داستان زندگی حضرت خضر علیهالسلام
در قرآن مجید به صراحت نامى از حضرت خضر علیهالسلام نیامده، ولى طبق روایات متعدد، منظور از آیه ۶۵ سوره کهف (که مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلا در زندگى موسى علیهالسلام ذکر شد) حضرت خضر علیهالسلام است، که خداوند او را در آیه مذکور، چنین توصیف کرده است:
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛
موسى و یوشع، در آن جا بندهاى از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمى از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.
بنابراین خضر مطابق این آیه، از بندگان خاص خدا است که مشمول رحمت مخصوص الهى بوده از جانب خداوند علم لدنى داشت.
مطابق پارهاى از روایات، نام او تالیا بن ملکان بود، و خضر لقب او است، زیرا خضر به معنى سبزى است و او هر کجا گام مىنهاد به برکت قدومش زمین سرسبز مىشد.
از بعضى از روایات استفاده مىشود که او از پیامبران
بود، چنان که بعضى آیات سوره کهف (مانند آیه 82 کهف: ما فَعَلتُهُ عَن
اَمرِى و مانند آیه 80 فَاَرَدنا این مطلب را تایید مىنماید.)
و طبق روایات متعدد، حضرت خضر علیهالسلام از یک عمر طولانى تا قیامت برخوردار است و هم اکنون زنده مىباشد. او از یاران ذوالقرنین بود که شرح حال ذوالقرنین ذکر خواهد شد.
و از امام باقر علیهالسلام نقل شده فرمود: خضر علیهالسلام پیامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آها را به توحید و ایمان به پیامبران و رسولان و کتابهاى آسمانى دعوت کرد و معجزه او این بود که در هر کجا از چوب خشک و زمین خالى از گیاه مىنشست، آن چوب و زمین، سرسبز و خرم مىشد.از این رو او با اسم خضر (که به معنى سبز است) نامیده شد.
او از نوادگان حضرت نوح علیهالسلام بود، و سلسله نسب او را چنین نوشتهاند: تالیان بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.
در رابطه با حضرت خضر علیهالسلام روایات و داستانهاى بسیارى در کتب حدیث ما آمده، که اگر گردآورى شود، کتاب قطورى خواهد شد. به عنوان نمونه در این جا نظر شما را به چند ماجرا از زندگى آن حضرت جلب مىکنیم:
۱ - بردگى خضر علیهالسلام از تاجر بازار
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آیا مىخواهید خاطرهاى از خضر علیهالسلام براى شما نقل کنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: روزى خضر علیهالسلام در یکى از بازارهاى بنى اسرائیل عبور مىکرد، ناگهان فقیرى که او را مىشناخت نزد او آمد و تقاضاى کمک کرد.
خضر علیهالسلام گفت: ایمان به خدا دارى، ولى چیزى نزدم نیست تا به تو بدهم.
فقیر گفت: آثار نورانیت و خیر در چهره تو مىنگرم، و امید خیر از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من کمک کن.
خضر علیهالسلام گفت: مرا به امر عظیم (آبروى خدا) قسم دادى، چیزى ندارم (ولى نمىتوانم از این امر عظیم که نام بردى بگذرم) جز این که مرا به عنوان برده (غلام) بگیرى و در این بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.
فقیر گفت: آیا چنین کارى روا است؟
خضر گفت: به حق مىگویم که تو مرا به امى عظیم سوگند دادى. من نمىتوانم این نام عظیم را نادیده بگیرم، مرا بفروش.
فقیر: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت.
خضر علیهالسلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى دید اربابش کارى را بر عهده او نمىگذارند.
روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خریدهاى، دستور بده تا کارى را براى تو انجام دهم.
تاجر گفت: من خوش ندارم که تو را به زحمت بیفکنم، تو پیرمرد سالخوردهاى هستى.
خضر گفت: نه، کار براى من زحمت نیست.
تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانهاش نشان داد که لازم بود شش نفر کارگر در طول یک روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بیرون ببرند و گفت: این سنگ را از خانه خارج کن.
خضر علیهالسلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهایى آن را بیرون برد.
تاجر به او گفت: آفرین، کار را بسیار نیکو انجام دادى، با قدرتى که هیچکس آن قدرت را ندارد.
پس از مدتى تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امین یافتم، تو را در خانهام مىگذارم، نسبت به اهل خانهام جانشین خوبى باش تا باز گردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افکنم.
خضر گفت: زحمت نیست، هر کارى مىخواهى بفرما انجام دهم.
تاجر گفت: مقدارى خشت درست کن و آماده نما تا باز گردم.
تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت دید خضر علیهالسلام ساختمان خانه او را به طور محکم و عالى درست کرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند مىدهم بگو تو کیستى و کارت چیست؟
خضر گفت: تو مرا به امر عظیم که وجه خدا باشد سوگند دادى، و همین وجه خدا مرا به بندگى او واداشته است، من خضر هستم که نامم را شنیدهاى. فقیرى از من تقاضاى کمک کرد. در نزدم چیزى نبود که به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزیر خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت.
این را بدان که اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا کارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن کار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قیامت به گونهاى محشور مىشود که در صورتش گوشت و خون نیست، و تنها استخوانى که بر اثر به هم خوردنشان صدایش به گوش مىرسد، در چهره او دمیده مىشود.
تاجر معذرت خواهى کرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.
خضر گفت: اشکالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى.
تاجر گفت: پدر و مادرم به فدایت، در مورد خود و اهل خانهام هر گونه که مىخواهى رفتار کن .اختیار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد کردم هر جا مىخواهى برو.
خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد کنى تا به عبادت خداوند پردازم. تاجر او را با کمال معذرت خواهى آزاد نمود.
خضر علیهالسلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را که توفیق بندگى درگاهش را به من عنایت فرمود، و مرا در پرتو بندگیش، از انحرافات نجات داد.
۲- نصیحت خضر علیهالسلام به موسى علیهالسلام
هنگامى که در ماجراى ملاقات موسى و خضر (که داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى علیهالسلام جدا شود، موسى علیهالسلام از خضر علیهالسلام تقاضاى اندرز و نصیحت کرد. خضر علیهالسلام گفت:
۱ - به آن کس (خداوند) بپیوند که پیوستن به او براى تو زیانى ندارد، و پیوستن به غیر او سودى براى تو نخواهد داشت.
۲ - از لجاجت پرهیز کن.
۳ - از حرکت بى هدف و بدون نیاز، دورى کن.
۴ - خنده بى جا و بدون تعجب نکن.
۵ - خطاکار را به خاطر خطایش سرزنش نکن (با ملایمات او را از خطایش بازدار و گرنه جرىتر مىشود).
۶ - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گریه کن.
۳ - وسعت علم پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم و وصى او
هنگامى که موسى علیهالسلام از خضر علیهالسلام جدا شد، و به خانهاش بازگشت، برادرش هارون علیهالسلام از موسى علیهالسلام پرسید: چه خاطرهاى از ملاقات با خضر علیهالسلام دارى برایم بیان کن.
موسى علیهالسلام فرمود: با خضر علیهالسلام کنار دریا نشسته بودیم. ناگاه پرنده به پیش ما فرود آمد و قطره آبى را از دریا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افکند، بار دیگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افکند، سپس قطره دیگرى آب به منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افکند، بار چهارم قطره آبى از دریا به منقار گرفت و به سوى زمین افکند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دریا انداخت.
ما از این حادثه شگفت زده شدیم، خضر از آن پرنده پرسید: این کارها چیست که انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد.
در این هنگام شخصى به صورت صیاد به نزدیک ما آمد و به ما نگاه کرد و گفت: براى چه شما را در مورد کارهاى آن پرنده متحیر مىنگرم؟
موسى و خضر گفتند: آرى، حیرت ما در مورد راز این حرکاتى است که آن پرنده انجام داد.
صیاد گفت: من مردى صیاد هستم و راز آن را مىدانم، ولى شما هر دو پیامبر هستید و راز آن را نمىدانید.
موسى و خضر گفتند: ما چیزى جز آن چه را که خداوند به ما بیاموزد نمىدانیم.
صیاد گفت: این پرنده دریایى است و نامش مسلم است، زیرا وقتى آواز مىخواند در آواز خود مىگوید: مسلم.
اما این که: قطره آب دریا را به منقار گرفت و به آسمان و زمین و مشرق و مغرب و بالا و پایین ریخت مىخواست بگوید: بعد از شما در آخر الزمان پیامبرى (پیامبر اسلام) مبعوث مىشود که امت او مشرق و مغرب را مىگیرند (در شب معراج) به آسمان مىرود و سپس (پس از رحلت) در زمین دفن مىگردد.
و اما این که آب در منقارش را به دریا ریخت خواست بگوید: علم این عالِم (خضر) در نزد علم او (پیامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دریا است، سپس وصى و پسرعمویش (حضرت على علیهالسلام) وارث علم او مىشود.
گفتار آن صیاد ما را از حیرت بیرون آورد و آرام گرفتیم، سپس آن صیاد پنهان شد، فهمیدیم که او فرشتهاى بود که خداوند او را نزد ما که ادعاى کمال مىکردیم فرستاده بود [تا بفهمیم دست بالاى دست بسیار است، و در نتیجه مغرور نشویم
۴ - تسلیت خضر علیهالسلام به بازماندگان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
امام باقر علیهالسلام فرمود: هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم آنچنان اندوهگین شدند که از شدت ناراحتى درازترین شبها را مىگذراندند (چشمشان به خواب نمىرفت) تا آن جا که آسمان بالاى سرشان، و زمین زیر پایشان را فراموش کردند، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، خویش و بیگانه را با هم متحد و دوست کرده بود، و همه را حامى دین نموده بود. در این حال، شخصى بر آنها وارد شد که خودش را نمىدیدند ولى سخنش را مىشنیدند (که به عنوان تسلیت) مىگفت:
درود و رحمت و برکات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سایه لطف الهى، هر مصیبتى، قابل تحمل است، و هر از دسترفتهاى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مىچشد، و قطعا خداوند در روز قیامت، پاداش شما را به طور کامل خواهد داد،... بر خدا توکل کنید و به او اعتماد نمایید... شما را به خدا مىسپارم و سلام بر شما باد.
شخصى از امام باقر علیهالسلام پرسید: این تسلیت از جانب چه کسى براى آنها آمد؟ امام باقر علیهالسلام فرمود:
مِنَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالى: از جانب خداوند متعال.
[و از ثعلبى روایت شده که امیرمؤمنان علیهالسلام به حاضران فرمود: صاحب صدا، برادرم خضر علیهالسلام است که شما را در مورد مصیبت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تسلیت مىگوید.
۵ - پاسخ امام حسن علیهالسلام به پرسشهاى خضر علیهالسلام
عصر خلافت ابوبکر بود. حضرت على علیهالسلام همراه فرزندش حسن علیهالسلام و سلمان در مکه در مسجد الحرام (کنار کعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوشقامت که لباسهاى زیبا پوشیده بود، به نزدیک آمد و به حضرت على علیهالسلام سلام کرد: و در محضر آنها نشست و چنین گفت:
اى امیرمؤمنان! از شما سه مسأله مىپرسم، اگر پاسخ آن را دادى، مىفهمم آنها که حق شما را غصب کردند دنیا و آخرت خود را تباه ساختهاند (و تو به حق هستى) وگرنه آنها و شما در یک سطح، برابر هم هستید.
على: آن چه خواهى بپرس.
ناشناس: 1 - به من خبر بده وقتى که انسان مىخوابد، روحش به کجا مىرود؟ 2 - چگونه انسان چیزى را به یاد مىآورد و چیزى را فراموش مىکند؟ 3 - چگونه افراد به دایى یا عموى خود شباهت پیدا مىکنند؟
در این هنگام على علیهالسلام به فرزندش حسن علیهالسلام متوجه شد و فرمود: اى ابامحمد! پاسخ این مرد را بده!
حسن مجتبى علیهالسلام به مرد ناشناس رو کرد و پاسخ او را چنین بیان کرد:
۱ - انسان هنگامى که مىخوابد روح اوبه باد مىپیوندد و آن باد به هوا آویخته مىشود، تا هنگامى که بدن انسان براى بیدار شدن حرکت مىکند، در این هنگام خداوند به روح اجازه مىدهد تا به پیکر صاحبش باز گردد، پس از این اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب کرده و روح به پیکر صاحبش باز مىگردد، و در آن آرام مىگیرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب کرده، و تا روز قیامت روح به پیکر صاحبش باز نمىگردد.
۲ - در مورد یادآورى و فراموشى، پاسخ این است که قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روى حق طَبَقى افکنده شده، اگر انسان در این هنگام صلوات کامل بر محمد و آلش صلى الله علیه و آله و سلم فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مىشود و انسان مطلب فراموش شده را به یاد مىآورد، و اگر صلوات کامل نفرستاد، آن طبق بر روى حق پرده مىافکند و در نتیجه قلب تاریک شده و انسان در میان فراموشى مىماند.
۳ - در مورد شباهت نوزاد به دایى یا عموى خود، از این رو است که: هنگامى که مرد با آرامش خاطر با همسرش آمیزش کرد و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت مىیابد، و اگر او با پریشانى و اضطراب با همسرش آمیزش نمود و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به دایى یا عمویش، شباهت مىیابد.
مرد ناشناس که در مورد پاسخ سه سؤال خود به طور کامل قانع شده بود، برخاست و مکرر به یکتایى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و وصایت على علیهالسلام و سایر امامان علیهم السلام تا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشریف) گواهى داد، و از آن جا رفت.
حضرت على علیهالسلام به فرزندش حسن علیهالسلام فرمود: به دنبال این مرد ناشناس برو ببین کجا مىرود. حسن علیهالسلام به دنبال او حرکت کرد، ولى او را دید وقتى که از مسجد بیرون رفت، از نظرها غایب شد. حسن علیهالسلام نزد پدر بازگشت و از غایب شدن او خبر داد.
على علیهالسلام از حسن علیهالسلام پرسید: آیا دانستى که او چه کسى بود؟
حسن علیهالسلام: خدا و رسول و امیرمؤمنان آگاهترند.
على علیهالسلام: او خضر علیهالسلام بود!
۶ - شرکت خضر علیهالسلام همراه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) در تاسیس مسجدجمکران
شیخ عفیف و صالح، حسن بن مُثله جمکرانى ماجراى مسجد جمکران را چنین نقل مىکند: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 373 ه.ق در سراى خود خوابیده بودم. نیمه شب بود. ناگاه عدهاى به خانهام آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز و امر حضرت مهدى صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) را اجابت کن که تو را مىطلبد.
حسن بن مُثله مىگوید: برخاستم و آماده شدم و حرکت کردم و چون به در خانهام رسیدم جماعتى از بزرگان را دیدم، سلام کردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد جمکران در آن جا واقع شده، بردند، نگاه کردم دیدم تختى در آن جا نهاده شده، و فرشى نیکو بر روى آن تخت، گستردهاند، و بالشهاى نیکو بر آن نهادهاند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالشها تکیه کرده، و پیرمردى در پیش روى او نشسته و کتابى در دست گرفته و براى آن جوان مىخواند. دیدم بیش از شصت مرد که بعضى جامههاى سفید و بعضى جامههاى سبز بر تن داشتند، در گرداگرد آن جوان، بر روى زمین نماز مىخواندند.
آن پیرمرد که حضرت خضر علیهالسلام بود مرا روى تخت نشانیدو حضرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است این زمین را آباد مىکنى و ما خراب مىکنیم، پنج سال زراعت کردى، بار دیگر امسال شروع به زراعت کردى، باید هر چه از این سود بردهاى برگردانى، تا در همین محل، (از همان سود زراعت) مسجد بنا کنند. به حسن بن مسلم بگو اینجا زمین شریفى است، خداوند متعال این زمین را از زمینهاى دیگر برگزیده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمین خود ملحق نمودهاى، اگر از این کار دورى نکنى، بلاى خداوند از ناحیهاى که گمان نمىبرى بر تو فرو مىریزد.
حسن بن مثله عرض کرد: اى سید و مولاى من، لازم است علامتى و نشانهاى در اختیارم بگذارى، زیرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمىپذیرند.
امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) فرمود: نزد سید ابوالحسن برو و به او بگو برخیزد و بیایید و آن مرد (حسن بن مسلم) را بیاورد، و منفعت چند ساله را از او بگیرد، و به دیگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نیز از رَهَق واقع در ناحیه اردهال که ملک ما است بیاورد، و ساختمان مسجد را تمام کند، و نصف رهق را وقف این مسجد کردیم که هر ساله وجوه در آمد آن را بیاورد و در ساختمان این مسجد به مصرف برسانند.
به مردم بگو به این محل اشتیاق داشته باشند و آن را عزیز بدارند، و در آن چهار رکعت نماز بخوانند، دو رکعت نماز تحیت مسجد، در هر رکعتى یک بار الحمد و هفت بار قل هُوَ اللهُ اَحَد، و در رکوع و سجود، هفت بار ذکر رکوع و سجود را بخوانند.
سپس دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند: در رکعت اول، هنگامى که در سوره حمد به آیه اءِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اءِیَّاکَ نَستَعِین رسیدند آن را صد بار بگویند، رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند. ذکر رکوع و سجود را در هر رکعت هفت بار بگویند و بعد از نماز، یک بار تهلیل لا اله الا الله بگویند، سپس تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام را بگویند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر پیامبر و آلش، صلوات بفرستند، هر کس این دو نماز را بخواند، گویى آن را در خانه کعبه خوانده است... .
۷ - من خضر شیعه على علیهالسلام هستم
عمش روایت کرده و مىگوید: در مدینه بانویى سیاه چهره و نابینا را دیدم به تشنگان آب مىداد و مىگفت: به عشق و حب على علیهالسلام بنوشید.
پس از مدتى به مکه رفتم او را بینا یافتم، به مردم آب مىداد و مىگفت: به عشق على علیهالسلام بنوشید، همان کسى که چشمم را بینا کرد.
نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدینه نابینا بودى و مىگفتى به عشق على علیهالسلام بنوشید، ولى اکنون تو را بینا مىنگرم، ماجراى تو چیست؟
او چنین پاسخ داد: مردى را دیدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو کنیزه آزاد شده على علیهالسلام و از دوستان آن حضرت هستى؟
گفتم: آرى.
گفت: خدایا! اگر این بانو راست مىگوید، او را بینا کن!
سوگند به خدا به دعاى او بینا شدم، به سؤال کننده گفتم تو کیستى؟ گفت:
اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِیعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِیطالِب؛
من خضر هستم و من شیعه على علیهالسلام مىباشم.
۸ - نوید خضر به نیایشگر مأیوس
شخصى بود، نیمههاى شب برمىخاست و در تاریکى و تنهایى، به دعا و نیایش مىپرداخت و با سوز و گداز خاصى، الله الله مىگفت.
مدتها او به چنان توفیقى دست یافته بود. تا این که شیطان از حال و قال آن مرد خدا، بسیار غمگین و خشمگین شد، در کمین او قرار گرفت تا او را بفریبد، سرانجام در قلب او القاء کرد که: اى بینوا، چرا آن قدر الله الله مىگویى؟ دعاى تو به استجابت نمىرسد، به این دلیل که مدتهاست که خدا را صدا مىزنى، ولى خدا حتى یک بار هم، به تو لبیک نگفته است!
همین القاء شیطانى (که او نمىدانست از کجا آمد؟ قلب او را شکست، و مأیوسانه گفت: به راستى چه فایده؟ هر چه دعا میکنم، نتیجهبخش نیست...
شبى با همین حال و دل شکسته و روح افسرده، خوابید. در عالم خواب خضر پیامبر علیهالسلام را دید، خضر علیهالسلام به او گفت: چرا این گونه مأیوس و افسردهاى؟ چرا راز و نیاز و نیایش با خداى خود را ترک نمودهاى، و چون پشیمانى ناامید، از مناجات با خدا، کنار کشیدهاى؟
او در پاسخ گفت: زیرا از در خانه خدا رانده شدهام و چنین فهمیدهام که این در، به روى من بسته است، از این رو ناامید شدهام:
گفت: لبیکى نمىآید جواب
زان همى ترسم که باشم رد باب
حضرت خضر علیهالسلام به او فرمود: اى نیایشگر بى نوا، خداوند به من الهام کرد که به تو بگویم: تو خیال مىکنى جواب خدا را باید از در و دیوار بشنوى؟ همین که الله الله مىگویى، دلیل آن است که: جذبه الهى تو را به سوى خودش مىکشاند، و دعایت را به استجابت رسانده است.
۹ - نصیحت جالب خضر علیهالسلام و على علیهالسلام
روزى حضرت خضر علیهالسلام به محضر امیرمؤمنان على علیهالسلام آمد. پس از احوالپرسى، على علیهالسلام به او فرمود: سخن حکیمانهاى بگو
خضر گفت: ما احسَنَ تَواضُعُ الاغنِیاءِ لِلفُقَراءِ قُربَةً الى اللهِ؛
تواضع ثروتمندان نسبت به تهیدستان براى رضاى خدا، چقدر زیبا است!
خضر علیهالسلام گفت: سزاوار است این سخن را با طلا نوشت.
تواضع زگردن فرازان نکوست
گدا گر تواضع کند خوى او است
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینى از خویشتنبین مخواه
بلندى چو خواهى تواضع گزین
که این بام را نیست سُلَّم جز این
شبى حضرت على علیهالسلام خضر علیهالسلام را در خواب دید و از او درخواست نصیحت کرد.
خضر علیهالسلام دست خود را به على علیهالسلام نشان داد.
على علیهالسلام مشاهده کرد که در کف دست او با خط سبز چنین نوشته شده:
قد کُنتَ میِّتاً فَصِرتَ حیّاً
وَعَن قلیلٍ تَعُودُ میِّتاً
فابنِ لِدارِ البَقاءِ بَیتاً
وَدَعْ لِدارِ الفَنَاءِ بَیتاً
یعنى: مرده بودى زنده شدى، و به زودى مرده مىشوى، بنابراین براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها کن.
10 - دعاى پُر پاداش
روزى حضرت على علیهالسلام مشغول طواف کعبه بود، ناگاه دید مردى پرده کعبه را به دست گرفته و چنین دعا مىکند:
یا مَن لا یَشغُلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ، یا مَن لا یُغَلِّطُهُ السائِلُونَ، یا مَن لا یَتَبَرَّمُ اِلحاحُ المُلِحِّینَ اَذِقنِى بَردَ عَفوِکَ وَ حَلاوَةَ مَغفِرَتِکَ؛
اى خدایى که شنیدنت تو را از شنیدنىهاى دیگر غافل نکند، اى خدایى که در دریافت سؤال تقاضاکنندگان اشتباه نمىکنى، اى خدایى که اصرار اصرارکنندگان تو را آزرده نمىکند، خنکى عفوت، و شیرینى آمرزشت را به من بچشان.
على علیهالسلام به او فرمود: دعایت را شنیدم. او که خضر علیهالسلام بود گفت: این دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدایى که جان خضر در دست اوست، اگر گناهت به اندازه تعداد ستارگان، و ریگها و خاکهاى زمین باشد، خداوند سریعتر از یک چشم به هم زدن، آنها را مىبخشد.
۱۱ - سلام خضر علیهالسلام به على علیهالسلام به عنوان چهارمین خلیفه
امیرمؤمنان حضرت على علیهالسلام که همواره همراه و همراز پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و از هر گونه فداکارى در راه پیشبُرد اهداف عالیه اسلام و بزرگداشت صداى وحى که از زبان محمد صلى الله علیه و آله و سلم بر مىخاست، دریغ نداشت، مىگوید: با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از راههاى مدینه در حرکت بودیم، ناگاه با پیرمرد بلندقامت چهارشانهاى که محاسن و ریش پرى داشت، ملاقات نمودیم. او با کمال احترام به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سلام کرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو کرد، و گفت: السَّلامُ عَلَیکَ یا رابعَ الخَلیفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَکاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمین خلیفه!
در این هنگام متوجه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شد و گفت: آیا چنین نیست؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را تصدیق کرد.
آن گاه پیرمرد، از نزد ما به سویى رفت (عجبا! این چه منظرهاى بود، او که از چهره تابناکش، شکوه و شخصیتش آشکار بود، به راستى چرا مرا چهارمین خلیفه خواند؟ و چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را تصدیق کرد؟ چه خوب است معماى این رازها برایم آشکار گردد.)
- اى رسول خدا! این گفتارى که آن پیرمرد گفت، چه بود؟ به راستى تو همان هستى که او بازگو نمود. (اینک گوش کن تا برایت توضیح دهم.)
پیامبر: او حرف درستى زد و سخن حکیمانهاى گفت: به راستى تو همان هستى که او بازگو نمود. (اینک گوش کن تا برایت توضیح دهم.)
خداوند در قرآن (به فرشتگان) مىفرماید: من در زمین پدید آورنده خلیفه هستم. اولین خلیفه و جانشینى که خداوند در زمین براى خود قرار داد، حضرت آدم علیهالسلام است.
در مورد دیگر مىفرماید: اى داوود! ما تو را در زمین خلیفه نمودیم، طبقمیزان حق و عدالت بر مردم حکومت کن. از این رو داوود خلیفه دوم است.
در جاى دیگر مىفرماید: موسى علیهالسلام به برادرش هارون علیهالسلام گفت: در میان قوم من جانشین من باش! و امور آنان را اصلاح کن! بنابراین هارون خلیفه سوم است.
بالاخره در این آیه مىفرماید: اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظیم اسلامى (حج) که خدا و رسول او از مشرکان بیزارند.
اعلان کننده و مبلغ از ناحیه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزیر و اداکننده وام من هستى! تو همانگونه مىباشى که هارون براى موسى علیهالسلام بود - گرچه بعد از من پیامبرى نخواهد آمد - روى این اساس همان گونه که آن پیرمرد بلندقامت تو را خلیفه چهارم خواند، چهارمین خلیفه هستى!
آیا مىخواهى بدانى او چه کسى بود؟
على علیهالسلام: آرى، مىخواهم.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم: او برادر تو خضر علیهالسلام بود.
--------------------------------------------------------------------
منبع:قصههاى قرآن به قلم روان - محمد محمدى اشتهاردى رحمه الله علیه
- ۹۲/۱۲/۱۷