقل می‌کند: پسری را دیدم که برای جنگ از خیمه‌ها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پاره‌ی ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آنها پاره شده بود و فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود…
سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله می‌کنم، گفتم سبحان‌الله این چه قصد و اراده‌ای است که نموده‌ای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفته‌اند، برای او بس است آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او می‌تازم.
پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس… حمیدبن مسلم می‌گوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه‌ی اسب‌ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد. حمیدبن مسلم می‌گوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن می‌باشد و پای بر زمین می‌ساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند. آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه‌ی او را به سینه‌ی خود چسباند و به سوی خیمه‌ها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده می‌شد. سپس او را در نزد پسرش، علی‌بن‌الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل‌بیت خود، جای داد.
روایت شده است که امام حسین(ع) فرمود: خدایا این گروه را نابود و پراکنده گردان و هیچیک از آنها را باقی نگذار و هرگز آنان را نبخشای. ای عموزادگان من، بردباری کنید. ای اهل‌ بیت من، شکیبایی کنید و بدانید که پس از امروز، دیگر هرگز خواری نخواهید دید.
در علاقه‌ی زیاد امام حسین(ع) به قاسم(ع)، شواهد بسیاری ذکر شده از جمله اینکه حضرت سیدالشهداء(ع) در وداع هیچیک از شهدا غش نکرد مگر در وداع حضرت قاسم(ع) و منجمله حضرت سیدالشهداء(ع) در ابتدای امر، اجازه نداد که حضرت قاسم(ع) به میدان برود مگر بعد از التماس و بوسیدن دست و پای عموی بزرگوارش. هنگامی که امام حسین(ع) ناله‌ی حضرت قاسم(ع) را شنید، با شتاب به بالین او آمد و اینگونه به بالین شهیدی نشتافته بود و وقتی به بالین قاسم(ع) آمد، لشکر را نفرین نمود.
امام حسین(ع) همانطور که صورت به صورت علی‌اکبر(ع) گذارد، وقتی که به بالین حضرت قاسم(ع) آمد سینه‌اش را به سینه‌ی او چسباند. حاصل اینکه از آنچه گفته شد، معلوم می‌شود که حضرت سید‌الشهداء(ع) به حضرت قاسم(ع) و علی‌اکبر(ع) به یک نحو محبت داشت و به یک چشم نظر می‌فرمود.
- منبع، پورتال آسمونی www.asemooni.com/bio 
  • طاهره نظیفی
۰۶
آبان
بانویی که شش هزار ختم قرآن کرد !

 حضرت نفیسه خاتون,نفیسه خاتون
حضرت نفیسه خاتون سلام‌اللّه‌علیها به زهد و عبادت و صیام روزها و قیام شب‌ها مشهور روزگار خود بود. او صاحب مال زیاد بود، لذا به درماندگان، مریضان و عموم مردم احسان مى‌کرد.


سى مرتبه به حج مشرف شد که بیشتر آن پیاده بود. در مسجدالحرام در حالى که پرده‌هاى خانه خدا (کعبه) را مى‌گرفت، اشک مى‌ریخت و ناله و فریاد مى‌کرد، و این جملات را مى‌گفت: الهى و سیّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاک عنّى...

  • طاهره نظیفی
۰۶
آبان



در بسیاری از کتب تفسیر و حدیث و تاریخ، امام حسین(ع) از جمله مصادیق بارز آیة تطهیر،[1] مباهله،[2] مودت[3]، اطعام[4]و کلمات[5] و آیات پایانی سورة فجر دانسته شده، و روایات معتبری در این باره نقل کرده‎اند. دربارة آیات پایانی سورة فجر  روایاتی نقل شده است که اثبات کنندة این معناست که این آیات دربارة حضرت سیدالشهداء امام حسین(ع) است در تفسیر «البرهان» چنین آمده است:


امام صادق(ع) فرمود: اقرؤا سورة الفجر فی فرائضکم و نوافلکم فانها سورة الحسین بن علی، سورة فجر را در نمازهای واجب و نیز نماز مستحب خود بخوانید؛ چرا که این سوره، سورة حسین بن علی است.


پس از این کلام امام صادق و تحریض و تشویق مخاطبین به خواندن سورة فجر در نمازهایشان با این کلام زیبا و دلنشین و همراه با دعای «وارغبوا فیها رحمکم الله»؛ از سرشوق و رغبت به این امر اقدام نمایید. خداوند شما را مورد رحمت و لطف قرار دهد، یکی از اشخاص حاضر در مجلس سؤالی می‎نماید ـ که چه بسا سؤال بسیاری از ماها نیز باشد؛ سؤال می‎کند: چگونه این سوره، سورة اختصاصی حسین بن علی شد؟


امام صادق(ع) فرمود: شما مگر این بخش از آیه و کلام خداوند را نشنیده‎اید که می‌فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» انما یعنی الحسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ فهو ذو النفس المطمئنه الراضیة المرضیة و اصحابه من آل محمد ـ صلوات الله علیهم ـ الرضوان عن الله یوم القیامه و هو راض عنهم، و هذه السورة فی الحسین بن علی و شیعته و شیعة آل محمد خاصة،

 

امام صادق(ع) در تفسیر آیه می‌فرماید: این آیه دربارة حسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ است؛ چرا که آن بزرگوار صاحب نفس مطمئنه بود و از خدا راضی بود و خدا نیز از او راضی بود، و یاران آن بزرگوار از خاندان محمد(ص) از خداوند راضی بودند و خداوند نیز از آن‌ها راضی بود، و این سوره فقط دربارة حسین بن علی و شیعیان او و شیعیان آل محمد(ص) می‌باشد.


و در پایان روایت، امام صادق(ع) می‎فرمایند: من ادمن قراءة الفجر کان مع الحسین فی درجته فی الجنة، ان الله عزیز حکیم، هر کس در خواندن سورة فجر مداومت داشته باشد، با امام حسین در درجه‎اش در بهشت خواهد بود، به درستی که خداوند بر هر چیز توانا و به هر امری دانا است.[6]


در روایت دیگری که از ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل شده است، امام صادق(ع) می‌فرماید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ؛ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة » الآیه یعنی الحسین ابن علی ـ علیهما السّلام ـ[7] مراد از «نفس المطمئنه» که از خداوند راضی و خداوند نیز از او راضی است، حسین بن علی(ع) است در این آیات، کلمة «نفس المطمئنه» نقش کلیدی و محوری دارد به طوری که فهم معنای آیه تا حدود زیادی به روشن شدن معنای این واژه بستگی دارد، و چه بسا وجود این کلمه در این آیه موجب تفسیر و بیان شأن نزول آیه، دربارة حسین بن علی(ع) گردیده است، و آن حضرت مصداق اتم و اکمل آن به حساب آمده است.


سؤالی که در اینجا می‌تواند مطرح شود این است که چه امری باعث این تقریب و تقارن گردیده است؟ و چرا حسین بن علی(ع) از میان معصومین ـ علیهم السّلام ـ به عنوان مصداق این آیه معرفی گردیده است؟


در پاسخ باید گفت: با توجّه به آنچه که در تاریخ عاشورا به فراوانی نقل گردیده است که از یک سو برای حادثة عظیم عاشورا، هیچ واقعه و حادثه‎ای به عنوان نظیر و مانند و شبیه سراغ نداریم، و مصیبت بزرگی که در این رویداد عظیم تاریخی بر خاندان عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ وارد گردید، در تاریخ نمونة دیگری ندارد، و از دیگر سو، قربانی بزرگ این حادثه حضرت سیدالشهداء ـ علیهم السلام ـ بود که در سهمگین‎ترین حالات و لحظات و شکننده‎ترین ماجراهای این حادثه، در نهایت اطمینان و آرامش نفس بود، به طوری که در روایت راویان شاهد حادثه آمده است که هر چه این حادثه به پایان خود که شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) بود نزدیک‎‎تر می‎شد، چهرة دلربای امام، زیباتر و برافروخته‎تر می‎شد، و برای لقای پروردگار آماده‎تر.

 

از اتفاقات سهمگین و تزلزل آفرین آن حادثه در چهرة امام، ذره‎ای سستی و ضعف و یا بی‎صبری و جزع و شکوه دیده نشد و در عوض در این ماجرا از ابتدا تا انتها میزان تسلیم و صبر آن حضرت که ناشی از اطمینان و آرامش نفس بود، افزوده‎تر می‎شد. و این جمله آخر آن حضرت در لحظات پایانی عمر شریفش شنیدنی و زیباست: صبراً علی قضائک یا ربّ لا اله سواک یا غیاث المستغیثین، مالی ربّ سواک و لا معبود غیرک، صبراً‌علی حکمک، بر قضای تو شکیبا هستم! پروردگارا! معبودی جز تو نیست، ای پناه بی‎پناهان! من غیر از تو پروردگار و معبودی ندارم، برخواست و ارادة تو شکیبا هستم.[8]

پی نوشت ها:
[1] . احزاب/ 33.
[2] . آل عمران/ 61.
[3] . شوری/ 23.
[4] . انسان/ 8.
[5] . بقره/ 37.
[6] . بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة مطبوعاتی اسماعیلیان، بی‎تا، ج 4، ص 461؛ و بحارالانوار، ج 24، ص 93 و ج 44، ص 218.
[7] . حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 577؛ و بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 460؛ و بحارالانوار، ج 24، ص 350؛ و تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1414 ق، ج 2، ص 422.
[8] . موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 510.


منبع:andisheqom.com


  • طاهره نظیفی
۰۶
آبان
  • طاهره نظیفی
۰۳
آبان
  • طاهره نظیفی