عشق فقط خدا
دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ
«روزی حضرت موسی برای راز و نیاز با خدای متعال راهی سرزمین مقدس طوی
میشد،در راه به بندۀ گنهکاری برخورد کرد،او به حضرت موسی گفت برو به خدات بگو
که من این همه گناه میکنم پس چرا منو عذاب نمیکنه،چرا منو نمیزنه؟
حضرتموسی هم حرفی نزد و خشم خود رو فرو برد و به سمت سرزمین طوی آمد.
آنگاه که موسی بعد از مناجات در حال برگشتن بود به او وحی رسید که موسی چرا
حرف بنده ام رو به من نگفتی؟ موسی گفت خدایا روم نشد که گستاخی این فرد رو
بازگو کنم.
خدا فرمود: موسی جواب من رو برای او ببر . بگو که ای بیچاره زدمت اما خبر نداری!
به یاد داری وقت سحر بامن خلوت میکردی!به یاد داری درحال مناجات با من غرق
اشک میشدی!به یاد داری محبت من و گریۀ درِ خونۀ من رو با عالمی عوض نمیکردی؟
عذاب من اینکه لذت مناجات رو ازت گرفتم»
- ۹۲/۱۱/۱۴