استدلال بهلول
چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ
روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگرده هایش می گوید:
من در سه مورد با امام صادق (علیه السلام) مخالفم.
یکی اینکه می گوید خدا دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالیکه شیطان خود
از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد
در حالیکه چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد.
استاد و شاگردانش در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: ماجرا چیست؟
استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ
به سرم زد و الان درد می کند.
بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟
گفت: نه
بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد.
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا: مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت.
...................................
◄ بهلول از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام بود
و بنا به دلایلی خود را به دیوانگی می زد و به این طریق تقیه میکرد.
- ۹۴/۰۵/۲۸