[ باب پنجاه و پنجمِ کتابِ « حیاة القلوبِ » علاّمه مولا محمّد باقر مجلسی رضوانُ الله علیه ، ج4 ، ص : 1559 تا 1571 ؛
( دوره پنج جلدی ) ؛ انتشارات سرور ؛ چاپ ششم ؛ قم ؛ 1384 ش ]
............. حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1561 .............
حق تعالى مىفرماید : یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ . قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ [ سوره ی تحریم 1 و 2 ]
یعنى : « اى پیغمبر بزرگوار ! چرا حرام مىگردانى چیزى را که حلال کرده است خدا از براى تو ؟ آیا طلب مىکنى خشنودى زنان خود را ؟ و خدا آمرزنده و مهربان است ، بدرستى که خدا مقرّر گردانیده است از براى شما گشودن و بر هم زدن قسمهاى شما را و خدا دوست و یاور شماست و او دانا و حکیم است » .
و علىّ بن ابراهیم به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که : این آیات در وقتى نازل شد که عایشه و حفصه مطلع شدند که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با ماریه نزدیکى کرده است و حضرت سوگند یاد کرد که دیگر با ماریه نزدیکى نکند ، پس حق تعالى این آیات را فرستاد و امر کرد آن جناب را که کفاره قسم خود را بدهد و ترک مقاربت ماریه ننماید.
و ایضا روایت کرده است که : سبب نزول این آیات آن بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روزى در خانه حفصه بود و ماریه قبطیّه آن جناب را خدمت مىنمود ، پس حفصه پى کارى رفت و حضرت با ماریه مقاربت نمود ، چون حفصه بر این امر مطلع شد غضبناک گردید و گفت :
یا رسول اللّه ! در روز نوبت من و در فراش من با کنیزى مقاربت مىکنى ؟ پس آن جناب شرمنده شد و فرمود : این سخن را بگذار که ماریه را بر خود حرام گردانیدم و دیگر هرگز با -
.......... حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1562 .............
او نزدیکى نخواهم کرد ؛ پس این آیات نازل شد . [ تفسیر قمی2 / 375 ]
و شیخ طبرسى روایت کرده است که : عادت آن حضرت چنین بود که چون از نماز بامداد فارغ مىشد یک یک زنان خود را مىدید ، و چون براى حفصه عسلى به هدیه آورده بودند هرگاه حضرت به خانه او مىرفت از براى عسل خوردن ، حضرت را ساعتى نگاه مىداشت ، چون عایشه این حالت را مشاهده کرد به غیرت آمد و با چند زن دیگر توطئه کرد که : هرگاه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به نزد شما بیاید بگویید که ما از تو بوى مغافیر مىشنویم- و آن صمغى بود بدبو که چون مگس عسل بر آن مىنشست عسل بد بو مىشد- ؛ و مىدانست بر حضرت بسیار دشوار است که از او بوى بدى استشمام نمایند .
پس چون حضرت به نزد سوده رفت او از ترس عایشه گفت که : یا رسول اللّه ! این چه بوى بد است که از تو مىشنوم ، مگر مغافیر خوردهاى ؟ حضرت فرمود : نه و لیکن عسلى نزد حفصه خوردم .
و به نزد هر زنى که مىرفت این را مىگفتند تا آنکه به نزد عایشه آمد ، پس او بینى خود را گرفت و گفت : چرا بوى مغافیر مىشنوم از تو ؟
حضرت فرمود که : نزد حفصه عسلى خوردم .
عایشه گفت : شاید مگس آن عسل بر مغافیر نشسته باشد .
حضرت فرمود : بخدا سوگند مىخورم که دیگر عسل نخورم .
بعضى گفتهاند که : حضرت عسل را نزد امّ سلمه تناول نموده بود ؛ و بعضى گفتهاند که نزد زینب بنت جَحش تناول کرده بود و عایشه و حفصه با یکدیگر توطئه کردند که هرگاه حضرت پیش ایشان بیاید بگویند که ما از تو بوى مغافیر مىشنویم ، و به این سبب آن جناب عسل را بر خود حرام گردانید . [ مجمع البیان 5 / 313 ]
و ایضا شیخ طبرسى و جمعى از مفسّران عامّه روایت کردهاند که : روزى حضرت -
............. حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1563 .............
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در خانه حفصه بود و حفصه رخصت طلبید که به خانه پدر خود برود ، و چون مرخص شد و بیرون رفت حضرت ماریه را طلبید و با او خلوت کرد ، چون حفصه برگشت در خانه را بسته دید ، پس صبر کرد تا حضرت در را گشود و از روى مبارکش عرق مىریخت ، پس حفصه با حضرت معاتبه بسیارى کرد ، حضرت در جواب فرمود : او جاریه من است و حق تعالى بر من حلال گردانیده است و لیکن از براى خاطر تو بر خودم حرام کردم او را و این سخن نزد تو امانت است به دیگرى مگو .
پس چون آن جناب از خانه او بیرون رفت او سنگى گرفت و کوبید دیوارى را که در میان خانه او و خانه عایشه بود و گفت : بشارت باد تو را که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کنیز خود ماریه را بر خود حرام گردانید و ما از دست او راحت یافتیم ؛ و آنچه گذشته بود به عایشه نقل کرد زیرا که او و عایشه با یکدیگر متفق بودند و معاونت یکدیگر مىنمودند بر اسرار سایر زنان آن جناب .
پس این آیات نازل شد و حضرت حفصه را طلاق گفت و از همه زنان خود بیست و نه روز کناره کرد و در غرفه ماریه با او بسر مىبرد تا آنکه حق تعالى آیه تخییر را فرستاد ؛ و بعضى گفتهاند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در روز نوبت عایشه با ماریه خلوت کرد و حفصه بر آن حال مطلع شد ، پس حضرت حفصه را گفت که : اعلام مکن عایشه را که من ماریه را بر خود حرام کردم ، پس حفصه بزودى عایشه را خبر داد و گفت : این سخن را به کسى اظهار مکن ، پس حق تعالى این آیات را فرستاد : وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ [ سوره تحریم3 ] « و یاد کنید اى مؤمنان چون راز گفت پیغمبر بسوى بعضى از زنان خود سخنى را- که تحریم ماریه است یا عسل یا پادشاهى ابو بکر و عمر چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد- پس چون خبر کرد- حفصه عایشه را - به آن راز و مطلع گردانید خدا پیغمبر خود را بر آن شناسانید و خبر داد پیغمبر حفصه را به بعضى از آن سخنان که او -
............. حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1564 ............
خیانت کرده بود و اعراض کرد از بعضى دیگر که مروّت نمود و بر روى او نگفت ، پس چون خبر داد پیغمبر حفصه را به آنچه خدا او را به آن مطّلع ساخته بود حفصه گفت : کى خبر داد تو را به این که من راز تو را آشکار کردم ؟ حضرت فرمود که : خبر داد مرا خداوند علیم خبیر » . [ مجمع البیان 5 / 314 ؛ اسباب النّزول 459 ؛ تفسیر بغوی4 / 363 ؛ تفسیر خازن4 / 312 ]
و علىّ بن ابراهیم و عیّاشى روایت کردهاند که : چون حفصه بر قصّه ماریه مطلع شد و حضرت را در آن باب عتاب نمود حضرت فرمود : دست از من بدار که براى خاطر تو ماریه را بر خود حرام گردانیدم و رازى به تو مىگویم که اگر آن راز را به دیگرى خبر دهى بر تو خواهد بود لعنت خدا و لعنت ملائکه و لعنت جمیع مردمان .
حفصه گفت : چنین باشد ، بگو آن راز کدام است ؟
حضرت فرمود : راز آن است که ابو بکر بعد از من به جور خلیفه خواهد شد و بعد از او پدر تو خلیفه خواهد شد .
حفصه گفت : کى تو را خبر داده است به این امر ؟
حضرت فرمود : خدا مرا خبر داده است .
پس حفصه در همان روز این خبر را به عایشه رسانید ، و عایشه پدر خود ابوبکر را به آن راز مطّلع گردانید ، پس ابوبکر به نزد عمر آمد و گفت : عایشه از حفصه خبرى نقل کرد و من اعتمادى بر قول او ندارم ، تو از حفصه سؤال نما که آن خبر راست است یا نه ؟
پس عمر به نزد حفصه آمد و گفت : این چه خبر است که عایشه از تو نقل مىکند ؟
حفصه در ابتداى حال منکر شد و گفت : من به او سخنى نگفتهام .
عمر گفت : اگر این سخن راست است از ما مخفى مدار تا آنکه ما پیشتر در کار خود تدبیرى بکنیم .
چون حفصه این را شنید گفت : بلى ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چنین گفت .
پس آن دو مرد و دو زن با یکدیگر اتفاق کردند که آن جناب را به زهر شهید کنند .
............. حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1565 ............
پس جبرئیل علیه السّلام بر آن حضرت نازل شد و این آیات را آورد و آن رازى که خدا فرموده این راز بود ؛ و آنچه خدا پیغمبرش را بر آن مطلع گردانید افشاى این راز و اراده قتل آن جناب بود که ایشان بر آن عازم شده بودند ؛ و آنچه حق تعالى فرموده که حضرت بعضى را اظهار نمود و بعضى را اعراض فرمود و اظهار ننمود مراد آن است که آن جناب حفصه را گفت که چرا آن رازى را که به تو سپردم افشا کردى و از لعنت خدا و رسول و ملائکه نترسیدى ؛ و آنچه اراده کرده بودند از قتل آن حضرت حق تعالى او را بر آن مطلع گردانیده بود به ایشان اظهار ننمود ، پس حق تعالى در مقام معاتبه ایشان و اتمام حجّت بر ایشان فرستاد : إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ. عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً [ سوره تحریم4 و 5 ] یعنى : « اگر توبه کنید- اى عایشه و حفصه- بسوى خدا از آنچه کردید بتحقیق که میل کرد دلهاى شما بسوى کفر و ضلالت ، و اگر معاونت یکدیگر نمایید بر آزار آن حضرت پس بدرستى که خدا یاور و مددکار پیغمبران است و جبرئیل و شایسته مؤمنان- که به اتّفاق خاصّه و عامّه امیر المؤمنین است [ تفسیر فرات کوفی 489 – 491 ؛ طرائف 99 ؛ تأویل الآیات الظّاهرة 2 / 698 و 699 ؛ تفسیر حبری 324 ؛ مناقب ابن المغازلی 235 ؛ کفایة الطّالب 137 ؛ شواهد التّنزیل 2 / 341 – 352 ] - مددکار اویند و تمام ملائکه بعد از این یاور اویند ، شاید پروردگار او اگر طلاق دهد شما را آنکه بدل شما به او عطا کند زنانى چند بهتر از شماها که مسلمانان باشند و ایمانآورندگان باشند و نمازگزارندگان و فرمانبرداران باشند و توبهکنندگان و عبادت کنندگان و روزهداران باشند ، و بعضى شوهر دیدگان و بعضى دختران باکره باشند » .
پس حق تعالى براى دفع استبعاد جاهلان که نگویند که چون تواند بود که زنان پیغمبر کافر و منافق باشند مثلى براى ایشان بیان فرمود و کفر ایشان را در آن مثل بر هر عاقل هویدا گردانید چنانکه بعد از این آیات فرموده است که : ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ -
............ حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1566 ..............
نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ [ سوره تحریم10 ] یعنى : « بیان کرد خدا مثلى براى آنان که کافر شدند و آن مثل حال زن نوح و زن لوط است که بودند آن دو زن در زیر فرمان دو بنده شایسته از بندگان ما پس خیانت کردند با آن دو بنده به نفاق و کفر ، پس دفع نکردند آن دو پیغمبر از ایشان از عذاب خدا چیزى را و گفته خواهد شد در روز قیامت یا گفته شود به ایشان در عالم برزخ که : داخل شوید در آتش جهنم با کافران دیگر که داخل مىشوند » . [ تفسیر قمی2 / 376 – 377 ؛ مجمع البیان 5 / 314 به نقل از عیّاشی ]
و علىّ بن ابراهیم روایت کرده است که : یک خیانت ایشان بیرون رفتن عایشه بود با طلحه و زبیر بسوى بصره به جنگ امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت صاحب الاَمر عایشه را زنده خواهد کرد و براى این حد خواهد زد . [ رجوع شود به تفسیر قمی 2 / 377 ]
مؤلف گوید که : حق تعالى در این آیات کریمه کفر و نفاقِ عایشه و حفصه و اتّفاق ایشان را بر ایذا و اضرار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر وجهى ظاهر و هویدا گردانیده که بر هیچ عاقل مستور و مخفى نیست و در نهایت صراحت این آیات در کفر ایشان است .
زمخشرى و فخر رازى با نهایت تعصّب و عناد گفتهاند که : در این دو تمثیل که حق تعالى در این آیه و آیه بعد از این در باب زن فرعون بیان کرده کنایه عظیمى است به دو مادر مؤمنان به سبب آنچه از ایشان صادر شد از اتّفاق بر آزار آن حضرت و افشاى راز آن حضرت نمودن و حق تعالى در این مثلها بیان آن نموده که با وجود کفر و نفاق روابط نسبى و سببى نفع نمىبخشد هر چند انتساب به اشرف خلق که پیغمبرانند بوده باشد ؛ و با وجود ایمان ، انتساب به کافران ضرر نمىرساند هر چند کافرى مانند فرعون بوده باشد . [ کشّاف 4 / 571 ؛ تفسیر فخر رازی 30 / 49 ]
و بدان که معاتبهاى که حق تعالى با حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در اوّل سوره فرموده معلوم است -
............. حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1567 ...............
که از غایت لطف و مرحمت است نسبت به آن حضرت که چرا از براى رضاجویى زنان خود بر خود حرام مىگردانى لذّت چند را که خدا براى تو حلال گردانیده است و منع حضرت خود را از آن لذّات خصوصاً وقتى که ظاهراً متضمّن مصلحتى باشد بر حضرت حرام نبوده که فعل آن حضرت متضمّن معصیتى باشد ، و در حقیقت معاتبه که از آیه مفهوم مىشود آن نیز تعریضى است براى آن دو کس که براى خاطر ایشان چرا باید خود را از لذّتى چند ممنوع گردانى و در گفتن امر خلافت ابو بکر و عمر آن دو نفر .
اگر حدیث واقع باشد مصالح بسیار هست از امتحان ایشان و ظهور کفر و نفاق ایشان و سایر مصالحى که عقول اکثر خلق از ادراک آنها قاصر است مانند مصلحت در خلق کردن شیطان و غالب گردانیدن شهوات بر نفس انسان و قادر گردانیدن ایشان بر فساد و طغیان ، و مؤمن باید که در هر باب در مقام تسلیم باشد و راه شبهه و اعتراض را بر خود نگشاید و وساوس شیطان را به خود راه ندهد و آنچه از ائمّه دین به او رسد مبادرت به انکار آنها ننماید و علمش را به ایشان گذارد .
و شیخ طوسى و سیّد ابن طاووس به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کردهاند که آن حضرت فرمود : روزى به خدمت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رفتم و ابو بکر و عمر نزد آن حضرت بودند پس میان آن حضرت و میان عایشه نشستم ، عایشه گفت که : نیافتى جایى به غیر از دامن من و دامن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ؟ حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که :
ساکت شو اى عایشه و آزار مکن مرا در حقّ على بدرستى که او برادر من است در آخرت و او امیر مؤمنان است ، حق تعالى او را در روز قیامت بر صراط خواهد نشانید پس دوستان خود را داخل بهشت خواهد کرد و دشمنان خود را داخل جهنم . [ امالی شیخ طوسی 290 ؛ الیقین 134 ]
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است سه کس بودند که بر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دروغ بسیار مىبستند : ابو هریره و انس بن مالک و عایشه . [ خصال 190 ]
............ حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1568 ............
و ابن بابویه و برقى به سند معتبر از امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کردهاند که : چون حضرت قائم آل محمّد علیه السّلام ظاهر شود عایشه را زنده گرداند تا آنکه او را حد بزند و تا آنکه انتقام بکشد براى حضرت فاطمه علیها السّلام .
راوى گفت : فداى تو شوم به چه سبب او را حدّ مىزند ؟
فرمود : براى افترائى که بر مادر ابراهیم گفت .
راوى پرسید که : چرا حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم او را حد نزد و حق تعالى حدّ او را تأخیر فرمود که قائم آل محمّد علیه السّلام این حدّ را جارى گرداند ؟
حضرت فرمود : براى آنکه حق تعالى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را براى رحمت فرستاده است و قائم علیه السّلام را براى انتقام و عذاب خواهد فرستاد . [ علل الشّرایع 580 ؛ محاسن 2 / 70 ]
شیخ طوسى به سند معتبر از امّ سلمه روایت کرده است که : حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در حجَّة الوداع زنان خود را همه با خود به حج برد و در هر شب و روزى با یکى از ایشان بسر مىبرد با آنکه محرم بود براى رعایت عدالت در میان ایشان ، پس چون نوبت به عایشه رسید در شب و روزى که نوبت او بود حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام خلوت کرد و در عرض راه با او راز مىگفت و راز ایشان بسیار به طول انجامید ، پس این بر عایشه گران آمد و گفت : مىخواهم بروم بسوى على و به زبان خود او را آزار کنم که چرا حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را بازگرفته است از من در نوبت من . و من هر چند او را نهى کردم فایده نبخشید و راحله خود را دوانید تا به ایشان رسید پس ناگاه گریان بسوى من برگشت . گفتم : چرا مىگریى ؟ گفت : به حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رسیدم و گفتم : اى پسر ابو طالب ! تو پیوسته حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را از من حبس مىکنى .
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که : حایل مشو میان من و على بدرستى که نمىترسد از او در حقّ من کسى ، و بحقّ خداوندى که جانم بدست قدرت اوست که دشمن نمىدارد او را مؤمنى و دوست نمىدارد او را کافرى ، و بدرستى که حق بعد از من با على است به هر سو -
............... حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1569 .............
که على میل مىکند حق با او میل مىکند و حق از او جدا نمىشود تا هر دو نزد حوض کوثر بر من وارد شوند .
امّ سلمه گفت : من گفتم به عایشه که : من تو را منع کردم و سخن مرا نشنیدى . [ امالی شیخ طوسی 475 ]
و ابن طاووس به سندهاى معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود : پیش از آنکه آیه حجاب نازل شود روزى من رفتم به خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و آن حضرت در خانه عایشه بود پس میان آن حضرت و میان عایشه نشستم ، عایشه گفت : اى پسر ابو طالب ! جایى براى نشستنگاه خود به غیر از دامن من نیافتى ؟ دور شو از من . پس حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دست خود را بر میان دو کتف او زد و فرمود : واى بر تو چه مىخواهى از امیر مؤمنان و بهترین اوصیاى پیغمبران و کشاننده رو سفیدان و دست و پا سفیدان . [ الیقین 456 ]
و کلینى به سند معتبر روایت کرده است که : ابن امّ مکتوم- که مؤذّن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود و نابینا بود- روزى به خدمت آن حضرت آمد و عایشه و حفصه نزد آن حضرت نشسته بودند پس حضرت به ایشان گفت : برخیزید و داخل حجره شوید ، ایشان گفتند که : او نابیناست ، حضرت فرمود : اگر او شما را نمىبیند شما او را مىبینید [ کافی 5 / 534 ] ؛ و به روایت دیگر فرمود : اگر او نابیناست شما نابینا نیستید . [ مکارم الأخلاق 233 ]
و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که : حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عایشه را در ماه شوال به عقد خود در آورد . [کافی 5 / 563 ]
و ایضا به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که : حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شبى نزد عایشه خوابیده بود ، در میان شب بر خاست و مشغول نماز نافله -
........................... حیاة القلوب ، ج4 ، ص : 1570 ...............
شد، چون عایشه بیدار شد و حضرت را در جاى خود ندید گمان کرد حضرت به نزد کنیز او رفته است ، پس بىتابانه بر خاست و به تفحّص آن حضرت مىگردید ناگاه پاى شومش بر گردن مبارک آن حضرت آمد در هنگامى که حضرت در سجده بود و مىگریست و با خداوند خود مناجات مىکرد و مىگفت : « سجد لک سوادی و خیالی و آمن بک فؤادی و ابوء الیک بالنّعم و اعترف لک بالذّنب العظیم ، عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفر لی انّه لا یغفر الذّنب العظیم الّا انت ، اعوذ بعفوک من عقوبتک و اعوذ برضاک من سخطک و اعوذ برحمتک من نقمتک و اعوذ بک منک لا ابلغ مدحک و الثّناء علیک انت کما اثنیت على نفسک استغفرک و اتوب الیک » پس چون حضرت از سجده فارغ شد فرمود : اى عایشه ! گردن مرا به درد آوردى ، از چه چیز ترسیدى ، آیا مىترسیدى که من به نزد کنیز تو بروم ؟ [کافی 3 / 524 ]
مؤلّف گوید که : بسیارى از اخبار عایشه در میان جنگ جمل مذکور خواهد شد ان شاء اللّه.
* * * * *
[پایان باب 55 ]