دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

۷۴ مطلب با موضوع «عاشورا» ثبت شده است

۱۶
آذر

پرسش:

امام چندم ما دنبال اسرا بودند؟ چه کسی تیر را به گلوی علی اکبر زد؟ چه کسی از سپاه عمر بن سهد جدا شد و توبه کرد؟ با نفرین امام حسین مردم کدام شهر مورد خشم والیان خود بودند؟

پاسخ:

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری اباعبدالله

امام سجاد و امام باقر(ع) همراه اسرا در کربلا بودند.

شب عاشورا 32 تن از لشکر عمر سعد به لشکر امام حسین(ع) ملحق شدند.(1)

مشهور آن است که یزید بن زیاد و حر بن یزید ریاحی توبه کرده و به شهادت رسیدند. یزید بن زیاد از کسانی بود که همراه عمر بن سعد (از کوفه) برای جنگ با امام حسین(ع) بیرون آمده بود، ولی وقتی سپاه عمر بن سعد پیشنهادها و شروط امام حسین(ع) را نپذیرفت تصمیم گرفت با حضرت جنگ کند. وی به امام پیوست.(2) یزید بن زیاد از کسانی بود که با خطبة حرّ هدایت شد و در زمرة یاران ابی عبدالله(ع) به فیض شهادت نائل گردید.(3)

حر بن زیاد ریاحی نیز از رؤسای کوفیان بود. به درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با امام حسین(ع) فراخوانده شد و به فرماندهی لشکر ابن زیاد انتخاب گردید و مأمور شد که آب را به روی امام حسین(ع) ببندد. ولی در اثر عنایت خداوند و توجه امام حسین(ع) به وی، به جبهه حق پیوست و توبه کنان کنار خیمه‌های امام آمد و اظهار پشیمانی کرد و سپس اذن میدان طلبید. سرانجام بعد از جنگ با دشمن به شهادت رسید.(4)

در روز عاشورا حرمله بن کاهل اسدی گلوی علی‌اصغر(ع) تیر زد و او را به شهادت رساند.(5)

امام حسین(ع) روز عاشورا مردم کوفه را نفرین نموده فرمود: ای کوفیان! رویتان زشت و سیاه باد! و غم و اندوه قرینتان، و به سختی و مرگ گرفتار شوید.(6)

همچنین امام حسین(ع) در خطبة دیگر آنان را نفرین کرده می‌فرماید: خداوندا غلام ثقیف (حجاج بن یوسف) را بر آنان مسلّط کن... تا انتقام من و دوستان و اهل بیت و همرادارانم را از آنها بگیرد.(7)

پی‌نوشت‌ها:

1ـ دمع السّجوم، ترجمه نفس المهوم، ص 259.

2ـ تاریخ طبری، ج 5ن ص 428.

3ـ مقتل ابی مخنف، ترجمه جواد سلیمانی، ص 158.

4ـ جواد محدثی، فرهنگ عاشورا.

5ـ دمع السّجوم، ترجمه نفس المهموم، ص 371.

6ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88.

7ـ مقتل الخوارزمی، ج 2، ص 6؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین)، ص 216.

  • طاهره نظیفی
۱۱
آذر

هنگامی که پیغمبراعظم اسلام صلی الله علیه وآله فاطمه راازراز شهادت فرزندش حسین علیه السلام وآن مصائبی که دچار آن حضرت شد آگاه نمود آن بانوگریه شدیدی کردوگفت پدرجان!یک چنین مصائبی درچه موقع رخ می دهد ؟فرموددرآن زمانی که من وتو وعلی دردنیانباشیم گریه حضرت زهرا سلام الله علیه شدیدترشد وگفت پدرجان!پس چه کسی برای حسینم گریه خواهد کرد ؟وچه کسی برای اواقامه عزا خواهدکرد ؟پیامبرمعظم صلی الله علیه وآله فرمود:ای فاطمه !زنان امت من برزنان اهل بیتم ومردان ایشان برمردان اهل بیت من گریه خواهند کرد ،همه ساله گروهی پس ازدیگزی عزاداری راتجدید می نماید ،هنگامی که روز قیامت فرامی رسد زنان امت من ومردان آنان راشفاعت خواهیم کرد هریکی ازایشان درمصیبت امام حسین گریه کند مادست اورامی گیریم وداخل بهشت می نماییم .ای فاطمه!هرچشمی فردای قیامت گریان است غیرازچشمی که درمصیبت حسین گریه کند زیراصاحب آن چشم خندان است ومژده نعمت های بهشت به وی داده خواهد شد.
بحارالانوار جلد44ص
23
  • طاهره نظیفی
۰۳
آذر



واندن  سوره فجر,ثواب خواندن  سوره فجر

هر کس سوره فجر را دائم بخواند، با امام حسین علیه السلام در بهشت خواهد بود

 

امام صادق (علیه السلام) فرمود: "هر کس در خواندن سوره فجر مداومت داشته باشد، با امام حسین علیه السلام در درجه َاش در بهشت خواهد بود" (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، استرآبادى، على ، تصحیح حسین استاد ولى، قم، مؤسسة النشر الإسلامی ، 1409 ق )


اهل بیت عصمت علیهم السلام، راز این پیوند را در آیات پایانی سوره نشانی داده اند.


از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند که: «اقرءوا سورة الفجر فی فرائضکم و نوافلکم، فإنها سورة الحسین بن علی " "سوره ی فجر را در نمازهای واجب و مستحب تان بخوانید، زیرا این سوره، سوره حسین بن علی (علیهما السلام) است." یکی از حاضران (ابو اسامه) پس از بیان امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: چگونه این سوره، سوره امام حسین (علیه السلام) شده است؟


حضرت فرمود: مگر این بخش از آیه و کلام خداوند را نشنیده َاید که می فرماید: "یا أیتها النفس المطمئنة ارجعی إلى ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی " این آیه درباره حسین بن علی علیهماالسّلام است؛ چرا که آن بزرگوار صاحب نفس مطمئنه بود و از خدا راضی بود و خدا نیز از او راضی بود، و یاران آن بزرگوار از خاندان محمد (صلی الله و علیه و آله) از خداوند راضی بودند و خداوند نیز از آن ها راضی بود، و این سوره فقط درباره حسین بن علی و شیعیان او و شیعیان آل محمد (صلی الله و علیه و آله) می باشد." (البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، هاشم بن سلیمان ، ج 5، ص: 658)

گویا همه چیز دست به دست هم داده تا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در میان همه ی هادیان الهی بشریت، یگانه و ویژه باشد. قطعاً مأموریت ویژه و خاص امام حسین علیه السلام از سوی خدای متعال تعیین شده بود؛ پس طراحی تمامِ این صحنه ی ماندگار و فوق العاده، کارِ همان خدای فوق العاده است.


اعتقاد ما این است که راهنمایانِ الهی، از جانبِ خود حرفی نمی زنند و اقدامی نمی کنند مگر این که دستورِ رب العالمین باشد و در راستای مأموریت خاصشان. این را در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به صراحت از قرآن کریم می شنویم: و ما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی (نجم، 3-4) (پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید آنچه مى گوید تنها وحى الهى است ) و در مورد اوصیای آن حضرت هم آن  گونه که در چهارچوب تعریف امامت و تفاوتش با نبوت بگنجد، این مفهوم قابل تعمیم است.


اقدام و مأموریت ویژه ی امام حسین علیه السلام، سال 60و 61 هجری وقتش رسیده بود. زمانی که با خلیفه شدن یزید، کار امت پیامبر صلی الله و علیه وآله به جاهای باریک کشیده شد. یزیدِ معلوم الحال آمده بود تا تیشه ای که پدرش معاویه، موذیانه و کم کم به شاخ و برگ اسلام می زد، او یکسره به ریشه بزند و از جای برکند.

مأموریت امام، مثل پدر و برادر بزرگوارش، حفظ دین خداست. این وظیفه، گاه با تاکتیک سکوت، گاه با جنگی حساب شده یا صلحی هوشمندانه و گاه با  یک انقلاب تحول آفرین به انجام می رسد و شرایط زمانه ی امام حسین علیه السلام، این شیوه ی آخر را می طلبد.

امام در وصیت خود به محمد حنفیه، از راز این قیام تاریخ ساز پرده برمی دارد و آن چیزی نیست جز وظیفه ی حفظ و اصلاح امت اسلام و احیای سیره ی پیامبر صلی الله علیه و آله:  "...و أنّی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی صلّى اللّه علیه و آله، ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی محمد صلّى اللّه علیه و آله و أبی علیّ بن أبی طالب علیه السلام " (تسلیة المجالس و زینة المجالس (مقتل الحسین علیه السلام)، حسینى موسوى، محمد بن أبیطالب ، ج 2، ص: 160)


گاهی انجام یک وظیفه، با هزینه ای گران و مصیبت و ابتلایی بزرگ همراه است. اینجاست که رضایت داشتن از خدا، اراده ها و برنامه های او، و ایستادگی بر انجام وظیفه ی خدایی، کاری می کند کارستان. مثلاً آدمی را در مسیر "راضیة مرضیة" قرار می دهد یا آدم را لایق شهادت در کربلا می کند یا ندای "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را به گوش انسان می رساند.


همان طور که خوانده و شنیده اید، در جای جای صحنه ی کربلا آثار رضایت قلبی از این ایثار بزرگ، به چشم می خورد. در چهره ی بشاش و رضایتمندِ امام در همه ی مصیبت ها، در شور و شوق یاران برای یاری دین خدا و یاوری ولی خدا، در شتاب حضرت عباس علیه السلام برای پاسخ به العطش کودکان، در استواری و استحکام مادر وهب برای فرستادن فرزندش به میدان و خلاصه "رضایت از انجام وظیفه ی خدایی" در قلب های اهالی عاشورا موج می زند.

 گویا همه چیز دست به دست هم داده تا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در میان همه ی هادیان الهی بشریت، یگانه و ویژه باشد. قطعاً مأموریت ویژه و خاص امام حسین علیه السلام از سوی خدای متعال تعیین شده بود؛ پس طراحی تمامِ این صحنه ی ماندگار و فوق العاده، کارِ همان خدای فوق العاده است.


اعتقاد ما این است که راهنمایانِ الهی، از جانبِ خود حرفی نمی زنند و اقدامی نمی کنند مگر این که دستورِ رب العالمین باشد و در راستای مأموریت خاصشان. این را در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به صراحت از قرآن کریم می شنویم: وَمَا یَنطِق عَنِ الْهَوَى* إِنْ هوَ إِلَّا وَحْیٌ یوحَى (نجم، 3-4) (پیامبر از روى هواى نفس سخن نمى گوید آنچه مى گوید تنها وحى الهى است ) و در مورد اوصیای آن حضرت هم آن  گونه که در چهارچوب تعریف امامت و تفاوتش با نبوت بگنجد، این مفهوم قابل تعمیم است.


نمونه ای دیگر از این رضایت، در کلام امام حسین علیه السلام جاریست: شبى که صبحش حسین علیه السّلام تصمیم داشت از مکّه حرکت کند محمّد بن حنفیّه شبانه به نزد امام حسین علیه السلام رفت و گفت: برادرم، دیدى که اهل کوفه با پدرت و برادرت چه حیله و مکرى بکار بردند، و من می ترسم که حال تو نیز مانند حال پدر و برادرت گردد، اگر رأیت به ماندن در مکّه باشد عزیزترین فردى خواهى بود که در حرم الهى است و کسى را به تو دسترسى نخواهد بود، فرمود: برادرم، می ترسم یزید بن معاویة به ناگاه مرا بکشد و احترام این خانه با کشته شدن من از میان برود...

محمّد بن حنفیّه گفت: اگر از چنین پیش آمدى می ترسى به سوى یمن و یا یکى از بیابان هاى دور دست برو که از هر جهت محفوظ باشى و کسى را به تو دسترسى نباشد فرمود: تا ببینم، چون سحر شد حسین علیه السلام کوچ کرد. خبر کوچ کردن حسین علیه السلام به محمّد بن حنفیّه رسید، آمد و زمام شترى را که حضرت سوار بر آن بود بگرفت و عرض کرد: برادر! مگر وعده نفرمودى که پیشنهاد مرا مورد توجّه قرار دهى؟ فرمود: چرا، عرض کرد: پس چرا با این شتاب بیرون می روى؟ فرمود: پس از آنکه از تو جدا شدم رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله نزد من آمد و فرمود: "یَا حسَیْن اخْرجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا" حسین بیرون برو که مشیّت خداوندى بر این است که تو را کشته ببیند، محمّد بن حنفیّه گفت: انّا اللَّه و انّا الیه راجعون، حال که تو با این وضع بیرون می روى پس همراه بردن این زنان چه معنى دارد؟ فرمود: رسول خدا صلى اللَّه علیه و اله بمن فرمود:" إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهنَّ سَبَایَا" مشیّت خدا بر این شده است که آنان را نیز اسیر و گرفتار ببیند. این بگفت و با محمّد خداحافظى فرموده و حرکت کرد. (اللهوف علی قتلی الطفوف (ترجمه سید احمد فهری) ص: 100)


یک نکته عاشورایی:
مسلمانِ پیرو حسین بن علی علیهماالسلام که نفس مطمئنة و راضیة و مرضیة است-  هیچ وقت بی وظیفه نمی ماند. هر کجا هست، در برابر مسلمانیِ خودش و همه خواهران و برادران ایمانی اش، وظیفه دارد. باید فرزند زمان خود باشد تا حسینی شود.

 

منبع:tebyan.net


  • طاهره نظیفی
۲۴
آبان

نتیجه تصویری برای داستان رسول ترک

در روز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.

مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی  که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند.
سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.

منبع:کتاب رسول ترک  مولف:محمد حسین سیف اللهی



  • طاهره نظیفی
۱۶
آبان


روزى جبرئیل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا (ص) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود.
به گزارش مشرق به نقل از عقیق، روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (س) ، حسین (ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است .

پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت . حسین (ع) پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟

پیامبر(ص ) فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود.

تا اینکه روزى جبرئیل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا (ص) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن (ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.

پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب (س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا (س) از علت آن پرسید. پیامبر (ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب (س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد.

حضرت زهرا (س ) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب (س) گریه کند چیست؟ پیامبر اکرم (ص ) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع ) گریه مى کند
  • طاهره نظیفی
۰۵
آبان

خوارزمی می‌گوید: چون تشنگی بر حسین ـ علیه السلام ـ و اصحابش شدت یافت، شبانه برادرش عباس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آنکه نزدیک آب رسیدند. عمروبن حجاج گفت: کیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین ـ علیه السلام ـ. آمده‌ام از این آبی بنوشم که شما مانع شده‌اید. گفت: بنوش! گوارا! نافع گفت: وای بر تو! چگونه آب بنوشم در حالی که حسین و همراهانش از تشنگی می‌میرند؟ گفت: راست می‌گویی، ولی ما مأموریم و چاره‌ای جز اطاعت فرمان نداریم. نافع همراهانش را صدا زد، وارد فرات شدند. عمرو هم سربازانش را صدا کرد تا نگذارند. بین آن دو گروه بر سرِ آب پیکار سختی در گرفت. عده‌ای می‌جنگیدند و گروه دیگر مشکها را پر می‌کردند. مشکها پر شد و تعدادی از سربازان عمروبن حجاج کشته شدند، اما از یاران امام کسی کشته نشد. این گروه با آب به اردوگاه خود برگشتند. حسین ـ علیه السلام ـ و همراهانش آب نوشیدند. عباس را آن روز لقب «سقا» دادند.[1]

  • طاهره نظیفی
۰۵
آبان

اعتبار سند زیارت عاشورا

زیارت عاشورا با مجموع درسهای عقیدتی، سیاسی، فکری و انزجار از دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت که در حکم محک و معیاری است که سَره را از ناسره جدا می کند و تقدم تبرّی است بر تولّی دعا و نیایش به درگاه خداوند و درخواست توفیق انتقام از دشمنان و باز تمنّای اوست که هر کدام از آن ارزشهایی را ارائه می دهد و سر فصلهای غیر قابل تردیدی را فرا راه انسان می گشاید و می تواند آدمی را در پیمودن راه راست و رسیدن به حقیقت راسخ و استوار نماید.
این زیارتنامه توسط امام باقر ـ علیه السّلام ـ به شیعیان تعلیم داده شده است و تنها یک زیارتنامه جهت عرض ادب ظاهری به محضر امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یاران ایشان نبوده بلکه خود منشوری است که از هر جهت نوری از آن جلوه گر است چرا که این صحیفه بهانه ای است برای بیان مختصر امّا کامل از اسلام شناسی، معرفت‌شناسی، امام شناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی.
زیارت حسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ در کتابهای ادعیه و مزار وارد شده است و در طول سیزده قرن علما و دانشمندان بر خواندن آن در روز عاشورا بلکه در طول سال عنایت خاصّی داشته و همگان را به آن سفارش کرده اند.
اکنون اسناد این زیارت را که عمدتاً از نوشتار استاد آیت الله سبحانی است می آوریم.[1]

  • طاهره نظیفی
۰۵
آبان


پایگاه جامع اطلاع رسانی امام مهدی (عج) نوشت: حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین مداحی مدیر حوزه ی فنآوری اسلامی مبین با استناد به برخی محاسبات نجومی با اشاره به انطباق تاریخ شمسی و قمری در سال آینده در محرم ۱۴۳۸ گفت : «بر اساس برخی محاسبات اگر ماه های قمری همانگونه که در رصدهای نجومی ثبت شده است پیش رود و نیز استهلال با محاسبات منطبق گردد ؛ سال آینده تاریخ عاشورای شمسی و قمری با یکدیگر منطبق خواهند بود.»

وی افزود : «تاریخ شمسی برخلاف تاریخ قمری در تغییر نیست و موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و با استخراج اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ، سخنان مقتل نویسان به ساعت و دقیقه برگردانده می شود که بر اساس محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در گاهشماری ایران ، واقعه کربلا ۲۱ مهر سال ۵۹ شمسی محاسبه شده و رخ داده است . بر همین اساس سال آینده ۲۱ مهرماه ۱۳۹۵ مصادف با دهم محرم سال ۱۴۳۸ قمری خواهد بود که این یعنی انطباق عاشورای شمسی و قمری با یکدیگر.»

حجت الاسلام و المسلمین مداحی گفت : «البته اگر محاسبات نجومی و استهلال با یکدیگر منطبق شوند این اتفاق رخ خواهد داد و در غیر اینصورت ممکن است این تطابق رخ ندهد همچنانکه گاهی اوقات شاهد آن هستیم که محاسبات بر خلاف استهلال بوده و اوج بروز اختلاف در محاسبه و استهلال را در اولین روز ماه شوال شاهد هستیم که برخی محاسبات تاریخ عید را یک روز معین می کند اما استهلال آن محاسبه را منتفی و یا تائید می نماید . بر همین اساس معتقدیم که اگر استهلال و محاسبات با یکدیگر منطبق باشند سال آینده دهم محرم الحرام ۱۴۳۸ با ۲۱ مهرماه ۱۳۹۵ منطبق خواهد بود و این یعنی عاشورای شمسی بالاخره به عاشورای قمری خواهد رسید.»

  • طاهره نظیفی
۰۵
آبان


افسران - امان از دل زینب...
افسران - غیرتیا....
.



  • طاهره نظیفی
۰۴
آبان




سخن نخست
سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امرى‏ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده‏اند و لقب وى را سکینه نهاده‏اند که به معنى وقار و سکون است.

سکینه همسر عبداللّه اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموى اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقى در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وى که فرمود: «تو بهترین بانوانى!» در مى‏یابیم که وى در کربلا بانویى رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.1 آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولى در راه حجّ عمره از دنیا رفت.2
خواهر سکینه، فاطمه و برادرانش امام زین‏العابدین، حضرت على‏اکبر و عبداللّه (على‏اصغر) علیهم السلام اند.

رباب کیست؟
رباب همسر گرانقدر امام حسین علیه السلام، مادر عبداللّه و سکینه و از زنان شایسته و نامدار تاریخ اسلام است. وى بانویى فاضله و محدّثه بود که همراه امام حسین علیه السلام و فرزندانش در کربلا حضور داشت. وى شاهد شهادت همسر و طفل شیرخواره‏اش بوده و رنج و مشقّات سفر کربلا را تحمّل نموده است. او وظیفه سنگین خویش را آن طور که مورد رضایت خدا و فرزند پیامبر بود، انجام داد. وى پس از آن به عنوان اسیر همراه دیگر زنان و دختران کاروان حسینى به کوفه و شام برده شد و در نهایت، به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید. رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتى عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وى، به قدرى بود که حضرت فرمود:
«من خانه‏اى را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه‏مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج مى‏کنم.»3

در مقابل، رباب هم که افتخار همسرى امام حسین علیه السلام را داشت، این ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اینکه خواستگاران فراوانى داشت همه را رد کرد و گفت:
«پس از فرزند رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم همسرى بر نمى‏گزینم.»4
او به تحقیق دریافته بود که هیچ کس نمى‏تواند همانند امام باشد و درس‏هایى را که او از مکتب انسان‏ساز حسینى فرا گرفته بود، دوباره برایش زمزمه کند. رباب به امام حسین علیه السلام بسیار وفادار بود و در حمایت و تبعیت از آن حضرت، زندگى کرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سکینه، خیمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاى آن امام همام پرداخت. امام صادق علیه السلام در این باره مى‏فرماید:
«هنگامى که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگوارى برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»5
غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب یک‏سال پس از واقعه عاشورا از دنیا برود.
علاّمه مامقانى، رباب را در زمره زنان راوى حدیث نام برده و مى‏نویسد:
«نسبت به روایت وى، نهایت اعتماد است.»

یکى از مورّخان معاصر مى‏گوید: او یکى از شاعران عرب و از برترین و برگزیده‏ترین زنان عصر خویش بود.6
رباب وقتى سر امام را در مجلس ابن زیاد مشاهده کرد، به شدّت منقلب شد و بنابر درخواستش هنگامى که سر را به او دادند، در آغوش گرفت و بوسید، از داغ امام گریست و اشعارى را زمزمه کرد که ترجمه‏اش چنین است:
آه! حسین من که از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در کربلا نیزه‏ها به او هجوم آورده و تنش را به خاک و خون کشید. خداوند، جنایتکاران کربلا را سیراب نگرداند!7

مرثیه دیگر رباب در غم از دست دادن همسرش این گونه است:
آنکه را که فروغ بخش عالَمى بود، به خاک و خون افکندند و تنِ بى‏سر او را دفن کردند. خداوند، پاداش بسیار به تو عطا کند اى نواده رسول خدا! که با عزّت و شرف، سالار شهیدان گشتى و از خسران دور بودى! تو براى من کوهى بلند افراشتى که در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع نمى‏شد. اکنون که تو رفتى، پدر یتیمان چه کسى باشد؟ و دستگیر محرومان که خواهد بود...؟8

عبداللّه، برادر سکینه
عبداللّه فرزند دیگر رباب و برادر سکینه علیها السلام است. امام وقتى یاران و افرادى از خانواده‏اش به شهادت رسیدند، تنها ماند و دیگر امیدى به یارى کسى نداشت، بنابراین براى خداحافظى به جانب خیمه‏ها آمد و اهل و عیالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهى را بپذیرند و از اطاعت پروردگار دل‏خوش باشند. وى سپس طفل شیرخواره‏اش را طلبید تا براى آخرین‏بار او را ببیند. حضرت زینب علیها السلام عبداللّه را نزد امام علیه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه‏هایش را بوسید. هنوز وداع امام به پایان نرسیده بود که ملعونى از لشکر دشمن، گلوى عبداللّه را نشانه گرفت و با تیر جفا پیکرش را به خون آغشته کرد. امام که از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل‏آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوى او پر نمود و به طرف آسمان پاشید و فرمود:
«خداوندا! این مصیبت بر من آسان است، چون که در معرض دید تو است.»9

امام حسین علیه السلام براى دفن عبداللّه قبرى حفر کرد و تنِ غرقه به خونش را به خاک سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سکینه و مادرش در وداع با قربانى شش ماهه، عظمت این مصیبت را دو چندان نمود.
امام زمان علیه السلام در «زیارت ناحیه مقدّسه» مى‏فرماید:
سلام بر عبداللّه شیرخوار که او را هدف تیر قرار دادند و در آغوش پدر به قتلش رساندند. خدا لعنت کند حرملة بن کاهلى را که تیر به سویش انداخت...

گلستان فضایل
سکینه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسین علیه السلام جرعه‏ها نوشید و به درجه‏اى از ایمان و باور دینى رسید که امام در توصیفش مى‏فرماید:
غالب (اوقات) بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلى است. ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپرى مى‏گردد.10

این تعریف، بیانگر مقام برجسته دختر امام حسین علیه السلام در راستاى یقین به پروردگار متعال و گسستن از مشغولیات و دلبستگى‏هاى دنیاى فانى است.
سکینه، گوهرى مستور در صدف عفّت و حیا و آراسته به اخلاق محمّدى است. وى شأنش بالاتر از مدح ستایشگران و مقامش والاتر از وصف دوستداران است؛ زیرا او در کنف حمایت بزرگانى چون پدر و برادر رشیدش امام زین العابدین و حضرت على‏اکبر علیهم السلام قرار داشت و راه تعالى روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.
یکى از نویسندگان معاصر آورده است: «سکینه بانویى جلیل القدر، با نجابت و داراى مقام و منزلتى بلند است.»11

بانو بنت الشّاطى مى‏گوید:
«به حق که خانم سکینه به سبب اصل و نسب عالى و شرافت و منزلت بالایش، صاحب عزّت بى‏پایان و آشکارى است.»12
مورّخ شهیر، غیاث الدّین میرخواند در کتاب حبیب السّیر مى‏گوید:
«حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام را به خاطر جمال ظاهرى و کمال باطنى و حسن خلق، عقیلة القریش گفته‏اند.»
دختر امام حسین علیه السلام از شجاعتى قابل تحسین برخوردار بود. وى در برابر ظالمان سکوت نمى‏کرد و به انجام تکالیف الهى همّت مى‏گمارد. او از هیاهوى تبلیغاتى هراسى به دل راه نمى‏داد و با صلابت فاطمى دشمن را خوار و رسوا مى‏نمود، با دلیل و منطق سخن مى‏گفت و حقّانیّت خویش را به اثبات مى‏رساند.

روزهاى جمعه، خالد بن عبدالملک، بر بالاى منبر مى‏رفت و به بدگویى از على علیه السلام مى‏پرداخت؛ این خبر به حضرت سکینه علیها السلام رسید، وى همراه خدمتگزارانش نزد خالد مى‏آمد و در مقابلش ایستاده و او را سبّ و لعن مى‏کرد.
نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سکینه را نداشتند؛ اما همراهانش را اذیّت کرده و آسیب مى‏رساندند. در مجلسى که مروان، امیرمؤمنان علیه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت کرد. دختر عثمان که در جلسه حاضر بود، رو به سکینه کرد و گفت: من دختر شهیدم! سکینه علیها السلام سکوت کرد و آنگاه که مؤذّن صدا به اذان بلند کرد و به عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول اللّه» رسید، خطاب به دختر عثمان فرمود: این، پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت: «لافخر علیکم ابداً؛ من دیگر هرگز به شما فخر نخواهم کرد.»13

عظمت مقام و فصاحت و بلاغت کلام حضرت سکینه، به کسى اجازه گستاخى و توهین نمى‏داد و همگان را سرجاى خود مى‏نشاند. همان طورى که سخن گفتن عمّه‏اش زینب علیها السلام بر دهان کوفیانِ بى‏غیرت و بى‏وفا مهر سکوت زد و آنان را به حیرت واداشت.

راوى حدیث
در منابع تاریخى آمده است که سکینه علیها السلام از پدرش امام حسین علیه السلام و عمّه‏اش امّ‏کلثوم روایت نقل کرده و فائد مدنى مولى عبیداللّه بن ابى‏رافع و فاطمه بنت‏الحسین از او حدیث نقل کرده‏اند. ابن‏عساکر به سند خود از فائد مدنى مى‏گوید: سکینه دختر حسین بن على از پدرش براى من این حدیث را گفت که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم مى‏فرماید:
حملةالقرآن عرفاء اهل‏الجنّة؛ (روز قیامت) حاملان قرآن، شناخته‏شدگان اهل بهشتند.»14
علاّمه مجلسى به سند خویش از بکر بن احنف، از فاطمه دختر على بن موسى‏الرضا علیه السلام، و از فاطمه و زینب و امّ‏کلثوم، دختران موسى بن جعفر علیه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام، از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام، از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام و آنها از امّ‏کلثوم دختر على علیه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم روایت مى‏کند که فرمود:
در معراج که به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصرى از جواهر سفید رسیدم. این قصر درى داشت که با دُرّ و یاقوت تزئین شده بود و بر آن در پرده‏اى آویخته بود که چون سرم را بلند کردم، دیدم نوشته است: «خدایى جز اللّه نیست، محمّد صلى الله علیه وآله وسلم پیامبر خدا و على، ولى و سرپرست مردم است.» بر پرده، این عبارت به چشم مى‏خورد که: «خوشا به حال شیعیان على!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصرى دیگر دیدم از عقیق که درى از نقره و پرده‏اى بر آن قرار داشت. سرم را بلند کردم، این جمله را دیدم: «محمّد، پیامبر خداست و على، وصىّ مصطفى.» و همچنین نوشته بود: «شیعیان على را به سرشت پاک بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، که ناگاه مقابلم قصرى دیگر از زبرجد ظاهر شد که از آن زیباتر ندیده بودم. بر آن قصر درى بود از یاقوت سرخ که بالاى آن لؤلؤ به چشم مى‏خورد و روى در پرده‏اى قرار داشت. پرده را بالا زدم و این جمله را روى آن نوشته شده یافتم: «شیعه على همان رستگارانند!» به جبرئیل گفتم: این قصر از آنِ کیست؟ او گفت:
اى محمّد! متعلّق به على، وصى و پسر عمویت! مردم در روز قیامت پابرهنه و عریان محشور مى‏شوند، جز شیعیان على؛ مردم در صحنه محشر به اسم مادرانشان خوانده مى‏شوند، غیر از شیعیان على که به نام پدرانشان خوانده مى‏شوند؛ زیرا آنها على را دوست داشته‏اند و به این خاطر، سرشتشان پاک گردیده است.15

محبوب دل پدر
سکینه در خاندانى بزرگ که خداوند مقامشان را رفعت بخشیده بود، رشد نمود. تمسّک به راه مستقیم الهى و تبعیّت از احکام حیات‏بخش قرآن، او را به کمال انسانیّت رسانید و سبب شد هم‏طراز عقیله بنى‏هاشم، زینب کبرى علیها السلام از پیام آوران کربلا گردد؛ به طورى که دشمنان به شخصیّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل‏بیت علیهم السلام به وجودش مفتخر.
اخلاق نیک و خصال پسندیده این بانوى نمونه، وى را در نظر پدر که مربّى صالح و کاملى بود، عزیز نمود و چون ستاره‏اى فروزان در آسمان خاندان امام درخشید و همه را شیفته رفتار شایسته خود کرد. امام حسین علیه السلام که آگاه به ضمیر انسان‏ها و معیار سنجش اعمال است، سکینه را با زیباترین لقب، یعنى «خیرة النّساء» خواند و با عنایتى خاص مقام و منزلت وى را در مواقف بسیار، بر دیگران آشکار نمود.

دلبستگى و مهر امام نسبت به سکینه، در آخرین خداحافظى از خیمه‏ها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتى آن حضرت نزدیک خیمه‏ها رسید، فرمود:
«اى زینب! اى امّ‏کلثوم! اى سکینه! علیکنّ منّى السّلام.»
چون اهل‏بیت صدایش را شنیدند، براى وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سکینه به پدر، عنان اختیار را از کفش ربود، دست‏هایش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آیا تن به مرگ داده‏اى که این گونه خدا حافظى مى‏کنى؟ ما، بعد از تو به چه کسى پناهنده شویم؟
سخنان عاطفه برانگیز دختر، بر قلب پدر، سنگین آمد و از بى‏تابى فرزندش گریست و فرمود:
«اى نور دیده‏ام! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد؟»

صحبت‏هاى امام براى سکینه که بوى فراق و تنهایى مى‏داد، او را از جمع حاضر جدا کرد و در حالى که آرام آرام مى‏گریست، به گوشه خیمه رفت! شاید قصدش این بود که قلب پدر را بیش از این غصّه‏دار نکند. امام حسین علیه السلام با مشاهده این وضع از اسب فرود آمد و سکینه را نزد خویش خواند و او را به سینه چسباند و اشک‏هایش را پاک نمود و فرمود:
«اى سکینه! بدان که بعد از من گریه زیادى در پیش خواهى داشت؛ اما تا هنگامى که جان در بدن دارم، با این اشکِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستى، سزاوارترین فرد به گریستن بر منى!»

لفظ جمع در اینجا، بیانگر این است که سکینه جزء بانوانى است که دلیلى واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا علیها السلام و زینب علیها السلام.16

کاروان کربلا
سکینه بلایاى سنگین روز عاشورا را با دلى استوار و اراده‏اى پولادین تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام درباره‏اش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهى است.» مطمئنّاً اگر امام بردبارى او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفرى پرحادثه نمى‏برد تا مبادا از آن حوادث دهشت‏بار روحش متزلزل شده و دینش دستخوش دگرگونى گردد. سکینه به مرتبه‏اى از یقین و رضاى الهى رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت نگشود و آن مصائب را لطف الهى دانست.

وى نظاره‏گر وقایع عاشورا بود. او نداى کمک‏خواهى پدرش را که مظلومانه یار و یاور مى‏طلبید، شنید و با تمام وجود، درد بى‏کسى مادر، خواهر، عمّه‏ها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانى بود، سرپرستى دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلدارى آنها پرداخت. با آنکه عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بى‏آبى، شکوه ننمود.

او پس از شهادت حضرت على‏اکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با سوز دل، نوحه‏سرایى کرد و زمانى که پدرش عمود خیمه عباس علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفى نگه داشت تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایى را از دست داده‏اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه مستقیم الهى خارج نشد.

سکینه از اوّلین افرادى است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتى اسب بى‏صاحب امام، با زین واژگون و شیهه‏زنان به سوى خیمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر مى‏کرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخورده‏اش یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که: واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه! واحسناه! و واغربتاه!
زمانى که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طورى گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه مى‏گوید:
وقتى پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده‏اش این ندا را شنیدم که مى‏گفت:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونى‏
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونى‏17
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایى نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدى را شنیدید، بر من بگریید!

تبلیغ در اسارت
حفظ ارزش‏هاى دینى، جزء اهداف مقدّس رهبران الهى است. آنها در نشر آیین محمّدى به اقتضاء زمان و مکان کوشیده‏اند. فرزندان اهل‏بیت علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش‏گرفتن روش صحیح در میدان رویارویى حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسدارى از خون شهیدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگه‏داشته‏اند.

دختر امام حسین علیه السلام مى‏دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با بدعت‏ها و انحرافات دینى و اجتماعى قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتى چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن نگاه‏ها در امان بماند.

سهل بن ساعد انصارى - از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم - در چگونگى ورود اهل بیت‏علیهم السلام به شام مى‏گوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته‏اند. سؤال کردم: آیا براى شامیان عیدى هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: اى پیرمرد! از بیابان آمدى؟ گفتم: من سهل بن ساعدى هستم و رسول خدا را دیده‏ام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمى‏بارد و زمین، اهلش را فرو نمى‏برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آورده‏اند! جلوتر رفتم، پرچم‏هایى دیدم که در بین آنها سرى بر نیزه است. او شبیه‏ترین افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانى بر شترانى بى‏پوشش سوار بودند. نزدیک‏تر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستى؟ گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدى از اصحاب جدّت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتى دارى برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاى آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل مى‏گوید: من نزد آن نیزه‏دار رفتم و مبلغى به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.18

آرى، همچنان که جدّه‏اش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه‏هاى آخر زندگى به پاسدارى از فرامین الهى کوشید و در نظر هیچ نامحرمى ظاهر نشد، او نیز در بحرانى‏ترین لحظات حیات، تابع دستورات الهى بود؛ گرچه حوادث آن روزها کافى بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را درهم کوبد.
اسیران آل رسول را در حالى که به ریسمان بسته شده بودند و از میان جمعیت عبور مى‏دادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از بزرگى، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه کسانى هستید؟ سکینه فرمود: ما اسیران، از خاندان محمّد صلى الله علیه وآله وسلم هستیم!19

تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیدارى خفتگان در غفلت، از رسالت‏هاى مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از تبلیغات پوچ و پرهیاهوى یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند، چرا اسیر شده‏اند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا مى‏شد و جوانه‏هاى هوشیارى در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز مى‏کرد.

حضرت سکینه علاوه بر بیدارگرى‏هاى غیر مستقیم، در برابر دید همگان مقابل ظالمان مى‏ایستاد. وى وقتى سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکى مى‏کند و شعر پیروزى مى‏سراید، فریاد برآورد و گفت:
به خدا، سخت دل‏تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او نیست.20
آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبرى با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
اى یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولى روزى خواهد آمد که تو را بازخواست مى‏کنند، خود را براى پاسخگویى آماده کن! ولى تو چگونه مى‏توانى پاسخ دهى؟21

دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدى و ناسپاسان کوفى براى اسیران حُرمتى قائل نیستند و یزید ظالم به‏جز انتقام‏گیرى از امام و ذرّیه‏اش هدفى ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وى را تحت تأثیر قرار داد؛ به‏ویژه زمانى که یزید ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربه‏ها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه‏شان زینب پناهنده شده و گفتند:
«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّه‏جان! یزید با چوبدستى دندان‏هاى پدرمان را مى‏زند.»
و این استمدادطلبى، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس فاطمى و علوى، دختر على‏7 آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب مى‏زنى؟ دستت بشکند! این سر و صورت از چهره‏هایى است که سال‏هاى طولانى براى خدا سجده کرده است!22

رؤیاى حضرت
حضرت سکینه علیها السلام مى‏گوید:
در یکى از شب‏ها که در شام بودم، خوابى دیدم طولانى. در آخر آن خواب، زنى را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مى‏روم و از آنچه با ما کردند، به وى شکایت مى‏کنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سکینه‏جان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندى و قلبم را پاره کردى! این پیراهن پدر تو است، آن را نگه داشته‏ام تا زمانى که خدا را ملاقات کنم!23

بازگشت به کربلا و مدینه
اوضاع و احوال اجتماعى با سخنرانى‏ها و بیدارگرى‏هاى اهل‏بیت علیهم السلام تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب سرنگونى حکومت ظالمانه یزید مى‏شد و آبروى بنى‏امیه را بیش از پیش، از بین مى‏برد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند. سکینه، همراه با دیگر اسیران به سوى مدینه رهسپار شد. وقتى کاروان اسیران به عراق رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهل‏بیت علیهم السلام در کربلا بودند، روز و شب به نوحه‏خوانى مى‏گذشت و گریه و زارى مى‏کردند و از کنار قبرى به کنار قبرى دیگر مى‏رفتند.24

هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد شریف امام فراخواند و چنین نوحه‏سرایى کرد:
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مى‏کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد! اى کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو وداع مى‏کنیم، در مورد حسینى که روح پیامبر و روح وصىّ او حضرت على علیه السلام بود.25

اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مى‏کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد!

وقتى سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنى‏هاشم جامه سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت جاودانى امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانى او موجب بیدارى وجدان‏هاى به خواب رفته و شناخت راه سعادت براى انسان‏هاى مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش رباب، عمّه‏ها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود. مشکلات مردم به دست آنها حل مى‏گردید و خوشه‏چینى از خرمن سبز تعالیم حسینى و مکتب رهایى‏بخش اسلام به وسیله آنها براى مردم محقّق مى‏شد. گذران روزها، ماه‏ها و سال‏ها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمى جلسات عزادارى را قطع نکردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به یاد مى‏آوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ بانوى هاشمى، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه هیچ فرد بنى‏هاشم تا پنج سال دودى بلند نشد تا اینکه عبیداللّه بن زیاد به هلاکت رسید.26
خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگى مى‏کرد؛ خانه‏اى که صاحب آن براى گریه بر «سیّدالشّهدا» روز و شب نمى‏شناخت. زمانى که از امام مى‏خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، مى‏فرمود:
چگونه نگریم در حالى که دیدم خواهران و عمّه‏هایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه مى‏دوند؟!
به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگى کرد و به ترویج و نشر راه امام حسین علیه السلام پرداخت.

آرامگاه‏
سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیع‏الاوّل 117 ق. دنیا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.

آرامگاه آن بانوى گرامى در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وى هنگام انجام عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهى نیز بر این باورند که: آرامگاه او در مقبره باب الصّغیر (دمشق) مى‏باشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان مى‏باشد...27


پى‏نوشت‏ها:
1. حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262.
2. همان، ص 263.
3. محدّثات شیعه، دکتر غروى نایینى، ص 210.
4. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315 و 316.
5. تذکرةالخواص، ص 150.
6. اصول کافى، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، ج 45، ص 17.
7. محدّثات شیعه، ص 176.
8. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315.
9. نفس المهموم، ص 161.
10. اسعاف الراغبین، در حاشیه نورالابصار، ص 202.
11. اعلام النّساء، ج 2، ص 202.
12. تراجم سیّدات بنت النّبوّه، ص 956.
13. همان، ص 157.
14. همان، ص 155.
15. بحارالانوار، باب فضل الشّیعه، ج 65.
16. نفس المهموم، ص 160.
17. مصباح، کفعمى، ص 376.
18. نفس المهموم، ص 205.
19. همان، ص 206.
20. همان، ص 207.
21. منتخب، طریحى، ص 457.
22. معالى السّبطین، ج 2، ص 156.
23. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.
24. مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 471.
25. معالى السّبطین، ج 2، ص 198.
26. بحارالانوار، ج 10، ص 293.
27. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280 و 281.

  • طاهره نظیفی