یک دانه تسبیح از تربت کربلا
در مسجد جامع مدینه نماز مى خواندم مردان غریبى را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت مى کردند.
یکى به دیگرى مى گفت : هیچ مى دانى که بر من چه واقع شده؟ گفت : نه.
گفت : مرا مرض داخلى بود که هیچ دکترى نتوانست آن مرض را تشخیص بدهد تا دیگر نا امید شدم .
روزى پیرزنى بنام سلمه که همسایه ما بود به
خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت اگر من تورا مداوا کنم چه مى گویى
؟ گفتم ! به غیر از این آرزویى ندارم .
به خانه خود رفته و پیاله اى از آب پر کرده
و آورد و گفت : این را بخور تا شفا یابى من آن آب را خوردم بعد از چند
لحظه خود را صحیح و سالم یافتم ، و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیّه گذشت و مطلقا اثرى از آن مرض در من نبود .
روزى همان عجوزه به خانه من آمد، به او
گفتم اى سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادى و مرا خوب کردى ! و
از آن روز تا به حال دردى احساس نمى کنم و آن مرض برطرف گردید .
گفت : یک دانه از تسبیحى که در دست دارم
پرسیدم ، که این چه تسبیحى بود، گفت : تسبیح از تربت کربلا بوده است که یک
دانه از این تسبیح در آب کرده به تو دادم .
من به او پرخاش کردم و گفتم : اى رافضه (اى
شیعه ) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودى ، دیدم غضبناک شد و از خانه
بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت ، و
الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبى آن را علاج نمى تواند بکند، و من بر
خود ایمن نیستم و نمى دانم که حال من چه خواهد شد.
در این سخن بودند که مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمى دانم که حال آن مرد به کجاست و چه به حال او رسیده است .
- ۹۴/۰۷/۳۰