در مسجد جامع مدینه نماز مى خواندم مردان غریبى را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت مى کردند.
یکى به دیگرى مى گفت : هیچ مى دانى که بر من چه واقع شده؟ گفت : نه.
گفت : مرا مرض داخلى بود که هیچ دکترى نتوانست آن مرض را تشخیص بدهد تا دیگر نا امید شدم .
روزى پیرزنى بنام سلمه که همسایه ما بود به
خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت اگر من تورا مداوا کنم چه مى گویى
؟ گفتم ! به غیر از این آرزویى ندارم .
به خانه خود رفته و پیاله اى از آب پر کرده
و آورد و گفت : این را بخور تا شفا یابى من آن آب را خوردم بعد از چند
لحظه خود را صحیح و سالم یافتم ، و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیّه گذشت و مطلقا اثرى از آن مرض در من نبود .
روزى همان عجوزه به خانه من آمد، به او
گفتم اى سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادى و مرا خوب کردى ! و
از آن روز تا به حال دردى احساس نمى کنم و آن مرض برطرف گردید .
گفت : یک دانه از تسبیحى که در دست دارم
پرسیدم ، که این چه تسبیحى بود، گفت : تسبیح از تربت کربلا بوده است که یک
دانه از این تسبیح در آب کرده به تو دادم .
من به او پرخاش کردم و گفتم : اى رافضه (اى
شیعه ) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودى ، دیدم غضبناک شد و از خانه
بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت ، و
الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبى آن را علاج نمى تواند بکند، و من بر
خود ایمن نیستم و نمى دانم که حال من چه خواهد شد.
در این سخن بودند که مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمى دانم که حال آن مرد به کجاست و چه به حال او رسیده است .
پاسخ اجمالی
درباره
اینکه چرا شمر گلوی مبارک امام حسین(ع) را از جلو نبرید با توجه به
نقلهایی که برای چگونگی شهادت امام حسین(ع) وارد شده، میتوان چند احتمال
داد:
1. افراد
دیگری -غیر از شمر- که میخواستند نزدیک امام حسین(ع) شوند و او را به
شهادت برسانند، همین که امام به آنها نظری میافکند، تنشان میلرزید و
شمشیر از دستشان میافتاد؛ برخی از مورّخان متأخّر و معاصر به نقل از
ابومخنف گفتهاند: «اولین شخصی که با شمشیر کشیده به سوی امام پیش تاخت،
شبث بن ربعى بود. امام حسین(ع) به جانب او نظرى افکند. شبث را رعدهاى گرفت
و لرزید و شمشیر از دستش افتاد و گفت: «معاذ اللّه که من خداى را ملاقات
کنم و ذمه من مشغول به خون حسین باشد».[1]
همچنین در ادامه به نقل از ابو مخنف
گفتهاند: سنان بن أنس با شماتت و با عصبانیت رو به شبث کرد و گفت: «مادر
بر تو بگرید و قوم تو تباه گردد! چرا از قتل او دست بازداشتى و روى
برداشتی؟»
شبث گفت: «چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد، چشمهاى رسول خدا را دیدم. نیروى من برفت و اندامم بلرزید».
سنان گفت: «این شمشیر مرا ده که من از براى قتل او شایستهتر از تو هستم».
سنان شمشیر را برداشت و به سمت امام
حسین(ع) رفت. هنگامی که نزدیک شد، رعدی عظیم او را فرا گرفت و سخت بترسید،
چنانکه شمشیر از دست او افتاد و گریخت. شمر او را سرزنش کرد و گفت: «چرا
بگریختى؟»
سنان گفت: «چون چشم به سوى من بگشود، شجاعت پدر او یادم آمد. پس گریختم».
خولى بن یزید اصبحى، تصمیم گرفت که سر مبارک امام(ع) را از تن دور کند. وى نیز چند قدمى برداشت و رعدتى او را گرفت و فرار کرد.[2]
شمر گفت: «چه مردم ترسویی هستید! هیچکس سزاوارتر از من نیست در قتل او». سپس شمشیر گرفت و بر سینه حسین(ع) نشست. [3]
در برخی منابع جزئیات این حادثه بیان
نشده، بلکه تنها به ترس و لرزش این افراد از هیبت و عظمت امام حسین(ع)
اشاره شده است.[4] بنابر این، اصل ترس افرادی مانند سنان بن انس پذیرفتنی
است.[5]
شاید با توجه به این جریانات، برای
اینکه شمر ملعون به عاقبت این افراد دچار نشود، سر امام حسین(ع) را از پشت
برید تا چشم او به چشم امام حسین(ع) نیفتد.
2.
علامه مجلسی مینویسد: در بعضى از کتابهای معتبر از طبری و او از طاوس
یمانى نقل کرده است: «...پیامبر اسلام(ص) پیشانی و گلوى امام حسین(ع) را
زیاد میبوسید».[6]
همچنین به نقل از کتاب «معدن البکاء فی مقتل سید الشهداء»[7] آمده است:
شمر خواست سر امام حسین(ع) را از گلو جدا کند، ولى شمشیرش نبرید، امام
حسین(ع) فرمود: «واى بر تو! آیا میپندارى شمشیر تو جایى را که رسول خدا(ص)
بر آن فراوان بوسه زد میبرد»؟! شمر (برآشفت و) آنحضرت(ع) را به رو
افکند و سر مطهرش را از قفا جدا کرد.[8] ولی این بخش از سخن امام حسین(ع)
که «آیا میپندارى شمشیر تو جایى را که رسول خدا(ص) بر آن فراوان بوسه زد
میبرد»، پیش از شهادت و هنگام نشستن شمر بر سینه امام حسین(ع)، در منابع و
مقاتل معتبر[9] ذکر نشده است. به هر حال، با فرض پذیرش این نقل؛ چون گلوی
امام حسین(ع) مکان بوسه پیامبر اسلام(ص) بوده، شمر سر امام حسین(ع) را از
پشت برید.
به هر حال، نمیتوان به طور قطعی گفت:
علت اصلی بریدن سر امام حسین(ع) از قفا همان است که در برخی کتابها نوشته
شده است؛ زیرا بخشهایی از نقلهای ذکر شده، در مقاتل و منابع تاریخی
مربوط به نهضت و قیام امام حسین(ع) نیامده است، به همین جهت؛ نمیتوان میان
علت بریده شدن سر امام حسین(ع) از قفا با این نقلهای متفاوت ارتباط
برقرار کرد و یک نتیجه قطعی گرفت و موارد یاد شده را تنها یک احتمال است.
=================================
[1].
قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذو القربى، ج 3، ص 82، نشر
اسوه، قم، چاپ دوم، 1422ق؛ لبیب بیضون، موسوعة کربلاء، ج 2، ص 177، مؤسسة
الاعلمى، بیروت، چاپ اول، 1427ق.
[2]. همان، ص 82 – 83.
[3]. همان.
[4]. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، تاج الموالید، ص 86، دار القاری، بیروت، چاپ اول، 1422ق.
[5].
البته در صورتی که این نقل را بپذیریم که شمر سر مبارک امام حسین(ع) بریده
است، نه سنان بن انس؛ چون طبق برخی از نقلها، سنان بن انس گلوی آنحضرت
را برید. رسان، فضیل بن زبیر، تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص 149، مؤسسه
آل البیت(ع)، قم، چاپ دوم، 1406ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الاشراف،
تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 3، ص 218، دار الفکر، بیروت، چاپ اول،
1417ق؛ ابن عساکر شافعی، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 249، دار
الفکر، بیروت، چاپ اول، 1415ق.
[6]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 44، ص 187 – 188، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[7].
این کتاب نوشته مولى محمد صالح بن آقا محمد(متوفی 1283ق)، و برادرش حاج
مولى محمد تقی برغانی قزوینی، معروف به شهید سوم است. آقا بزرگ تهرانی،
الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 21، ص 220 – 221، اسماعیلیان، قم، 1408ق.
[8].
گروهى از نویسندگان، موسوعة الامام الحسین(علیهالسلام)، ج 4، ص 596،
سازمان پژوهش و برنامه ریزى آموزشى، دفتر انتشارات کمک آموزشى، تهران، چاپ
اول، 1378ش.
[9]. مانند: «الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد» شیخ مفید؛ «اللهوف على قتلى الطفوف» سید ابن طاوس و ...
islamquest.net
منبع:iranvij.ir
می خواستم از این روزهای غرق در ماتم بنویسم ،اما بغض امانم نداد ...
می خواستم از حسین(علیه السلام) و از وسعت بی انتهایش بنویسم ،اما پرده ی اشک چشمانم را پوشاند ...
می خواستم از عباس علمدار (علیه السلام) و از مردانگی بی مثالش بنویسم ،اما دستهایم از شرم دست های بریده اش ،توان نوشتن نداشت ...
مگر می شود این همه بزرگی را به تصویر کشید ؟
مگر می شود این همه زیبایی را به قلم درآورد ؟
مگر می شود این همه صبر و استقامت را دید و از خود بی خود نشد ؟
الله اکبر از این همه عظمت ... از این همه استقامت و فداکاری ... از این ایمان راسخ ...
آیا براستی این رمز عظمت عاشورا نیست که تنها در نیمی از روز، چنین تابلوی زیبا و بی بدیلی خلق می شود ؟
آیا این رمز جاودانگی حسین (علیه السلام) و یارانش نیست که در دشت نینوا ،اینگونه خوبیها، صبوری ها، وفای به عهد ها و پایمردی ها در هم می آمیزد ؟
آه ای زینب (سلام الله علیها) عزیز ،
چه کشیده ای این روزها ؟
چه صبوری ها که نکرده ای ... چه مصیبت ها که ندیده ای ... چه جسارت ها که تحمل نکرده ای ...
به فدای قامت خمیده و دل رنج کشیده ات ...
با چه جسارت بی مانندی بار امانت را به دوش کشیدی و به مقصد رساندی ...
چه خوش درخشیدی از پس این ابرهای شک و تردید ...
چه بی مهابا امانشان ندادی با کلام بلیغ ات ...
تبارک الله ، شیرزن دشت نینوا ...
سلام مرا بپذیر ... سلام مرا به پاک ترین ِ اهل زمین برسان ...
و سلام بر تو ای بانوی کوچک بابا ! سلام بر زخم های بی شمار پاهایت ...
رقیه جان ! سلام بر تو که بابا را به راستی دو بخش یافتی؛ بخشی بر روی نیزه ، بخشی به روی صحرا ....
سلام بر تو ای حسین (ع) ، ای وسعت بی انتهای عشق و آزادگی ...
سلام بر تو ای حسین (ع) و بر روانهای پاکی که بر آستان تو فرود آمدند ...
سلام بر تو ای علی اکبر (ع) و بر جوانی پر صلابت ات ...
سلام بر تو ای علی اصغر (ع) و بر تشنگی پر حرارت ات ...
سلام بر تو ای ابوالفضل (ع) و بر مردانگی بی مثال ات ... سلام بر ادب و وفایت ای بزرگمرد ...
سلام بر تو ای زینب کبری (س) ...
سلام مرا بپذیر ، بانو ... سلام مرا بپذیر ...
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس
به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به
ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو
اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا
شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان
سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند که
ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشکار شد و این
شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت کنندهای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عدهای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این کارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند،
در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب
گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون
کرد متوجه شد از نیزهای که کنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی
آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند:
السلام علیک یابن رسول الله … السلام علیک یا ابا عبدالله.
راهب
از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و
میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی
رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در
سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی
جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که پیغمبر خودتان است؟
خولی
گفت: آری. راهب فریاد میزد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید.
از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند.
خولی گفت: نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه
بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو میدهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب
سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجادهاش گذاشت و تمام شب را
گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی
ندارم ولی شهادت میدهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و
آله) پیامبر خداست و گواهی میدهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
ای
اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را
فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار میکنی گواهی ده که
من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا
الله … صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود
را خدمتکار اهل بیت کرد.
ابن هشام میگوید: وقتی سر را از
راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید
این درهمها را میان خود تقسیم کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسههای درهم را باز کردند و دیدند سفال شده است. بر
روی آن نوشته شده است “فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون” (سوره
ابراهیم، آیه ۴۲)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمکاران انجام میدهند غافل
است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون”؛ و به زودی ستمکاران بدانند چه سرانجامی دارند.
حاملان
سر، سفالها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و
با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(۳)
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب میگوید یکی
از کرامات امام زیارتگاههایی است که از سر ایشان به جای مانده است؛ در
کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکانها
میباشد. (یعنی این که وجود سر مقدس امام در این مکانها ،
زیارتگاههای معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی
را به نزد حاکم شهر موصل فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و
شهر را آذین کنند، اهل موصل گفتند هر چه میخواهید برای شما فراهم میکنیم
ولی از آنها درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از
همانجا بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی
نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمهای از آن خون
میجوشید.)
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع میشدند و مراسم عزاداری بر
پا میکردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او
دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته
در جای سنگ گنبدی ساختند.
حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه
تا دمشق) میرسیدند جرأت نداشتند که وارد شوند، میترسیدند قبائل عرب علیه
آنها شورش کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه میرفتند و فقط برای
آذوقه، شخصی را میفرستاند و میگفتند این سر یک خارجی است. بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
روز | حادثه |
15 رجب: | مرگ معاویه |
28 رجب سال 60 (شب یکشنبه): | خروج امام حسین(علیه السلام) از مدینه. |
3 شعبان (شب جمعه): | ورود امام(علیه السلام) به مکه. |
10 رمضان: | رسیدن نخستین نامه های کوفیان توسط عبدالله بن مِسْمَع همدانی و عبدالله بن وال به امام(علیه السلام). |
12 رمضان: | رسیدن 150 نامه از کوفیان به امام(علیه السلام) توسط قیس بن مُسْهِر صیداوی، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی و عمارة بن عبد سلولی. |
14 رمضان: | وصول نامه سران و مردم کوفه به امام(علیه السلام) توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی. |
15 رمضان: | خروج مسلم از مکه به سوی کوفه برای انجام مأموریت. |
5 شوال: | ورود مسلم به کوفه. |
8 ذیحجه (سه شنبه): | خروج امام حسین(علیه السلام) از مکه. |
9 ذیحجه: | شهادت حضرت مسلم. |
2 محرم: | ورود امام(علیه السلام) به کربلا. |
3 محرم: | ورود عمر سعد به کربلا با سپاه چهار هزار نفری. |
6 محرم: | یاری خواستن حبیب بن مظاهر از قبیله بنی اسد برای یاری امام حسین(علیه السلام) و ناکامی او در این مأموریت. |
7 محرم: | بستن آب بر روی امام حسین(علیه السلام) و یارانش. |
9 محرم: | تاسوعا و ورود شمر به کربلا. |
9 محرم: | اعلام جنگ لشکر عمر سعد به امام(علیه السلام) و مهلت خواستن حضرت از عمر سعد. |
10 محرم: | واقعه عاشورا و شهادت امام حسین(علیه السلام)، اهل بیت(علیهم السلام) و یارانش. |
11 محرم: | حرکت اسرا به سوی کوفه. |
11 محرم: | دفن شهدا توسط بنی اسد (از اهل غاضریّه). |
1 صفر: | روز ورود اهل بیت(علیهم السلام) و سر مطهّر امام حسین(علیه السلام) به شام. |
20 صفر: | اربعین حسینی و ورود اهل بیت(علیهم السلام) به کربلا. |
20 صفر: | بازگشت اهل بیت(علیهم السلام) از شام به مدینه بنا بر برخی اقوال. |
تربت حضرت سید الشّهداء بر اساس روایات موثّق آثار فراوانى دارد، از آن جمله :
1 - طبق روایات رسیده سجده کردن بر تربت حضرت حسین علیه السلام موجب قبولى نماز است ، که امام صادق علیه السلام مى فرماید:
السُّجُودُ عَلى تُربَة الحُسین علیه السلام یَخرِقُ الحُجبُ السَّبعة .
سجده کردن بر تربت امام حسین علیه السلام هفت حجاب را از (منع قبولى آن ) نماز بر مى دارد.
2 - ذکر با تسبیح تربت سیّدالشّهداءبراى هر ذکر چهل حسنه در نامه اعمال مى
نویسند، و حتّى بدون ذکر، تسبیح را در دست چرخاندن هر یک بیست حسنه دارد.
3 - هر گاه کام نوزاد را با تربت سیّد الشّهداء باز کنند مانند اکسیرى که
مس را به طلا مبدل میسازد و وجود نوزاد را از هر پلیدى دور نموده و محبّت
اهل بیت رسول خدا(ص ) را در دل او مى کارد.
4 - بر لحد یعنى قبر هر میّتى که تربت کربلا باشد از عذاب قبر رهانیده میشود.
5 - تربت کربلا بر هر درد بى درمانى شفا بخش مى باشد کما اینکه بسیار تجربه شده است و در کتب مختلف ذکر گردیده است .
6 - خاک مقتل حسین بن على علیه السلام حصن ، یعنى حصار مى باشد از هر آفات
و هر گزندى ، و هر کس آن را با خود حمل نماید، محفوظ خواهد ماند.
7 -
آرام بخش تلاطم موّاج دریاهاست یعنى هرگاه دریا به تلاطم آید، و چاره از
همه جا قطع گردد و کمى تربت کربلا بر آن بپاشند دریا آرام میگیرد.
8 -
تربت مظلوم کربلا تحفه حوریان بهشت است آن گاه که در روز قیامت ماه و
خورشیدى نیست تا نور افشانى کند و ظلمات محشر همه جا را فرا مى گیرد، به
دستور خداوند خاک کربلا که تربت سیّدالشّهداء علیه السلام مى باشد برداشته
شده و در بالاى بهشت قرار داده مى شود
و نور عظیمى از تربت آن حضرت همه
جا را روشن مى کند و همه دیدگان را خیره مى سازد کما اینکه خورشید چشم
انسان را مى زند و کسى نمى تواند مستقیم به آن نگاه کند. (44)
زیارت کربلا و ایمان
ابو جعفر خضرمى از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که :
قال : سمعت یقول محمّد بن على علیه السلام من ارادَ اَن یعلم انّه من اهل
الجنّة فیعرفن حبّنا على قلبه فان قبل فهو مؤمن و من کان لنا محبّا فلیس
فلیرغب فى زیارة الحسین علیه السلام و فمن کان للحسین علیه السلام محبّا و
زوّارا ما یجب لنا اهل بیت و کان من اهل الجنّة و من لم یکن زوّرا کان ناقص
الا یمان . (45)
ابو جعفر خضرمى از امام محمّد باقر علیه السلام نقل
مى کند که حضرت فرمودند: هر کس که مى خواهد بداند از اهل بهشت است یا نه ،
به قلبش مراجعه کند، اگر محبت ما را قلب او قبول کرد، پس مؤمن است ، و
کسى که محبّ ما بود رغبت به زیارت قبر امام حسین علیه السلام دارد، و هر کس
محب و زوّار امام حسین علیه السلام او اهل بهشت است ،
و اگر محب ما و امام حسین علیه السلام بود ولى زائر قبر آن حضرت نباشد او ناقص الایمان مى باشد.
آرزو دارم حسین جان تا شوم قربان تو *** جان ندارد قابلى گردد فداى جان تو
آرزو دارم حسین جان تا ببینم روى تو *** کاش مى گشتم فداى تو در کوى تو
آرزو دارم حسین جان تا ببینم کربلا *** اى همه هستى من بادا فداى نینوا
آرزو دارم حسین جان تا بپویم راه تو *** روز و جویم ، شوم دل خواه تو
________________________________
44-کشکول النور ج 1 ص 186.
45-سفینة النّجاة ص 72 - بحار الانوار ج 10.