دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

۱۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۵
مهر



صلوات برتر از بیست هزار سال طاعت فرشته است

وقتی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در شب معراج به آسمان چهارم رسیدند، فرشته‌ای را دیدند که لوحی در پیش روی خود نهاده و در آن نگاه می‌کند و مانند رودی اشک از دیدگان می‌ریزد آن ملک متوجه حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در آسمان چهارم نشد و لذا جبرئیل با بال خود به او زد و هنگامی که ملک متوجه شد بلافاصله رکاب آن حضرت را بوسید و تعظیم و اکرام کرد و عرض نمود: یا رسول الله مرا معذور بدارید ، چرا که نور زیادی از این لوح متصاعد بود و به همین جهت من متوجه حضور شما نشدم .

آن حضرت فرمودند: در این لوح چه چیزی نوشته شده است؟

ملک عرض کرد: در این لو ح نوشته شده است ((لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علی ولی الله))

سپس ملک گفت که من دو رکعت نماز به جا آوردم که بیست هزار سال طول کشیده است ، به امر خدا پنج هزار سال در قیام و پنج هزار سال در رکوع و پنج هزار سال در سجود و پنج هزار سال در حال تشهد بودم ، حالا ثواب این نماز را به شما هدیه می‌کنم که از قصور من بگذرید.

حضرت فرمودند: من به طاعت تو احتیاج ندارم .

فرشته عرض کرد : پس آن را هدیه می‌کنم به امت شما.

حضرت باز فرمودند که: امت من به نماز تو احتیاجی ندارند ، پس به عزت خدا هر کس از گناهکاران امت من یک بار صلوات بفرستد ، ثواب آن از بیست هزار سال طاعت تو برتر است.




  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر


هیچ عددی نحس نیست. خداوند هیچ عددی را نحس قرار نداده است، نحسی و نامبارکی از ما و اعمال ماست. خطاهای خودمان را به گردن روز و عدد نگذاریم.

بنی امیه در جهت تخریب شخصیت شیعه و به خصوص حضرت علی (ع) اقدامات گسترده‌ای را انجام داده بود که خیلی از آنها هنوز هم در فرهنگ محاوره ای و ضرب المثل‌های ما باقی مانده است. یک نمونه بارز این مطلب نحسی عدد 13 بود. آن‌ها 13 رجب روز میلاد حضرت علی (ع) را عدد نحس و بدیمن بین مردم رواج دادند در حالی‌که این عدد برای شیعیان مبارک‌ترین عدد است.

جالب است بدانید، بنی امیه در گذشته و در زمان امام محمد باقر (ع) عدد 5 که شماره پنجمین امام بود را نحس اعلام کرد که البته به مرور زمان این قضیه کم رنگ شد و تقریباً امروزه کاملاً از بین رفته است.

البته در مورد نحس بودن عدد 13 از دید غربی‌ها به رغم اینکه می‌گویند این خرافه از اینکه سیزدهمین نفر از حواریون به حضرت عیسی (ع) خیانت کرد به وجود آمده است اما به نظر می‌رسد این خرافه در جنگ‌هایی که بین مسلمانان آن زمان و اروپایی‌ها در قرن‌ها پیش صورت گرفته همراه با خیلی از علوم و فناوری‌هایی که به غرب منتقل شد رسیده باشد.

در ادامه به چند نمونه از اعجازهای عددی و ریاضی قرآن اشاره شده است. در مورد عدد13نمونه‌های شگفت‌انگیزی برگرفته از تحقیقات عبدالدائم الکهیل را می‌خوانید:

سیزده عددی مبارک است. در اولین و آخرین سوره قرآن:

تعداد آیات اولین سوره (فاتحه) 7 و تعداد آیات آخرین سوره (ناس) 6 می‌باشد که مجموع این 2 عدد 13 می‌شود.

تعداد کلمات اولین سوره (فاتحه) 31 و تعداد آیات آخرین سوره (ناس) 21 کلمه است که مجموع این 2 عدد نیز مضربی از 13 است.

31+ 21 = 52 = 13 × 4

آخرین آیه قرآن (مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ) 13 حرف دارد.

با حروف مقطعه:

اولین سوره‌ای که با حروف مقطعه آغاز شده است سوره بقره (الم) و آخرین آن سوره قلم که با(ن) آغاز شده است. عجیب این‌که تعداد آیات سوره بقره 286 است که مضربی از 13 میباشد.

286 = 13 × 22

و تعداد آیات سوره قلم 52 است که باز هم مضربی از 13 است.

52 = 13 × 4

جالب‌تر آنکه مجموع آیات این 2 سوره نیز مضربی از 13 است.

286 + 52 = 338 = 13 × 13 × 2

29سوره با حروف مقطعه آغاز شدهاند که اگر تعداد آیات این سورهها را با هم جمع کنیم عدد 2743 بدست میآید که این عدد نیز بر 13 بخشپذیر است (مضربی از 13 است)

2743 = 13 × 211

تعداد حروف پس از حروف مقطعه در آیات دارای حروف مقطعه 78 است که 78 نیز مضربی از 13 می‌باشد.

اگر تاریخ سه واقعه اصلی زندگی پیامبر را محاسبه کنیم:

بعثت: 40 سالگی

هجرت: 53 سالگی

وفات: 63 سالگی

و این اعداد را با هم جمع کنیم عدد حاصل مضربی از 13 خواهد بود.

40 + 53 + 63 = 156 = 13 × 12

حضرت محمد 13 سال بعد از بعثت از مکه به مدینه مهاجرت کردند. حضرت علی (ع) در 13 رجب متولد شدند.

باز هم می‌توان گفت 13 یک عدد نحس است؟




  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر


روزی حضرت موسی (ع) در خلوت خویش از خدایش سوال می‌کند: آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟

خطاب میرسد: آری. موسی با حیرت می‌پرسد: آن شخص کیست؟ خطاب میرسد: او مرد قصابی است در فلان محله.

موسی می‌پرسد: می‌توانم به دیدن او بروم؟ خطاب می‌رسد: مانعی ندارد!

فردای آن روز موسی به محل مربوط رفته و مرد قصاب را ملاقات می‌کند. و می‌گوید: من مسافری گم کرده راه هستم،آیا می‌توانم شبی را مهمان تو باشم؟

قصاب در جواب می‌گوید: مهمان حبیب خداست، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم،آنگاه با هم به خانه می رویم. موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می‌نگرد و می‌بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آن را جدا کرد در پارچه‌ای پیچید و کنار گذاشت. ساعاتی بعد قصاب می‌گوید: کار من تمام است برویم. سپس با موسی به خانه قصاب می‌روند. به محض ورود به خانه، رو به موسی کرده و می‌گوید: لحظه‌ای تأمل کن.

موسی مشاهده می‌کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته،آن را باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد. شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خود جلب کرد. وقتی تور به کف حیاط رسید پیرزنی را در میان آن دید. با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید. سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد. دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت: مادر جان ، دیگر کاری نداری.

و پیرزن می‌گوید: پسرم ان‌شاالله که در بهشت همنشین موسی شوی.

سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرار داده و پیش موسی آمده و با تبسمی می‌گوید: او مادر من است و آنقدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب‌تر آنکه همیشه این دعا را برای من می خواند که «ان‌شاالله در بهشت با موسی همنشین شوی.» و چه دعایی! آخر من کجا و بهشت کجا؟ آن هم با موسی.موسی لبخندی میزند و به قصاب می‌گوید: من موسی هستم و تو یقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد.



  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر



سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری دانا و خردمند داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.

روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد امّا در حین بریدن میوه انگشتش را برید. وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست.

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد.

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد. در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله‌ای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند. زمانی که مردم، پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست. آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند. اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید «چگونه می‌توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد. به انگشت او نگاه کنید.»

به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی‌ام نجات یابد اما در مورد تو چه؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟

وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی‌بینید اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند. بنابراین می‌بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود. «نوشته پائلوکوئیلو»

در حدیث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مى‌فرماید:اى موسى بنده مؤمن، محبوب‌ترین مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلایى بر او پیش مى‌آورم، خیر او در آن است و او را از چیزى باز مى‌دارم که خیر او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بنده‌ام است، آگاه‌ترم.




  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر



حیواناتی که نامشان در قرآن آمده است :

بَعیر = شتر بَقَره = گاو ماده ثُعبان = ماربزرگ

جراد = ملخ خَنازیر = خوک ها قِرَدَه = میمون

اَلنَّحل = زنبورعسل هُدهُد = شانه به سر حِمار = خر

اَلغَنَم = گوسفند فراش = پروانه بَعوضَه = پشه

ضان = میش اَلغُراب = کلاغ اَلکَلب = سگ

کالاهایی که نامشان در قرآن آمده است :

اَقلام = وسیله نوشتن سِراج = چراغ اَلمَهد = گهواره

اَلمَوازین = ترازو غطاء = پرده رَفرَف = بالش

اکواب = کاسه قَواریر = شیشه قُدور = دیگ

اَقفال = قفل الخِیاط = سوزن اُتاد = میخ

اعضای بدن انسان که نامشان در قرآن آمده است :

اُذُن = گوش ذَقَن = چانه الانف = بینی

جُلود = پوست اَلوتین = شاه رگ حَید = گردن

ظُفُر = ناخن عَضُد = بازو لَحیه = ریش

شِفتَه = لب رِجل = پا عَین = چشم

یَد = دست بَطن = شکم فُوه = دهان

فرشتگانی که نامشان درقرآن آمده است :

جبرئیل ماروت هاروت میکال مالک

گیاهان ومیوه هایی که نامشان در قرآن مده است :

بَصَل = پیاز بَقل = تره اعناب = انگورها

حَب = دانه تین = انجیر رُمّان = انار

نَخل = درخت خرما طَلح = درخت موز نَوی = هسته خرما

یَقطین = بوته کدو سُنبُله = خوشه گندم رُطَب = خرمای تازه

نَجم = گیاه بی ساقه

رنگ هایی که نامشان در قرآن آمده است :

اَبیَض = سفید اَخضَر = سبز اَحمَر = سرخ

اَسوَد = سیاه صَفراء = زرد اَحوی = سیاه مایل به سبز

قبایلی که نامشان در قرآن آمده است :

یاجوج و ماجوج عاد ثمود مَدیَن قریش

اصحاب الایکه اصحاب الرس

کافرانی که نامشان درقرآن آمده است :

قارون جالوت آزر




  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر

مردی از بندگان خدا صبح زود بیدار شد تا نماز صبح را در مسجد بجای آورد. او لباس پوشید، وضو ساخت و راهی مسجد شد. در راهِ مسجد به یکباره نقش بر زمین شد و لباس‌هایش کثیف گَشت. برخاست خود را تمیز نمود و به خانه باز گشت. در خانه، لباس‌هایش را تعویض کرد ، خود را پاک کرده و دوباره راهی مسجد شد. در راه مسجد برای بار دوم در همان مکان قبلی به زمین خورد و دومرتبه به خانه برگشته خود را پاک نمود و دوباره رهسپار مسجد شد.

بار سومی که راهی مسجد شد مردی را چراغ به دست مشاهده نمود. مرد از او خواست که خودش را معرفی کند و او در جواب گفت که من تو را دیدم که دو بار در راه مسجد به زمین افتادی بنابراین من چراغی آوردم تا مسیر تو را روشن کنم. مرد اول از او تشکر بسیار نمود و هر دو راهی مسجد شدند.

در مسجد مرد اول از مرد چراغ بدست خواست که بیاید و با او نماز گزارد ولی مرد امتناع ورزید. مرد اول چندین بار دیگر از او خواهش نمود و همچنان مرد دوم امتناع می کرد.در این حال مرد اول از او پرسید که چرا او حاضر نیست نماز بخواند.

مرد پاسخ داد که من شیطان هستم.

مرد اول بخاطر جواب او شوکه شد. شیطان چنین ادامه داد که : من تو را دیدم که برای نماز راهی مسجد بودی و من باعث شدم که بر زمین بیفتی . وقتی تو به خانه برگشتی خودت را تمیز نمودی و دوباره راهی مسجد شدی خداوند همه گناهان تو را بخشید. من برای بار دوم تو را به زمین انداختم و این بار نیز حتی باعث نشد که تو در خانه بمانی و بلکه ترجیح دادی که به راهت بسوی مسجد باز گردی.

بخاطر آن خداوند تمام گناهان خانواده تو را بخشید. من ترسیده بودم که اگر بار دیگر تو را به زمین بزنم خداوند تمام گناهان مردم روستایت را ببخشد از این جهت خواستم مطمئن شوم که به سلامت به مسجد می رسی.



  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «در آخرالزمان مردمانی بیایند که از نظر ظاهر، سیمای آدمیان را دارند اما دلهایشان مانند قلب های شیطانها است (پر از خودخواهی و تکبر و غرور و امثال اینهاست) مانند گرگ‌های درنده دلشان خالی است از رحمت و عطوفت انسانی باشد. قتل و خونریزی برای آنها یک امر بسیار ساده و بی‌اهمیت خواهد بود و از کارهای زشت دوری نمی‌کنند.

اگر از آنها متابعت کنی تو را از خود می‌رانند و اگر از آنان فاصله بگیری تو را مورد غیبت و عیب جویی قرار می‌دهند، اگر با تو سخن بگوید دروغ می‌گویند و اگر آن مردم را امین خویش قرار دادی به تو خیانت می‌کنند بچه های آنها با ناز و نخوت زندگی می‌کنند و جوانانشان بی‌باک و از خود راضی هستند چندان که مردم را از بی‌تربیتی خویش عاجز می‌کنند. پیروان آنها امر به خوبیها و نهی از بدیها نمی‌کنند. عزت جستن به وسیله آنها ذلت و خواری است.

شخص عاقل در میان آنها گمراه به شمار می‌آید و امر به معروف کننده مورد تهمت و افترا قرار می‌گیرد افراد با ایمان و صاحبان تقوا در میان ایشان ضعیف خواهند بود، اما افراد فاسق در میان آنها با شخصیت حساب می‌شوند، کارهای خوب و سنتهای الهی در میان این جمعیت بدعت محسوب می‌شود و از طرفی بدعت در میان آنها سنت به حساب می‌آید.

در چنین زمانی که مردمش دارای چنین خصوصیات اخلاقی شده‌اند، خداوند اشرار و مردم بد را بر آنها مسلط می‌کند و دیگر دعاوی خوبان اجابت نخواهد شد. در این زمان است که: همچنانکه دین به واسطه من آغاز شد توسط فرزندم مهدی علیه السّلام خاتمه می‌یابد. در آخرالزمان امت من در سایه زمامداری ستمگر به بلاهایی مبتلا می‌شوند که مانند آن را نشنیده‌اند و به اندازه‌ای عرصه بر مردم تنگ می‌شوند که پناهگاهی برای خود پیدا نمی‌کنند.

در این هنگام خداوند مردمی از عترت و اهل بیت من بر می‌انگیزد که جهان را پر از عدل و داد می‌کند چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد، از ویژگی‌های او این است که اهل زمین و ساکنان آسمانها او را دوست می‌دارند و آسمان بارانهای خودش را می‌بارد و زمین برکاتش را در اختیار مردم قرار می‌دهد.»

خصایص المهدی، ۳۹-۴۰



  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر



هر وقت هنگام نماز می‌رسید امیرالمؤمنین علیه‌السلام حال اضطراب و تزلزل پیدا می‌کرد.عرض می‌کردند: شما را چه می‌شود که این قدر ناراحت می‌شوید؟ می‌فرمود: وقت امانتی که خداوند بر آسمان و زمین عرضه داشت و آن‌ها امتناع ورزیدند رسیده است. در جنگ صفین تیری بر پای ایشان وارد شد، هرچه کردند نتوانستند آن را خارج کنند؛ زیرا بسیار درد داشت.

جریان را خدمت امام حسن علیه‌السلام عرض کردند. فرمود:صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد؛ زیرا در آن حال چنان از خود بی خود می‌شود که به هیچ چیز توجه نمی‌کند. به دستور حضرت مجتبی در آن حال تیر را خارج کردند. بعد از نماز علی علیه‌السلام متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است. پرسید: چه شده؟ عرض کردند: تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم.

ابوحمزه‌ی ثمالی می‌گوید: حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام را در حال نماز دیدم که ردای مبارک از دوشش افتاد. ردا را به دوش نیفکند تا نمازش تمام شد. پرسیدم: چرا در حال نماز ردا را درست نکردید؟ فرمود: وای بر تو! می‌دانی در مقابل چه کسی ایستاده بودم؟ از نماز بنده قبول نمی‌شود مگر آن مقدار که حضور قلب و اقبال داشته باشد! عرض کردم: پس در این صورت ما با نمازهایی که داریم هلاک شده‌ایم.فرمود: نه، خداوند آن‌ها را به نمازهای نافله‌ای که می‌خوانید، جبران می‌کند.

پند تاریخ 5 / 216 ـ 217؛ به نقل از: الانوار النُعمانیه / 238



  • طاهره نظیفی
۱۵
مهر


افسران - واقعه مباهله به روایت سید مهدی شجاعی
hamid1404مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان نا آشنا که لباس های بلند مشکی پوشیده اند، به گردنشان صلیب آویخته اند، کلاه های جواهرنشان بر سر گذاشته اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس های خود نصب کرده اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می کنند. اما پیامبر بی اعتنا از کنار آنان می گذرد و از مسجد بیرون می رود.
هم هیأت میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می شوند. مسلمانان تا کنون ندیده اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی توجهی کند.
به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی ، علت بی اعتنایی پیامبر را سؤال می کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی کنند.
تنها راهی که به نظر همه می رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیک ترین فرد به پیامبر و آگاه ترین ، نسبت به دین و سیره و سنت اوست.مشکل ، مثل همیشه به دست علی حل می شود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه ای ندارند؛ اگر می خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات وجواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید. »
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان ، حضرت مسیح می اندازد که خود با نهایت سادگی می زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می کرد.
آنان از این که می بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته اند، احساس شرمساری می کنند.
میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می شوند، پیامبر از جای بر می خیزد و به گرمی از آنان استقبال می کند.
شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر می نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوش آمد می گوید. در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند، ابوحارثه اسقف بزرگ نجران و شرحبیل نیز به چشم می خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، برعهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن می کند:«چندی پیش نامه ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک ، حرف های شما را بشنویم.»
پیامبر می فرماید:
«آنچه من از شما خواسته ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است.»
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می خواند.
اسقف اعظم پاسخ می دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده ایم و به احکام او عمل می کنیم.»
پیامبر می فرماید:
«پذیرش اسلام، آثار و علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می دانید، در حالی که این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت می کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را در مانده در جواب می بیند، به یاری اش می آید و پاسخ می دهد:
«مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می دهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظه ای سکوت می کند.
ناگهان فرشته وحی نازل می شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می آورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»(1)
و توضیح می دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و
نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی می گذرد، همه سرها را به زیر می اندازند و به فکر فرو می روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی کنند. لحظات به کندی می گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می کنند و درانتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف می آید: «ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می گوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظه ای می ماند. تعجب می کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی پذیرند و مقاومت می کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
دراین حال، باز فرشته وحی فرود می آید و پیام خداوند را به پیامبر می رساند. پیام این است:
«هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن]
بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان هایتان را بیاورید و ما هم جان هایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» (2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می کند که من برای مباهله آماده ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره ای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می شود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می کنند و به اقامتگاه خود باز می گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است. شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده اند و چشم به دروازه مدینه دوخته اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده اند تا بیننده این مراسم بی نظیر و بی سابقه باشند.
نفس ها در سینه حبس شده و همه چشم ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بردل مسیحیان سایه می افکند.
شرحبیل به اسقف می گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می لرزد، می گوید:
«همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل می گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است…»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می رسانند و با نگرانی و اضطراب می گویند:
«ما به این مباهله تن نمی دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه می دهند : «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کم کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می افتد و همه تلاش می کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می رود، به اشاره دست ، همه را آرام می کند و در حالیکه چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می لرزد ، می گوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه ها را از زمین می کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب ، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین می آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می شوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می افکند و می گوید:«ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می کنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله می پذیرد و می پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می شود و مسیحیان حقیقت جو را به مدینه پیامبر سوق می دهد.
پانوشتها:
1 ـ ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (آل عمران3. آیه 59).
2ـ فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم ، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین. (آل عمران3. آیه 61).
  • طاهره نظیفی
۱۳
مهر

عکس نوشته آموزش آشپزی












  • طاهره نظیفی