در
" کافی " است که سفیان ثوری یک روز بر امام صادق وارد می شود. حضرت جامه
سفید بسیار لطیفی مانند پوست نازک تخم مرغ پوشیده بود. تا چشمش به آن لباس
افتاد به حضرت اعتراض کرد که شما چرا باید یک همچو لباسی بپوشید؟! حضرت
فرمود مگر چه عیبی دارد؟ سفیان گفت شما مگر باید از اهل دنیا باشید؟!
حضرت فرمود اساسا تمام نعمتهای دنیا مال صالحین است نه مال فاسقین. سفیان!
یکوقت هست که بیماری و روی غرض حرف می زنی و یکوقت هست که اشتباه کرده ای.
اگر اشتباه کرده ای باید برایت توضیح بدهم. سفیان برخاست رفت.
بعد عده ای از مقدسها و همفکرها آمدند به حضرت عرض کردند رفیق ما سفیان
نتوانست جواب ترا بدهد ولی ما آمده ایم با شما مباحثه بکنیم. ما آن حرفی را
که زدی قبول نداریم. امام فرمود بسیار خوب، اگر بنا شد با هم مباحثه کنیم
چه اصلی را باید ثابت قرار بدهیم؟ گفتند قرآن. حضرت فرمود هیچ چیز بهتر از
قرآن نیست اما به شرط اینکه آن را بفهمید.
بعد حضرت فرمود من می دانم عمده حرفی که در دل دارید مسأله سیره پیغمبر و
صحابه است. چیزی که در ذهن شما هست اینست که پیغمبر (ص) و علی (ع) از این
لباسها نمی پوشیدند، تو چرا می پوشی؟ فرمود شما این را نمی دانید که این
مسأله مربوط به اسلام نبوده است، مربوط به زمان است. اگر پیغمبر در زمان من
بود مثل من لباس می پوشید، اگر من هم در زمان پیغمبر بودم، مثل او لباس می
پوشیدم. در این مورد آنچه در اسلام اصالت دارد مواسات است یعنی مسلمانان
باید احساس همدردی بکنند، مسلمان باید حقوق واجب مالش را بدهد. این هم باز
یک امر ثابت است و در تمام زمانها هست. مسلمان باید اعتمادش به خدا باشد نه
به پول. این، همان معنای واقعی زهد است.
بعد فرمود: و اما اینکه انسان نوع لباسش را چگونه باید انتخاب بکند، این
دیگر مسأله زمان است. در زمان پیغمبر وضع عمومی مردم بسیار سخت و ناگوار
بود. در جنگ تبوک سپاه اسلام را جیش العسره یعنی سپاه سختی نامیده بودند
برای اینکه این لشکر سی هزار نفری به قدری بی آذوقه بودند که دلشان ضعف می
رفت و برای اینکه این ضعف را برطرف بکنند هر سه چهار نفری با یک خرما
خودشان را سیر می کردند. در جنگ بدر مسلمین سیصد و سیزده نفر بودند در
صورتی که مشیرهایشان از سی چهل عدد تجاوز نمی کرد و فقط سه یا چهار اسب
داشتند در حالی که عدد دشمن میان نهصد و هزار بود و هر روز چندین شتر برای
خوراکشان می کشتند.
اهل صفه به قدری فقیر بودند که ساتری برای نماز خواندن نداشتند مگر یک عدد،
و با همان یک عدد به ترتیب نمازشان را می خواندند. وقتی حضرت رسول به خانه
فاطمه می آید و می بیند پرده ای آویخته است فورا برمی گردد. حضرت زهرا حس
کرده فورا پرده را می کند و آن دستبند نقره را که در دست داشت از دست در می
آورد و خدمت حضرت می برد که آنرا به فقرا انفاق بکند.
این، اصل مواسات است. در آن زمان مواسات ایجاب می کرده که حتی یک پرده هم
در خانه شخص پیدا نشود. اما اکنون در عصر ما عصری که بزرگترین امپراطوری
دنیا تشکیل شده است، زندگی مردم عوض شده است ولی باز من باید از حد معتدل
خارج نشوم. لباسی که من می پوشم لباس معتدل امروز است. یعنی در اسلام پارچه
اصالت ندارد که حتما باید یک نوع لباس بپوشند، بلکه اسلام اصولی دارد که
طبق آن باید لباس بپوشند. آن اصول، ثابت است، اصولی است که وظیفه انسان را
به حسب زمان تغییر می دهد.
اگر چیزی در نظر اسلام اصالت داشته باشد، دیگر تغییرپذیر نیست، اما چیزی که
اسلام روی آن مهر نزده است، به عنوان لباس است، شکل اجرایی برای چیزی است
که مهر به آن زده است.
پس اینجا زمان تکلیف را عوض می کند. اگر اینجور نبود، اگر این مسائل جزئی
اصالت می داشت، محال ممتنع بود که علی بن ابی طالب یکجور عمل بکند و یکی از
ائمه جور دیگر. عبادت خدا اصالت دارد، خوف خدا اصالت دارد، مواسات و
رسیدگی به فقرا اصالت دارد. همان کاری را که علی بن ابی طالب کرده، حضرت
سجاد هم کرده. علی بن ابی طالب از شب تا صبح مشغول می شود به عبادت، بعضی
از شبها هزار رکعت نماز خوانده است، حضرت سجاد هم همینطور. حضرت امیرشبانه
به سرپرستی فقرا رفته است و حضرت سجاد هم رفته است، امام رضا هم رفته است،
همه از فقرا دلجوئی کرده اند. اما اینکه خود شخص چگونه لباس بپوشد، این
دیگر مربوط به زمان است.
مردی است بنام " معتب " که در خانه حضرت صادق (ع) سمت خوانسالاری داشته
است. می گوید شبی در دل شب دیدم شخصی از خانه خارج شد، خوب دقت کردم دیدم
خود حضرت است و چون اجازه نداشتم، خودم را معرفی نکردم اما در عین حال گفتم
سیاهی امام را تعقیب بکنم نکند دشمن به ایشان صدمه بزند. همینطور تعقیب می
کردم، یک وقت دیدم باری که به پشت داشت، از شانه ایشان افتاد. حضرت در
اینجا ذکری گفت.
من جلو رفتم و سلام کردم. فرمود اینجا چه می کنی؟ گفتم چون دیدم از خانه
خارج شدید نخواستم شما را تنها بگذارم. بعد آن آذوقه را جمع کردم و در میان
انبان گذاشتم. گفتم آقا بگذارید من به دوش بگیرم. فرمود آیا در قیامت تو
می توانی بار مرا به دوش بکشی؟
حرکت کردیم تا رسیدیم به ظل بنی ساعده که معلوم بود مسکن فقرا است. دیدم
یواشکی حضرت آن نانها را میان آنان تقسیم کرد. من عرض کردم آیا اینها شیعه
هستند؟ فرمود نه. گفتم با وجود اینکه شیعه نیستند شما به اینها رسیدگی می
کنید؟ فرمود اگر شیعه می بودند نمک هم برایشان می آوردم. این دیگر زمان
امام صادق و زمان حضرت امیر ندارد. این، مواسات است و در همه زمانها یکجور
است.