مالک اشتر ( رضوان الله علیه ) و جوان هرزه
در بازار کوفه راه می رفت در حالیکه لباس مندرس و کوتاهی در تن داشت ، یکی از جوانان هرزه که او را نمی شناخت ، خواست مالک را دست بیندازد ، مسخره کرد و ریگی به طرف مالک اشتر پرتاب کرد ، مالک بدون اینکه به او تعرض نماید رد شد و رفت ، به جوان گفتند : شناختی او که بود ؟ گفت : نه ، گفتند : او مالک اشتر بود ، جوان خیلی ترسید و ناراحت شد ، دنبال مالک رفت ، سراغش را گرفت. گفتند : وارد این مسجد شده است ، جوان هم به مسجد رفت ، دید مالک نماز میخواند ، نمازش که تمام شد ، روی دست و پای مالک افتاد ؛ گفت من شما را نشناختم ، جسارت کردم ، مرا ببخشید . مالک فرمود : من همان وقت تو را بخشیدم ، حالا به مسجد درآمدم که نماز گذارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید ؛ مالک شیعه علی (ع) است ، آیا به ما هم میشود شیعه گفت ؟ چه چیز ما به شیعه علی (ع) میبرد ؟ (( والکاظمین الغیظ )) کسانیکه خشم خود را فرو می نشانند ، غیظ خود را فرو می خورند ، نه اینکه حالا که به او کلوخی پرتاب کرد ، برگردد سنگی بزند ، { بلکه باید وقتی به لغو می گذرد بی اعتنا و بزرگوار بگذرد } (( وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِرَامًا { سوره فرقان آیه 72 } ))
- ۹۳/۰۵/۰۳