حضرت
ابراهیم(ع) پسر تارخ از نوادگان حضرت نوح(ع) و از پیامبران بزرگ الهی است.
پیامبران هر سه دین توحیدی جهان، یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت، از فرزندان
ابراهیم به شمار میآیند. ابراهیم بر طبق روایات، 3000 سال پس از آفرینش
آدم یا 1263 سال پس از نوح، به دنیا آمد. محققان، سرزمین بابل یا شوش یا
حران را زادگاه ابراهیم میدانند.
حضرت ابراهیم(ع) و نمرود
نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم(ع)، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم میکوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، "امیله" به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سالها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.
حضرت ابراهیم(ع) و دعوت به توحید
حضرت ابرهیم(ع) که در استدلال و سخنوری از استعداد خوبی برخوردار بود به فرمان خدا دعوت به توحید را از عموی خویش آزر شروع کرد، در مرحله بعد به میان قوم خود رفت و پس از گذر از مرحله سخنرانی و مرز استدلال، برای درهم شکستن باورهای بیپایهی بتپرستان، با تبر، بتهای بتکده بتپرستان را درهم شکست. او با این کار، مورد خشم نمرود و مردم قرار گرفت و به فرمان نمرود در آتش افکنده شد ولی خدا خطاب به آتش فرمان داد:«یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم»(ایآتش! بر ابرهیم سرد و آرام باش.) و ابراهیم بدون آنکه از آتش گزندی ببیند، از میان آن بیرون آمد. ابراهیم، به دستور نمرود، از سرزمین خود رانده شد و همراه همسرش، ساره، به مصر رفت و به دعوت توحیدی خود ادامه داد. پس از ازدواج با همسر دوم خود، هاجر مصری، به شام رفت، آنگاه برای دلجویی از ساره، هاجر و فرزندش، اسماعیل، را به مکه برد و خود به شام برگشت.
حضرت ابراهیم(ع) دوست خد
او از سوی خدا «خلیل الله»(دوست خدا) لقب یافت. در آستانه پیری به اتفاق فرزندش، اسماعیل، مأمور تعمیر و آبادانی خانه خدا شد و آنگاه به دنبال خوابی که دیده بود، اسماعیل را جهت ذبح به قربانگاه برد و از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد. حضرت ابراهیم فرزندی هم از ساره داشت به نام اسحاق که پیامبران بنی اسرائیل از نسل اویند. مدت زندگانی حضرت ابراهیم را از 175 تا 200 سال نوشته اند. وی در مزرعه اش به نام «حبرون» مدفون است که امروزه آن را شهر الخلیل مینامند.
ولادت حضرت ابراهیم(ع)
ستارهشناس هیچ کارى جز به دستور او نمىکرد. شبى در ستارهها نگریست.
به نمرود گفت: ... من چیز شگفتى مىبینم!.
نمرود گفت: چه مىبینى؟!.
گفت: کودکى به دنیا خواهد آمد که نابودى ما به دست اوست.
نمرود شگفت زده، پرسید: آیا تا کنون زنان به او آبستن شدهاند؟.
گفت: نه.
نمرود دستور داد تا زنان را از مردان جدا کردند. هیچ زنى را نگذاشت جز این که او را در شهر دیگرى جاى داد، تا به او دسترسی نباشد. در پى قابلهها فرستاد. آن ها در کار خود چنان ماهر بودند که هر چه در رحم زن ها بود مىفهمیدند. قابلهها مادر ابراهیم را معاینه کردند. خداى عزّ و جلّ ابراهیم را به پشت مادرش چسبانید. قابله ها گفتند: ما در شکم او چیزى نمىیابیم.
بعد از مدّتی مادر ابراهیم، فرزندش را به دنیا آورد. او را شیر داد. در غارى پنهانش کرد. سنگى بر درب غار نهاد. روزها مادر ابراهیم به غار می رفت، او را شیر می داد و بر می گشت. روزی هم چون گذشته به دیدار او رفت. این بار که خواست باز گردد، ابراهیم دامنش را گرفت.
مادر گفت: ... چه مىخواهى؟.
ابراهیم گفت: مادر جان! مرا با خودت ببر.
مادر ابراهیم گفت: پسرم بگذار تا در این باره مشورت کنم.
مادر ابراهیم نزد آزر عموی ابراهیم آمد. داستان ابراهیم را براى او گفت. آزر گفت: او را طوری نزد من آور تا کسى او را نشناسد. مادرش ابراهیم را آورد. او را بر سر راه نشانید. برادرانش بر او گذر کردند. ابراهیم به میان برادرانش رفت و به همراه آن ها داخل خانه شد. چون چشم آزر به او افتاد مهر او در دلش جاى گرفت.
روزی برادران ابراهیم بت مىساختند. ابراهیم تیشه به دست گرفت. بتى بسیار زیبا ساخت. بتی که کسی تا آن زمان مانند آن را ندیده بود. آزر به مادر ابراهیم گفت: من امید دارم که به برکت این پسر خیرى به ما رسد. ناگهان ابراهیم تیشه به دست گرفت و بتى را که ساخته بود شکست.
آزر از این کار ابراهیم بسیار دل گیر شد. به ابراهیم گفت: چه کردى؟!.
ابراهیم(ع) گفت: مگر این بت را براى چه مىخواستید؟!.
آزر گفت: مىخواستیم آن را بپرستیم.
ابراهیم(ع) فرمود: آیا چیزى را که خود مىتراشید پرستش مىکنید ؟!.
آزر به مادر ابراهیم گفت: این همان کسى است که حکومت نمرود به دست او از میان می رود.