فصل اول
*فلسفه
معمولا در پی تبیین عقلانی کلی ترین امور می باشد. برای مثال اصولی مانند
واقعیت داشتن جهان، قابل شناخت بودن طبیعت، اصل علیت و یکسان عمل کردن
طبیعت و ... هرچند مبنای علم تجربی هستند – اما تبیین آنها در قلمرو فلسفه است.
*تبیین عقلانی علوم انسانی
یعنی پاسخ دادن به چرایی هایی علوم انسانی نیز در قلمرو فلسفه است. بر
همین اساس ریشه ی تفاوت در علوم انسانی را باید در بینش فلسفی بانیان آن
علوم نسبت به انسان جستجو کرد.
*مابعدالطبیعه علم به احوال موجودات است از جهت "وجود"
داشتن. بنابراین قلمرو فلسفه پهنه ی بی پایان هستی است؛ برعکس علوم دیگر
که هر کدام به چهره ای خاص از اشیاء و موجودات می پردازند. از این جهت
فلسفه با بود و نبود اشیاء سروکار دارد و "وجود" اساسی ترین مفهوم مباحث مابعدالطبیعه است.
*روش مابعدالطبیعه؟ چون قلمرو مابعدالطییعه مجموعه هستی است و نه بخشی از آن و فلسفه در تبیین هستی دنبال رسیدن به "وجود" محض است؛ بنابراین روش آن روش تعقلی یا همان تبیین عقلی است. مثل یک خواننده کتاب که هدفش دریافت معنا و پیام کتاب است و نه کلمات و عبارات.
*زبان مابعدالطبیعه:
برای فیلسوف تک تک اشیاء و موجودات در حکم حروف و کلمات هستند و وجود و
هستی در حکم معنا. بنابراین فیلسوف تلاش دارد از ورای تک تک اشیاء و
موجودات به شناخت وجود و هستی برسد. برای این منظور از عبارات و اصطلاحات
خاصی نیز استفاده می کند. مثل:وجود و امکان؛ علت و معلول؛ حادث و قدیم؛
جوهر و عرض , وجود و ماهیت و ....
*هدف مابعدالطبیعه:
هدف مابعدالبیعه شناخت کل جهان هستی است. فیلسوف در پی ارائه یک تصویر
جامع از جهان هستی است و اینکه جهان هستی از کجا آمده و به کجا می رود؟ از
همین جهت گفته اند فلسفه سیر و جرکت انسان است به صورتی که جهانی شود
عقلانی.
*لحظات حیرت:
آن لحظاتی است که انسان هرجند به طور موقت از اشتغالات روزمره و دلمشغولی
ها رها می شود و حجاب عادت را از جلو چشمان خود کنار می زند و در برابر
هستی و وجود دچار بهت و حیرت می شود و در واقع در آستانه تفکر فلسفی قرار
می گیرد.
*افلاطون می گوید: فلسفه منحصرا با حیرت در برابر هستی آغاز می شود.
*فطرت اول و ثانی:
فطرت اول همان حالات عادی و روزمرگی های انسانها می باشد. مثل تحصیل، شغل؛
ازدواج و... اما فطرت ثانی در واقع رهایی از قید عقل معاش و پرداختن به
پرسش های اساسی که نشان از حیرت انسان در مقابل هستی دارد. هرچند این پرسش
ها در ظاهر مهم نباشند. پرسش هایی مثل: از کجا آمده ام و به کجا می روم؟
هدف جهان چیست؟ و....
*صدرالمتالهین(ملاصدرا) بحث فطرت اول و ثانی را به نقل از ارسطو در کتاب مبدا و معاد آورده است.
*دو بیت از حافظ: تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون / کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی / غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
در
بیت اول: سرای طبیعت کنایه از فطرت اول و کوی طریقت کنایه از فطرت ثانی
است و در بیت دوم غبار ره به چشم داشتن کنایه از فطرت اول و دیدن جمال یار کنایه از فطرت ثانی است
*سخنی از آلبرت آینشتاین:
معنای زندگی بشر یا حیات اجتماعی به طور کلی چیست؟ اگر کسی بپرسد که آیا
طرح چنین سوالاتی عقلانی است؛ باید بگویم انسانی که زندگی و حیات دیگران و
خودش را بی معنا می داند نه تنها بدبخت است بلکه صلاحیت زندگی را ندارد.
*دین و فلسفه:
در این بحث از کتاب عمدتا در پی پاسخ به این سئوال است که آیا دین و فلسفه
به هم تعارض و رویارویی دارند یا خیر؟ عده ای اعتقاد دارند که با وجود دین
و با توجه به این که دین راه رستگاری را نشان داده است دیگر نیازی به
مباحث فلسفی نیست! اما حداقل با این دو دلیل می توانیم دعا کنیم که بین دین و فلسفه تعارض و تناقض نیست:
*ماهیت فلسفی:
هرچند دین منشاء آسمانی دارد، اما محتوای آنان فلسفی است و طرح مسایل
وجودشناسی در امور دین و معارف الهی، ماهیت آنها را دگرگون نمی کند. از
این نظر تفاوت دین و فلسفه صرفا تفاوت در ادبیات و زبان است. به این معنا
که دین با زبان و اصطلاحات خودش سخن گفته و فلسفه هم با زبان خودش. همان
طور که عارفان و شاعران و متکلمان هم به زبان خودشان.
*سخن امام خمینی درباره اختلاف در تعابیر:
یک مطلب اگر به زبانهای مختلف بیان شود باز همان مطلب است. مثلا" فلاسفه؛
عرفا، شعرا، و اولیاء هر یک زبان خاص خودشان را دارند و این گوناگونی
زبانها نوعی برکت است و نباید مردم را از این برکات دور کرد. که این سخن
نشان می دهد دین و فلسفه ماهیت یکسان دارند و اختلافشان صرفا در زبان و
گفتار است.
*وقتی از امام سجاد درباره سوره توحید
پرسیدند فرمود: خداوند می دانست در آخرالزمان گروه ای ژرف اندیش خواهند
آمد؛ از این رو سوره توحید و آیات اول سوره حدید را فرستاد و هرکس سخنی
غیر از آن بگوید هلاک می شود.
*عالی ترین مرتبه توحید و معرفت:
مطالعات دقیق فلسفی و عرفانی، حکما و عرفا را به این حقیقت رهنمون می کند
که سوره توحید و آیات اول سوره حدید عالی ترین مرتبه توحید و معرفت هستند.
*دعوت به تفکر:یکی
دیگر از دلایلی که نشان می دهد بین دین و فلسفه تعارضی وجود ندارد این است
که در جای جای متون دینی انسان ها را به تفکر و اندیشیدن و عقلانیت دعوت
کرده است. به این معنا که دین هیچگاه مردم را به تسلیم کورکورانه دعوت
نکرده است بلکه همواره از آنها خواسته است با تدبر و تفکر اندیشه و آگاهی
خویش را تکامل ببخشند.
*امام علی در خطبه اول نهج البلاغه درباب معرفت به خداوند
و مبدا هستی می فرماید: آغاز دین معرفت کردگار است و کمال معرفت ایمان به
ذات آفریدگار است و کمال ایمان در توحید و کمال توحید در اخلاص و ......
(ص 10 کتاب)
*سخن امام علی درباره مجردات:
موجودات کاملی هستند عاری از ماده و قوه. زیرا جملگی مجردند و فعلیت تمام
دارند و در نهایت کمال ممکن هستند. ذات باری بر آنها تجلی کرد و نورانی
شدند و فیوضاتش را بر آنها افاضه نمود و به کمال ممکن رسیدند و در نتیجه
نمونه بارز خلقت و واسطه فیض هستند.
* سخن حضرت فاطمه در وصف خداوند:
خدایی که دیدگان او را دیدن نتوانند و گمانها چونی و چگونگی او را ندانند.
همه چیز را از هیچ پدید آورد و بی نمونه انشاء کرد. نه به آفرینش آنان
نیازی داشت و نه از خلقت آنان سودی برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار
کند.
*دو گروه مسلمانان اهل سنت در صدر اسلام:
1)اهل حدیث: جبهه نفی و تعطیل بودند و معلوماتشان در حد نقل روایات بود و
هرگونه بحث در مسایل دین را ناروا و بدئت می دانستند. جمله معروف و شایع
آنان در مقابل پرسشگران این بود: الکیفیه مجهوله والسئوال بدعه.
2)گروه
دوم از عقل فلسفی و استدلالی بهره مند بودند و پرسش در مسایل مابعدالطبیعه
دین را قبول داشتند که معتزله پرچم دار آنان بود. این گروه به شیعه نزدیک
بودند.
*فلسفه اسلامی:
فلسفه اسلامی فلسفه ای است که محتوای اصلی و ستون فقرات آن را دیدگاه های
ژرف کتاب و سنت نسبت به جهان هستی تشکیل می دهند و شکل و چگونگی تبیین و
استدلال در آن به سبک فلاسفه است. به این ترتیب گرچه معارف دین سرچشمه آسمانی دارند اما ذاتا مهیای تبیین عقلی و فلسفی هستند.