داستانی جالب از زندگانی امام حسین
سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ
روز عیدبودو حسن و حسین در گوشه ای از اتاق ناراحت نشسته بودند. مادرشان فاطمه ان ها را دید و فرمود: عزیزانم چه شده که اینقدر نا راحتید؟ ان دو لب به سخن باز نکردند ولی بعد از اصرار مادر عرض کردند: مادر! امروز روز عید است و ما لباس نو نداریم. حضرت دست ان دو را گرفت و به خدمت رسول خدا امدند و حضرت فاطمه جریان را به حضرت عرض نمود. پس حضرت رسول به داخل خانه رفتند و دو رکعت نماز خواندند و دست به دعا بر داشتند و فرمودند: خدایا ! دل شکسته خانواده ام را شاد گردان . همان دم جبرویل با دو دست پیراهن سفید نزد رسول امد و حضرت ان ها را گرفت و به حسن و حین داد و ان دو پوشیدند. به همدیگر نگریستند . انگار چیزی می خواستند بگویند اما شرم و حیا داشتند . پس مادشان لب به سخن گشود و فرمو د: این لباس ها چقدر به شما ماید از انها خوشتان امد؟ ان دو عرض نمودند: اری ، اما... حضرت فرمود: اما چی ؟ عرض کردند: اما ما لباس رنگی می خواهیم . پس پیامبر در فکر فرو رفتند تا راه حلی بیابند که ناگهان جبرئیل عرض نمود: ای رسول خدا مژده باد تو را که رنگرز الهی ان لباسهارا به هر رنگی که مایل باشند در اورد . پس بگو یک افتابه و تشت حاض1ر کنند . امام حسن و حسین زود ان ها را حاضر کردند و اما پیراهن سفید را از حسن گرفت و در تشت کرد و جبرئیل اب می ریخت . پیامبر فرمود: حسن پسرم چه رنگی دو ست داری ؟ امام فرمود: سبز! و بعد از اوحسین و امام حسین عرض کرد: سرخ ! بعد پیراهن ها را گرفتند و رفتند. پیامبر و جبرئیل تنها ماندند و پیامبر دیدند جبرئیل می گرید. پیامبر فرمود: چه چیزی سبب گریه ی تو شده؟ جبرئیل عرض کرد: ای حبیب خدا همانا انتخاب رنگ لباسان نشان دهنده ی سر نوشت ان هاست. حسن با سم شهید می شود و بدن او می شودو حسین را شهید می کنند و سرش را می برند و بد او از [خون قرمز می شود. پس پیامبر با یاد اوری این جریان به شدت گریستند.
[منبع : بحار ، ج:44 ص:245
- ۹۳/۰۷/۰۸
آری از پشت کوه آمده ام . . .
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده !
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!