داستان کوتاه
حضرت داوود (ع) می خواست با خدا راز ونیارز کند، اما در مکانی بود که مردم بسیار ی آنجا بودند .
تصمیم گرفت بالا ی کوهی برود تنها مشغول گفتگو با خدا شود .
بعد ازاینکه عبادتش تمام شد فرشته ی الهی به نزد او امد و گفت:
ای داوود ، پروردگارت می فرمایید : گمان کردی که صدای کسی که مرا
می خواند به سبب صدای دیگران به من نمی رسد و من نمی شنوم؟
فرشته او را در کنار دریا برد سپس او را به زیر آب فرو برد تا در قعر دریا به سنگی رسیدند ان را شکافت ،از میان آن سنگ، کرم کوچکی ظاهر شد . فرشته گفت: خداوند صدای این کرم را در میان این سنگ در قعر دریا می شنود گمان کردی که اختلاف آوازها مانع شنیدن صدا ی تو می شود؟
خدا را می توان در هر کجا خواند ، در شلوغ ترین مکا نها و دورافتاده ترین سرزمین ها ومیان هزاران جمعیت.
خداوند برای هر بنده ای که او را می خواند گوشی شنواو آغوشی گشاده دارد . اگر میلیاردهاانسان خدا را همزمان بخوانند ،صدای هیچ بندهای در این هیاهو گم نمی شنود .
- ۹۳/۰۶/۳۱