
هیجده روز از ذی حجة میگذرد.
یکی از زهاد را بیماری عارض شد. شخصی به عیادت او رفت و او را شادمان دید و زبانش را به شکر و ثنا متذکر یافت.
گفت: می خواهی که خدای تعالی تو را شفا دهد؟
گفت: نه.
گفت: می خواهی به وضع بیماری بمانی؟
گفت: نه.
گفت: پس چه می خواهی؟
گفت: آن را می خواهم که خدا می خواهد.
مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده.
حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است.
گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.
حلوافروش گفت: پناه به خدا!اگر با چون تو معامله کنم تو قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟
شخصی در حال
تنگدستی و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا
بروم یک من برنج بگیرم، چه قدر روغن برای آن لازم است؟
زن جواب داد: دومن روغن لازم دارد.
مرد با تعجب گفت: چه طور یک من برنج، دو من روغن می خواهد؟
زن گفت: حالا که ما با خیال پلو می پزیم لااقل بگذار چرب تر بخوریم.
فراست قاضی
دو نفر دعوی به محکمه قاضی نظام الدین بردند. هر یک از آن ها مدعی بود که دستار از آن اوست.
قاضی با فراستی که داشت بر یک نفر بدگمان شد و او را گفت: برخیز و دستار را ببند چنان که عادت توست.
آن مرد ببست و چیزی زیاده آمد. دیگری را بفرمود تا ببست و راست آمد، حکم کرد که دستار از این مرد است که راست بست و بعد از تحقیق بلیغ و تهدید کاذب اقرار کرد به کذب خود و قاضی او را از کذب توبه داد.
کلاه آسیابان
شخصی در آسیابی منزل کرد و به آسیابان گفت سحر مرا بیدار کن چون خوابش برد آسیابان کلاه او را برداشت و کلاه خودش را بر سر او گذاشت و سحر او را بیدار کرد.
چون قدری راه آمد و روز روشن شد به لب جویی رسید نظر در آب کرد و دید که کلاه آسیابان بر سر اوست گفت: من به او گفتم که مرا بیدار کن او خودش را بیدار کرد مراجعت کرد و با آسیابان مخاصمه می کرد که چرا مرا بیدار نکردی.
از بایزید پرسیدند: پیر تو که بود؟
گفت: پیرزنی. روزی در صحرا رفتم، پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: این انبان آرد با من برگیر.
من چنان بودم که خود نیز نمی توانستم برد. به شیری اشارت کردم. بیامد. انبان بر پشت او نهادم و پیرزن را گفتم: اگر به شهر روی، گویی که را دیدم؟
گفت: ظالمی رعنا را دیدم.
گفتم: هان چه می گویی پیرزن.
گفت: این شیر مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
گفت: تو آن را که مکلف نیست تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه می خواهی که اهل شهر بدانند که این شیر فرمان بر داراست و تو صاحب کراماتی.این، نه رعنایی بود؟
افسوس های تکراری
پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند.....
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند....
او مجددا لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
صبر عن الله
آمده که جوانی از محبین از شبلی راجع به صبر پرسید و گفت: کدام صبر شدیدتر است؟
شبلی گفت: صبر برای خدا ... جوان گفت: نه.
گفت: صبر همراه با کمک خدا ... گفت: نه
گفت: صبر بر خدا .... گفت: نه
گفت: صبر در راه خدا ... گفت: نه
گفت: صبر با خدا ... گفت: نه.
شبلی گفت: پس وای بر تو! کدام صبر است؟
جوان گفت: صبر از فراق خدا.
پس شبلی آهی کشید و بیهوش شد و افتاد.
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم!
عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی، در حالیکه آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن، وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»
تعریف قانون جذب:
آنچه
در قانون «راز» بر آن تکیه میشود « قدرت خداگونه ذهن» یا همان «تجسّم»
است . منادیان جذب، فقط از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری میان ذهن و پدیده ها،
سخن نمیگویند؛ بلکه از خالقیّت ذهن میگویند و «خلق و آفرینش» را به ذهن
نسبت میدهند و ادعا می کنند که ذهن انسان هرچه را ـ مثبت یا منفی ـ
تجسّم نماید، به صورت یقینی و قطعی در عالم خارج (نه در درون انسان) به
وقوع میپیوندد. آنها رابطة بین ذهن و «امور تجسّم شده» را رابطة علّت
تامّه نسبت به معلولش می دانند و مدعیاند همچنان که خطّ تولید یک
کارخانه، مواد خام را به محصول تبدیل میکند، ذهن انسان نیز قادر است
تصویرهای ذهنی را به حقایق عینی و خارجی تبدیل نماید و همه چیز را به سمت
خویش جذب کند. کارگردان فیلم راز در این باره میگوید:
کل دنیای تو
ساخته شده از تمام چیزهایی است که به ذهن می آوری. هر چیزی که داری یا
نداری، هر وضعیت و شرایط زندگیات، حاصل تجسم خودت بوده است.( قدرت،
راندابرن، نفیسه معتکف، ص 73)
افکار ما به اجسام تبدیل می شوند. هر آن چه در فکرت بگذرد، به زودی در مشت خواهی گرفت.(فیلم راز، راز 1)
خلاصه
در قانون جذب ادعا این است که اگر پیش بینیِ نیکو و نفوس خوب داشته باشی
همان در زندگی اتفاق می افتد. بنابراین نباید تصوّر شود که منظور از قانون
جذب فقط مثبت اندیشی، تلقین، خوشبینی، حمل بر صحت و اموری از این قبیل
است.
تعریف تفأل
فال
به کلمه نیک و میمون و پیش بینی خوب گویند. فال در مقابل طیره(تطیر) قرار
دارد. نفوس بد و شوم که تطیر نام دارد اگر به نفوس خوب و مبارک تبدیل گردد
فال نام دارد.
درباره فال بین علمای اسلامی دو قول وجود دارد.
گروهی این عمل را صرفا نوعی القای کلام مثبت می دانند و تأثیر آن را به میزان اندکی که باعث تقویت انگیزه یا خوش بینی می شود پذیرفته اند نه به معنای ایجاد رویدادهای زندگی و آفرینشِ پدیده های بیرونی.
در مقابل گروهی دیگر (که نظریه مشهور هم هست) فال را نوعی علم می دانند که ناشی از قوه پیشگویی و اِخبار از آینده در انسان است.
محدث مشهور شیخ عباس قمی در این باره می گوید: علم فال علمی است که به
واسطه آن انسان از بعضی از حوادث آتیه مطلع میشود و از جنس کلام مسموع است
یا از کسی یا از مصحف. (سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج7، دارالاسوه، ص 11)
از
سوی دیگر باید گفت که فال در مقابل استخاره هم هست؛ یعنی استخاره طلب خیر
است(خیرخواهی)، فال طلبِ خبر است، یعنی علم پیشگویی است(خبرگیری). از نظر
متون دینی وقایع آتی و رویدادهای زندگی انسان، علت خاص خودشان را دارند؛ در
حالی که فال در قانون جذب، سبب است. از این رو فالهای پیامبر هم
پیشگویی های وی بوده است نه ایجاد سبب که در قانون جذب گفته میشود.
روایات فال چه می گویند؟
در
قرآن موضوع فال وارد نشده است، ولی در روایات به فال اشاره شده است. مهم
در مورد روایات فال، غیر از سند آن، دلالت آنهاست. به عبارت دیگر روایات
تفأل، هم از حیث سند و هم از نظر دلالت دچار کمبودند. در مورد روایات فال
باید گفت که این دسته روایات کمتر از طریق منابع شیعی وارد شده است و
احادیثی که در مورد نیکو بودن فال وارد شده بیشتر از طریق منابع اهل سنت
است که کسانی مانند ابوهریره و عایشه در سند حدیث قرار دارند. اضافه می
کنیم که این دسته روایات بیش از آن که از پیامبر نقل قول گردد، برداشتهای
راویان و ناقلان از سیره پیامبر بوده است که آن را به فال نیکو تعبیر کرده
اند. مانند این جمله که «ان النبی یحب الفال الحسن» پیامبر فال نیکو را
دوست میداشت. عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَال
کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعْجِبُهُ الْفَأْلُ
الْحَسَنُ وَیَکْرَهُ الطِّیَرَةَ)) (سنن ابن ماجة)
در این
دسته از روایات این گونه نیامده که پیامبر چه گفت، بلکه اینطور آمده که
پیامبر اینگونه بود؛ یعنی راوی کلام خود را به صورت گزارش آورده، نه نقل
قول مستقیم از پیامبر. در منابع شیعی همین اندازه آمده که پیامبر فال را
امری نیکو میدانست.
از نظر دلالت هم روایات فأل اساسا ارتباطی با
ادعای رهبران قانون جذب ندارد. چرا که حتی اگر فال را به معنی اول تفسیر
کنیم (فال به معنی القاءِ امرِ مثبت نه به معنای پیشگویی) باز ادعای
طرفداران راز اثبات نمیشود. چرا که روایات نمیگویند که با فال رویدادهای
آتی تغییر می کنند و فال، امور مثبت را به سمت انسان جذب میکند. در
روایات (با وجود ضعف سند) تعبیر به فال خیر آمده، نه فال مطلق.
خیر یعنی هر چه خدا برای مصلحت اخروی
انسان پیش آورد؛ در حالی که در قانون جذب به شدت نتیجه گروی مطرح است یعنی
گفته میشود که همان دقیقا اتفاق می افتد نه آنچه که صلاح اخروی انسان
باشد. به عبارت دقیق تر در روایات، هیچ تضمینی بر آن چه که فال زننده،
انتظارِ وقوعِ آن داده، نشده است. از این رو طبق این دسته از روایات ممکن
است امری پیش آید که اساسا ناگوار است، ولی در واقع خیر اخروی انسان در
همان رویداد است. و معنای فال خیر دقیقا همین است. بنابراین اختلاف اساسی
قانون جذب با فال خیر در همین نکته است که قانون جذب نتیجه گراست؛ ولی فال
خیر، نه تنها بر نتیجه دلخواه تأکید ندارد، بلکه اساسا رها نمودن نتیجه و
سپردنِ امور به خالق هستی است.
کلام مشهوری در بعضی از سایتها و
بعضی کتب به نقل از پیامبر اسلام آمده که «تفألوا بالخیر تجدوه» (فال خوب
بزنید تا آن را بیابید). اما باید توجه داشت که این جمله حدیث نیست، بلکه
ضربالمثل مشهوری است که به شکل کلمه قصار و حکمت درآمده است. این جمله به
صورت حدیث نه در منابع حدیثی اهل سنت و نه در منابع شیعی هیچ کدام وارد
نشده است.
بهاءالدین خرمشاهی در این باره میگوید: «در این باب قول
مشهوری هست که تفألوا بالخیر تجدوه. ولی حدیث بودنش مسلم نیست: (فال نیکو
زنید تا نیکیتان پیش آید).»(حافظ نامه، نوشته بهاءالدین خرمشاهی، بخش اول،
صص 332، 375)
جمع بندی و نتیجه گیری:
ادله
دینی فال را تایید کرده است، اما نه با ملاکی که در قانون جذب مورد قبول
واقع شده است و اساسا فال در متون دینی یا به معنای تلقین در روانشاسی است
که اثری نفسانی دارد و با پدیدههای عالم خارج (که در قانون جذب مورد
ادعاست) ارتباطی ندارد.
یا به معنای انتظار حقایق معنوی و امور خیر
است که نشان از محوریت مصالح اخروی دارد نه وقوعِ آنچه که فال زننده
انتظار آن را دارد. در حالی که قانون جذب معتقد است که تمامی برداشتهای
مثبت و شگون خوب به صورت رویدادهای واقعی، به زندگی انسان وارد شده و تبدیل
به وقایع خارجی میشوند. از این رو نظر دین در باب تفال، با نگرش
هواداران قانون جذب هیچ قرابتی ندارد.
منبع:tebyan.net