دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

بستن دستها در نماز

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ


 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی شیعیان : ارائه متن زیر هیچ منافاتی با وحدت ندارد و هدف ، روشن شدن حقیقت است .

استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است که به استحباب فتوا نداده است.

مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت علیهم السلام نیز نه تنها هیچ حدیثی آن را تایید نمی کند، بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مسأله قبض در نماز مردد میان سنت و بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل است.

گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.

حنفیه در این زمینه گفته ‏اند: تکتف (دست‏ها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.

شافعیه معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.

حنابله نیز گفته ‏اند: تکتف سنت شمرده می شود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.

مالکیه در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته ‏اند: در نمازهای واجب، رها کردن دست‏ها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن‏ بصری، ابن سیرین و برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.

لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نمازگزار به زحمت افتد که دراین صورت، قبض جایز است.

از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دست‏ها مخیر است. (1) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دست‏ها در نماز، هر دو سنت رسول خدا (ص) است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در صورتی که دست هایش رها باشد می تواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتی مالکی گفته است که رها کردن دست‏ها در نماز اصل و قبض فرع است، (2) اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از میان آن‏ها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر داده ‏اند. (3)

مذاهب اهل سنت نیز در این مسأله گر چه به هر دری زده ‏اند، اما به دلیل قانع کننده ‏ای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافته ‏اند، بلکه می توان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آن‏ها وجود دارد و روایاتی که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا (ص) نقل شده است، اشاره ‏ای به قبض نکرده ‏اند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل می کنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان می کنند و در هیچ یک به قبض اشاره ‏ای نشده، چه رسد به کیفیت آن.

قبض، بدعتی است که پس از رسول اکرم (ص) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دست‏ها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:

الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت کرده ‏اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل می کنیم:
اخبرنا ابوعبداللّه الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکم‏ بصلاة رسول اللّه (ص) قالوا: لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال: بلی، قالوا: فاعرض علینا، فقال:

کان‏ رسول ‏اللّه (ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضو منه فی موضعه معتدلا، ثم ‏یقرا، ثم یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع و یضع راحتیه علی رکبتیه، ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثم یرفع یدیه ‏حتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعه ‏معتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیه ‏عن جنبیه، ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم یعود، ثم یرفع،

فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی یرجع او یقر کل‏عظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه‏کما فعل او کبر عند افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیة ‏صلاته حتی اذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم اخر رجله‏الیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا: صدق‏ هکذا کان یصلی رسول اللّه (ص)، (4)

ابوعبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا (ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده ‏ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس آنچه را دیده ‏ای بر ما عرضه کن.

گفت: وقتی رسول خدا می خواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد، آن گاه تکبیر می گفت تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت، سپس قرائت را آغاز می کرد و پس از پایان قرائت، تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه ‏های خود بالا می برد، آن‏گاه رکوع می کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار می داد و آرام می گرفت و سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت، آن گاه بلند می شد و می گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد تا این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت و می گفت: اللّه اکبر، آن گاه فرود می آمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین می گذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا می کرد و روی آن می نشست و هنگامی که به سجده می رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز می کرد، سپس بر می گشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و می گفت: اللّه اکبر.

سپس پایش را تا می کرد و روی آن آرام می نشست، به گونه ‏ای که هر عضوی به آرامی در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام می داد، آن گاه وقتی رکعت دوم تمام می شد، بر می خاست و تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا می برد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه می داد تا این که سجده آخر را انجام می داد و سپس از سجده آخر به صورت تورک بر نیم تنه چپ می نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا (ص) به وسیله ابوحمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا (ص) چنین نماز می خواند». (5)

اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن می کند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده ‏اند، نشان‏ دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.

2. ابوحمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که حدیث نشان ‏می دهد آن‏ها آماده مخالفت و یاد آوری بوده ‏اند، زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابوحمید، داناترین آن‏ها به کیفیت نماز رسول ‏خدا بوده است، در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا (ص) این چنین نماز می خواند»، و بسیار بعید است آن‏ها که ده نفر و در مقام بحث بوده ‏اند، فراموش کرده باشند.

3. در چگونگی قرار گرفتن دست‏ها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آن‏ها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.

4. نمی توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید می کند، زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن، خیانت به شمار می رفت و این از راوی و حاضران ‏بعید است.

5. برخی از صحابه ‏ای که در این جمع حضور داشته ‏اند، از جمله کسانی هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما می بینیم که این جا اعتراض نکرده ‏اند، پس روشن می شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک ‏چنین است. (6)

ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتی است که در آن‏ها نماز پیامبر اکرم (ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را روی دست چپ می گذاشته است. (7) این جا پرسشی باقی می ماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند می دانسته و در المدونة الکبری آمده است:

مالک، نهادن دست راست روی دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده و از عبدالکریم بن‏ابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر (ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قرار دادن یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قرار دادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.

در پاسخ می گوییم: کتاب الموطا، کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم می خورد که مضمون آن مخالف با روایاتی است که در الموطا آمده است، و کسانی که به فقه مالکی احاطه دارند، می دانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده ‏است. (8)

به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ‏ ندارم) دلیل صریحی است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که «من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده ‏اند، سراغ ندارم‏».

این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر را بیان می کرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه نقل کرده ‏اند می پردازیم:
ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حماد می گوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دست‏ داد، از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.

فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه جمیعا علی فخذیه قد ضم اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة ‏اصابع مفرجات، و استقبل باصابع رجلیه (جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر هنیئة بقدر ما تنفس و هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و ملاکفیه من رکبتیه مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی لوصبت [صب] علیه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم و بحمده، ثم استوی قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه الیالارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم یضع شیئا من بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و عینی الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع الانف علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا، قال: اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی باطن قدمه الیسری و قال:
استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و سجد الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه فی رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک، (9)

پس امام صادق علیه السلام برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد، به طوری که فاصله بین آن‏ها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را به عقب راند، به گونه‏ ای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطره‏ای آب یا روغن روی آن ریخته می شد، به سبب صاف ‏بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمی کرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان ربی العظیم و بحمده‏»

بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده‏»، سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده‏» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آن ‏ارغام (بینی به خاک مالیدن) می گویند، مستحب است. آن گاه‏ سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»

سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت: «استغفراللّه ربی و اتوب الیه‏» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنج‏هایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.

هم چنان که ملاحظه می شود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره ‏ای به مسأله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمی کرد.

او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش می گذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر علیه السلام و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده است، بنابراین، قبض بدعت شمرده می شود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است که جزو آن نیست.

در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابوحمید ساعدی در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد که به ذکر آن‏ها مى ‏پردازیم :
1. حدیث کسى که نمازش درست نبود محدثان روایت کرده ‏اند که مردى نماز مى ‏خواند و پیامبر (ص) به او مى ‏نگریست. وقتى از نماز فارغ شد، نزد پیامبر (ص) آمد و به او سلام کرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود : برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده ‏اى. آن مرد برگشت و با همان کیفیت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزد پیامبر (ص) آمد و پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که‏ تو نماز نخوانده ‏اى. این ماجرا براى بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند یاد کرد که بهتر از آنچه انجام داده‏ است نمى ‏تواند نماز بخواند. وقتى مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش شد، پیامبر (ص) به او آموخت که چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین نقل کرده است:
اذا اقمت الى الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فکبر به‏ثم اقرا ما تیسر معک من القرآن ثم ارکع حتى تطمئن راکعا ثم‏ارفع حتى تعتدل قائما ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم ارفع‏حتى تطمئن جالسا ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم افعل ‏ذلک فی صلاتک کلها، پیامبر (ص) فرمود: وقتى خواستى نماز بخوانى، وضوى کامل ‏بگیر، سپس رو به قبله بایست، آن گاه تکبیر بگو و آنچه ‏برایت میسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به رکوع برو تا آرام‏ گیرى، سپس بایست تا راست شوى. بعد به سجده برو تا آرام ‏گیرى، آن گاه بنشین تا آرام‏ گیرى، سپس به سجده برو تا آرام‏ گیرى و پس از آن، همین کار را در تمام نمازت انجام ده.
این حدیث را هفت کتاب حدیثى معتبر اهل سنت روایت ‏کرده ‏اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخارى بود، و درروایت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتى تطمئن قائما»وجود دارد. (10) به هر حال اگر مسأله قبض، سنت مؤکد یا امرى استحبابى بود، بایستى پیامبر (ص) به آن اشاره ‏مى ‏فرمود.
2. وصف عایشه از نماز رسول خدا (ص) مسلم از عایشه روایت کرده که گفت:
رسول خدا (ص) نماز را با تکبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى ‏کرد و هرگاه به رکوع مى ‏رفت، سرش را نه بالا مى گرفت و نه فرو مى ‏انداخت، بلکه سرش بین این دو حالت بود و هنگامى که از رکوع بلند مى ‏شد، تا راست نمى ‏ایستاد، به‏ سجده نمى ‏رفت، و وقتى سر از سجده برمى ‏داشت، تا راست نمى ‏نشست، به سجده بعدى نمى ‏رفت، و بعد از هر دو رکعت، تشهد مى ‏گفت، و پاى چپش را بر زمین پهن‏ مى ‏کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى‏ داشت و از این که‏ نمازگزار روى پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى ‏کرد، و نماز را با سلام به پایان مى ‏برد. (11) اگر در روایت پیش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود،در این روایت، از برخى مستحبات و مکروهات نماز، یاد شده ، مثل آن جا که مى ‏فرماید: «و پاى چپش را بر زمین پهن‏ مى ‏کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى ‏داشت و از این که‏ نمازگزار روى پاشنه‏ ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى ‏مى ‏کرد.» بنابراین، اگر قبض، سنت مؤکد یا مستحب بود، بایستى پیامبر آن را ذکر مى‏ کرد، زیرا استحباب قبض در نظر کسانى که به ‏استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پاى چپ روى‏ زمین و مستقیم نگاه داشتن پاى راست نیست.
روایاتى که کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان کرد و ما به اندکى از آنها بسنده کردیم، بهترین دلیل است بر این که قبض، سنتى ‏مؤکد نیست.
3. روایت قاضى نعمان مصرى قاضى ابوحنیفه، نعمان تمیمى مصرى مغربى از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
اذا کنت قائما فی الصلاة فلا تضع یدک الیمنى على الیسرى و لاالیسرى على الیمنى فان ذلک تکفیر اهل الکتاب و لکن ‏ارسلهما ارسالا فانه احرى ان لاتشغل نفسک عن‏ الصلاة، (12) در نماز هنگام قیام دست راستت را روى دست چپ و دست‏چپت را روى دست راست خود قرار مده، زیرا این کار،تکفیر [گذاشتن دست روى دست] اهل کتاب است، بلکه ‏دستانت را آزاد بگذار، چرا که آزاد گذاشتن دست‏ها سزاوارتر است که تورا از نماز غافل نکند.
4. وصف نماز پیامبر (ص) در روایت معاذ بن جبل طبرانى از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنین روایت‏ کرده است:
کان النبی(ص) اذا کان فی صلاته رفع یدیه قبالة اذنیه فاذا کبرارسلهما ثم سکت و ربما رایته یضع یمینه على ‏یساره، (13) هنگامى که پیامبر نماز مى ‏خواند، دستانش را تا برابر گوش‏هایش بالا مى ‏برد و وقتى تکبیرة الاحرام مى ‏گفت، آنها رارها مى‏ ساخت، سپس سکوت مى ‏کرد و گاهى او را دیدم که ‏دست راستش را روى دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان مى ‏دهد که پیامبر، در مواردى ‏دست راست را روى دست چپش قرار مى ‏داد، به قرینه کلمه‏«ربما»(گاهى)، این کار به ندرت اتفاق مى ‏افتاده، وگرنه سیره ‏حضرت بر رها کردن دست‏ها بوده است.
5. روایاتى که از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده است احادیث بسیارى از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت شده که رهاکردن دست‏ها در قیام نماز، واجب، و قبض یا تکفیر(گرفتن یا پوشاندن دستى به واسطه دست دیگر) بدعت است. این جابه نقل برخى از این احادیث بسنده مى ‏کنیم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام چنین نقل‏ کرده است:
در باره مردى که در نماز، دست راستش را روى دست چپ‏ مى ‏گذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلک التکفیر، لایفعل، این عمل، تکفیر است و نباید انجام شود. (14) 2. زراره از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک، و لاتکفر، فانما یصنع ذلک ‏المجوس، (15) برتو است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى ‏دهند.
3. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل کرده که‏ فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک و لاتکفر فانما یصنع ذلک ‏المجوس، (16) بر تو است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى ‏دهند.
4. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل کرده که‏ فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قائم بین یدی اللّه عزوجل، یتشبه باهل الکفر یعنى المجوس  (17) مسلمان نباید در نماز و درحالى که در مقابل خداوند عزوجل، ایستاده است، دستانش را جمع کند، این عمل تشبه به ‏اهل کفر (یعنى مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنى از دکترعلى سالوس جلب مى ‏کنیم. وى پس از نقل آراى فقیهان‏ شیعه و سنى، قائلان به تحریم تکتف و باطل شدن نماز به ‏واسطه آن را چنین وصف مى ‏کند:
و آن‏ها که به تحریم قبض یا تحریم و باطل شدن نماز به ‏واسطه آن معتقدند، نمونه بارز کسانى هستند که براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان داراى تعصب مذهبى و عاشق مخالفت‏ هستند. (18) آیا این گناه است که شیعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به این حقیقت رهنمون شده که مسأله قبض، امرى ‏است که پس از پیامبر اکرم (ص) پدید آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور کرده ‏اند و در نتیجه،کسى که بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است،چیزى را در دین ایجاد کرده که از دین نیست؟ آیا پاداش ‏کسى که اجتهاد کرده، این است که به تعصب مذهبى و عشق ‏به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، آیامى ‏توان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق یا در نمازهاى واجب، ناپسند مى ‏شمرده است، همین گونه داورى ‏کرد؟ آیا مى ‏توان امام مالک را نیز متهم کرد که عشق به ‏مخالفت داشته است؟ این‏ها بخشى از ادله ‏اى بود که مى ‏توان با آن‏ها بر جواز رها کردن دست‏ها در نماز استدلال کرد، بنابراین، در دوران امر بین این که قبض در نماز مستحب است یا بدعت  چنان که ‏مقتضاى اختلاف است  ترک آن اولى است، زیرا نتیجه‏ ترک عمل مستحب، چیزى جز محروم شدن از پاداش چیز دیگرى نیست، در صورتى که نتیجه انجام عملى که احتمال‏ بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است، زیرا محال است با عملى که مبغوض مولا است بتوان‏ به او تقرب جست.
ادله قائلان به لزوم قبض قائلان به لزوم قبض نیز براى قول خود ادله ‏اى دارند که اکنون‏ به بررسى آن‏ها مى ‏پردازیم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال‏ کرد، بیش از سه روایت نیست. (19) 1. حدیث سهل بن سعد که «بخارى‏» آن را روایت کرده ‏است.
2. حدیث وائل بن حجر که «مسلم‏» آن را روایت و بیهقى باسه سند نقل کرده است.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود که «بیهقى‏» آن را در «سنن‏» وغیر آن نقل کرده است.
اکنون به بررسى هر یک از احادیث مى ‏پردازیم:
1. حدیث سهل بن سعد بخارى از ابوحازم از سهل بن سعد روایت کرده است که ‏گفت:
مردم مامور بودند که مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم مى گوید:
من در این باره نمى ‏دانم، مگر آن که به پیامبر (ص) نسبتش ‏مى‏ دهند. (20) اسماعیل (21) مى ‏گوید: ابوحازم گفت: مگر این که به‏ پیامبر نسبت داده شود (ینمی به صیغه مجهول) و نگفته است:مگر آن که به پیامبر نسبت دهد(ینمى به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخى گفته ‏اند:این ‏حدیث موقوف است. برخى دیگر گفته ‏اند، مرفوع است، اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته ‏اند: اگر راوى آن را به زمان پیامبر (ص) منسوب نکند، مرفوع نیست، اما اگر آن رابه زمان پیامبر (ص) منسوب کند و بگوید: «در زمان‏ پیامبر (ص)» یا «در حیات او چنین مى ‏کردیم‏» یا «در میان ماچنین بود» و امثال این عبارات، آن روایت، مرفوع شمرده ‏مى ‏شود و عقیده صحیح همین است.
این مطلب را نووى در شرح صحیح مسلم گفته است.بنا بر این قول، این حدیث مرفوع نیست، هر چند ابوحازم به‏ مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به این که به آن ‏قطع نداشته باشد، از این روى، حافظ ابو عمروبن عبدالبر در التقصى تصریح کرده که این روایت به سهل بن سعد موقوف ‏است، نه چیز دیگر.
این روایت را مالک در موطا نقل کرده و بخارى از او گرفته‏ است. (22) این روایت در صدد بیان کیفیت قبض است، اما قطع نظر از بحث سندى، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به دو وجه، بر لزوم قبض دلالتى ندارد:
وجه اول: اگر پیامبر اکرم (ص) به قبض امر کرده است، معناى ‏این سخن راوى که «مردم مامور بوده ‏اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر (ص) بود، بهتر نبود راوى مى ‏گفت: «پیامبر (ص) امر مى ‏کرد...»؟ آیا این سخن راوى نشان نمى‏ دهد که مسأله قبض‏ پس از رحلت پیامبر (ص) سر بر آورده است، یعنى هنگامى ‏که خلفا و امیران آن‏ها تصور مى ‏کردند که این عمل به خشوع‏ نزدیک‏تر است و مردم را به انجام آن مامور کردند و به همین ‏دلیل بخارى بابى را پس از مسأله قبض تحت عنوان خشوع ‏باز کرده است. به گفته ابن حجر حکمت قبض این است که ‏این حالت، صفت سائل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث‏ باز مى ‏دارد و بیشتر به خشوع نزدیک مى ‏کند. بخارى با ملاحظه این موضوع، بابى را به دنبال مسأله قبض تحت عنوان‏ خشوع باز کرده است. به عبارت دیگر، دستور حاکمان وامیران به قبض، دلیلى است بر این که در دوره پیامبر و اندکى ‏پس از آن، با دستان رها نماز مى‏ خوانده ‏اند، و به دنبال‏ حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند. برخى شارح ان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده ‏اند، از باب مثال، شیخ ‏ملا على قارى در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفاى چهارگانه یا حاکمان و یا پیامبر (ص) به‏ مردم (در باره قبض) دستور داده ‏باشند، اما حق این است که ‏اگر پیامبر (ص) دستور داده بود، راوى از باب تبرک، نام او راذکر مى ‏کرد و ترک نام پیامبر (ص) در حدیث نشان مى ‏دهد که ‏امر کننده، پیامبر (ص) نبوده، بلکه حاکمانى بوده ‏اند که به جاى ‏سنت از هواهاى نفسانى پیروى مى ‏کرده ‏اند و از آن جا که ‏سیره على و اهل بیت، بر رها کردن دست‏ها در نماز و محکوم کردن قبض بوده، و حاکمان در نقطه مقابل سیره اهل ‏بیت علیهم السلام قرار داشته ‏اند، به جاى رها گذاشتن دست‏ها در نماز،به قبض دستور داده ‏اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتى وجود دارد که نشان‏ مى ‏دهد راوى (ابوحازم) که روایت را از سهل نقل کرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است، زیرا در پایان گفته ‏است که «مضمون روایت را درست نمى ‏دانم، مگر این که آن‏را به پیامبر (ص) نسبت مى ‏دهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم ‏را چنین نقل کرده است:
مضمون روایت را درست نمى ‏دانم، مگر این که به‏ پیامبر (ص) نسبت داده شود، یعنى فعل «ینمى‏» را که از ریشه‏«نمى‏» به معناى نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائت‏ کرده و طبق این قرائت معناى جمله چنین مى ‏شود : معلوم ‏نیست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر این که انجام آن به ‏پیامبر (ص) نسبت داده شده باشد، بنابراین، آنچه سهل بن‏ سعد روایت کرده، مرفوع است .
ابن حجر مى ‏گوید:میان اهل حدیث چنین مصطلح است که وقتى راوى مى ‏گوید«ینمیه‏» یعنى آن را نسبت مى ‏دهد، مقصودش این است که ‏روایت نسبت به پیامبر (ص) مرفوع است. (23) همه آنچه بیان شد در صورتى است که «ینمى‏» را به صیغه ‏مجهول بخوانیم ، اما اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معناى ‏سخن ابوحازم این مى‏ شود که سهل مضمون روایت را به ‏پیامبر (ص) نسبت داده است، بنابراین بر فرض صحت این ‏قرائت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن، این‏ سخن ابو حازم که «مضمون روایت را درست نمى ‏دانم،مگرآن که...»، نشان دهنده ضعف این نسبت است و این که ‏او آن را از فرد دیگرى شنیده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح البارى گفته است:مى ‏گویند این حدیث، مرفوع است. دانى گفته: این حدیث‏ مخدوش است، زیرا گمانى از ابوحازم است، و گفته شده:اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لااعلمه، یعنى آن‏را درست نمى ‏دانم. (24) 2. حدیث وائل بن حجر این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روایت‏ کرده:
پیامبر (ص) را دیده که هنگام آغاز نماز، دست‏ها را براى تکبیر بالا مى ‏برده است و پس از آن که خود را با لباسش ‏مى‏ پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار مى‏ داد و چون مى ‏خواست به رکوع برود، دستانش را از زیر لباس در مى ‏آورد، سپس بالا مى ‏برد و بعد از تکبیر به رکوع مى ‏رفت‏ و.... (25) استدلال به این حدیث، استدلال به فعل پیامبر (ص) است و به ‏فعل پیامبر (ص) در صورتى استدلال مى‏ شود که وجه آن‏ معلوم باشد، در حالى که وجه این عمل، هنور معلوم نیست،زیرا ظاهر حدیث چنین است که پیامبر (ص) کناره ‏هاى ‏جامه ‏اش را جمع مى ‏کرده و با آن سینه خود را مى ‏پوشانده و دست راست را روى دست چپ مى ‏گذاشته است، اما آیا این‏ عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده که‏ جامه ‏اش شل و آویزان نباشد، بلکه به بدنش چسبیده و او را مثلا از سرما حفظ کند؟ به هر حال، وجه این عمل پیامبر (ص) معلوم نیست، و تا هنگامى که روشن نباشد که این عمل را براى استحبابش در نماز انجام داده یا نه، براى ما حجت‏ نخواهد بود.
احتمال دیگر این است که عمل پیامبر براى جلوگیرى از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذى از ابوهریره روایت‏ کرده که رسول خدا (ص) از «سدل‏» در نماز نهى فرموده ‏است. در لسان العرب آمده: «سدل‏» عبارت است از این که ‏انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش ‏جمع نکند ، در مورد «سدل‏» از پیامبر (ص) روایت شده که‏ مکروه است. (26) پیامبر اکرم (ص) بیش از ده سال با مهاجران و انصار بوده‏ است.
 
اگر چنین کارى از او سر مى‏ زد، به طور قطع از راویان‏ بسیارى نقل مى ‏شد و نقل آن به وائل بن حجر منحصر نمى ‏شد با این که در روایت او هم دو احتمال وجود دارد.
صورت دوم: نسایى و بیهقى در سنن خویش با دو سند گوناگون از وائل بن حجر روایت کرده‏ اند:
رسول خدا (ص) را دیدم که هنگام قیام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت. (27) در روایت بیهقى چنین آمده است : وقتى به نماز مى ‏ایستاد، دست چپ را با دست راست‏ مى‏ گرفت و علقمه را دیدم که این کار را انجام ‏مى ‏دهد. (28) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالت‏آن است. اما از نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقى ونسایى با دو سند گوناگون نقل کرده ‏اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایى آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقى آمده است: عبداللّه بن ‏جعفر به ما خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بن‏نجیح سعدى است و در ضعف این فرد، آنچه عبد اللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل کرده، کافى است و آن این که‏«‏وقتى به حدیثى از عبداللّه بن جعفر مى ‏رسید، آن راحذف مى‏ کرد و در جایى دیگر از پدرش از مشایخش نقل ‏مى ‏کند که «بعد از آن که وضع و حال او را دانستم، هیچ ‏حدیثى از او ننوشتم‏»، و دورى از ابن معین نقل کرده است‏ که او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم مى ‏گوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت:از چند چیز نپرسید. عمروبن على در مورد او گفته که ضعیف ‏است.
ابوحاتم باز در باره او مى ‏گوید: احادیث بسیار ناشناخته ‏اى ‏دارد. او از طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت مى ‏کند...نسایى در حق او گفته که احادیثش متروک است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نیست. (29) اما دلالت روایت: ممکن است این حدیث، شکل دیگرى ازحدیث اول باشد با این تفاوت که حدیث اول عبارتى را دربردارد که این حدیث فاقد آن است ، زیرا در حدیث اول ‏آمده بود که «پیامبر (ص) پس از آن که خود را با لباسش ‏پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار داد» پیش‏تر گفتیم که مطابق ظاهر حدیث، پیامبر (ص) کناره ‏هاى جامه ‏اش‏ را جمع کرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست‏ راست را روى دست چپ قرار داده تا جامه‏ اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل این عمل پیامبر (ص) روشن نیست، نمى ‏توان به آن استدلال کرد. افزون بر این، در خود حدیث شاهدى وجود دارد که نشان مى ‏دهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زیرا در حدیث آمده است: «علقمه ‏را دیدم که آن را انجام مى ‏دهد»، در صورتى که اگر قبض میان‏ صحابه و تابعین متداول بوده است، دلیلى نداشت که این‏فعل متداول را به علقمه، راوى حدیث از وائل، نسبت دهد واین نشان مى ‏دهد که قبض، امرى غیر متداول بوده و به همین ‏سبب علقمه آن را نقل کرده است.
صورت سوم حدیث: نسایى با سند خود از وائل بن حجر چنین نقل کرده است:
به طرف نماز رسول خدا (ص) نگریستم که چگونه نماز مى‏ خواند. او ایستاد و تکبیر گفت و دستانش را تا محاذى ‏گوش‏ها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ‏ و مچ و بازوى آن قرارداد.  (30) این حدیث را عینا بیهقى در سننش آورده است. (31) استدلال به این روایت در گرو صحت سند و دلالت آن ‏است.
سند نسایى: این سند، عاصم بن کلیب کوفى را در بردارد که ‏ابن حجر درباره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب کلیب‏ که آیا از مرجئه بوده است پرسیده شد، در پاسخ گفت:نمى‏ دانم، اما شریک بن عبداللّه نخعى گفته که وى از مرجئه ‏بوده است.
ابن مدینى در حق او گفته است که به متفرداتش استناد نمى ‏شود.
سند بیهقى: این سند، عبداللّه بن رجاء را در بر مى ‏گیرد که‏ ابن حجر از ابن معین نقل کرده که داراى احادیث غلط نوشته‏ بسیارى است، مشکلى ندارد.
عمروبن عدى در باره او گفته است:وى راستگوست و داراى اشتباهات و احادیث غلط نوشته‏ بسیارى است، و حجت نیست، و در سال 219 یا 220هجرى وفات یافت. او غیر از عبداللّه بن رجاء مکى است که‏ از امام جعفر صادق علیه السلام و غیر او روایت مى ‏کند.
در صورتى که مقصود از این راوى، عبداللّه بن رجاء مکى ‏باشد، باز هم خالى از نقد و نظر نیست. ابن حجر از ساجى ‏نقل کرده که این فرد، احادیث ناشناخته‏ اى دارد.
احمد و یحیى در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدمى‏ گوید:
گفته ‏اند که کتاب‏هاى او از بین رفته، از این رو با اعتماد ازحافظه ‏اش مى ‏نگاشته است. و همین امر باعث شده که ‏احادیث منکرى از وى نقل شده باشد و من جز دو حدیث،چیزى از او نشنیده ‏ام. عقیلى نیز همین عبارات را از احمد نقل کرده است. (32) دلالت حدیث: بدون تردید، صورت سوم حدیث، دلالت‏ آشکارترى از دو صورت قبلى دارد. در باره این صورت از حدیث هم این احتمال هست که همان روایت اول باشد با این‏تفاوت که این روایت به صورت‏هاى گوناگون نقل شده و اختلافى هم که وجود دارد، از ناحیه راویان است و از آن جاکه ممکن است این صورت از روایت، همان صورت اول‏با شد، درباره ‏اش همان چیزى را مى ‏گوییم که در باره صورت‏ اول گفتیم: این عمل پیامبر (ص) داراى دو وجه است، بنابراین‏ نمى ‏توان به آن استناد کرد. پس دلالت هر دو حدیث گذشته ‏بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود نسایى از حجاج بن ابى زینب نقل کرده است از ابو عثمان ‏شنیدم که از ابن مسعود چنین حکایت کرد:
پیامبر مرا دید که در نماز، دست چپ را روى دست راست‏ گذاشته ‏ام، پس دست راست مرا گرفت و روى دست چپم ‏قرار داد. (33) بیهقى همین حدیث را با همین الفاظ، اما با سند دیگرى نقل‏ کرده است.
استدلال به این حدیث در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند روایت: هر دو سند، حجاج بن ابى زینب سلمى را در بردارد که احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«مى ‏ترسم ‏ضعیف الحدیث باشد». ابن معین در باره او گفته است:«ایرادى ندارد». حسن بن شجاع بلخى از على بن مدینى نقل‏ کرده که: «پیرمردى ضعیف از اهل واسط است.» نسایى گفته ‏است: «قوى نیست‏»، ابن على در مورد او چنین اظهار نظرکرده:
«امیدوارم روایاتى را که نقل کرده، عیبى نداشته باشد»، آن‏گاه ادامه داده است: «دارقطنى مى‏گوید: نه قوى است و نه‏حافظ‏». (34) سخنان دیگرى هم در باره او گفته شده که به همین مقداربسنده مى‏کنیم.
دلالت حدیث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حدیث این‏است که عبداللّه بن مسعود از پیشگامان گروندگان به اسلام ‏است. او در اوایل بعثت اسلام آورد و به سبب ایمانش به ‏پیامبر و اسلام، متحمل مصیبت‏هاى فراوانى شد، بنابراین،ممکن نیست چنین فردى از کیفیت قبض(در صورتى که ‏قبض، سنت باشد) بى اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روى ‏دست راست بگذارد.
احادیث ضعیف غیر قابل استناد احادیثى که ذکر شد، عمده احادیثى است که بر قبض به آنها استدلال شده است، البته روشن شد که از اثبات آن ناتوانند.احادیث دیگرى وجود دارد که بیهقى آن‏ها را در سننش گرد آورده است، اما به دلیل ضعف سندى و دلالتى، هیچ کدام ‏صحیح نیست. اکنون براى تکمیل بحث، آن‏ها را به ترتیب‏ ذکر، و از نظر سند و دلالت بررسى مى ‏کنیم.
1. حدیث هلب ترمذى از قتیبه از ابى الاحوص، از سماک بن حرب، از قبیصة‏بن هلب، از پدرش چنین نقل کرده است:رسول خدا(ص) امام ما در نماز مى ‏شد و هنگام نماز، دست‏ چپش را با دست راست مى ‏گرفت. (35) بیهقى این حدیث را به این صورت نقل کرده است:
 
رسول خدا (ص) را دیدم که در نماز، دست راست را روى ‏دست چپ قرار داده است. (36) سند این روایت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعیف است.براى اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال‏ دو راوى آن جلب مى ‏کنیم:
قبیصة بن هلب:
براساس سخن ذهبى، عجلى گفته است:قبیصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در کتابش در زمره ‏ثقات آورده است. ابن مدینى در مورد او گفته که مجهول ‏است. (37) ابن حجر در باره او گفته که مجهول است و به جز سماک، از او روایت نکرده است. نسایى او را مجهول دانسته ‏است. (38) سماک بن حرب:
ذهبى در باره او گفته است: وى صدوق و صالح است. ابن مبارک از سفیان روایت کرده‏ که او ضعیف است.
جریر ضبى در باره او چنین مى ‏گوید: نزد سماک آمدم. او را دیدم که ایستاده بول مى ‏کند. بازگشتم واز او چیزى نپرسیدم و گفتم در اثر پیرى خرف شده ‏است.
احمد بن ابى مریم از یحیى نقل کرده که سماک ثقه است و گروهى او را ضعیف دانسته ‏اند.
احمد گفته است که سماک احادیث آشفته ‏اى دارد. به گفته ‏ابوحاتم، سماک، ثقه و صدوق است. صالح جزره مى ‏گوید که ‏او تضعیف شده است. نسایى چنین مى ‏گوید:
اگر سماک به تنهایى اصلى را بیاورد، حجت نیست، زیرا هرگاه چیزى را به او یاد مى‏دادند، کلمات متشابه را یاد مى ‏گرفت. (39) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماک گفته است که احادیث ‏آشفته ‏اى دارد. ابن ابى خیثمه گفته است:
از ابن معین شنیدم که در مورد سماک پرسیده شد که چه‏ چیزى سبب عیب او شده است؟ در پاسخ گفت: احادیثى را اسناد داده که دیگران اسناد نداده ‏اند.
ابن عمار در باره او مى ‏گوید :
مى ‏گویند که سماک مخلوط مى ‏کند و مردم در باره حدیث او اختلاف دارند .
ثورى هم به گونه ‏اى او را ضعیف دانسته است. یعقوب بن ‏شیبه مى ‏گوید که از ابن ‏مدینى در باره روایت سماک از عکرمه‏ پرسیدم، گفت: آشفته است. زکریا بن على از قول ابن مبارک ‏مى ‏گوید که سماک در حدیث، ضعیف است.
یعقوب ‏مى ‏گوید:روایت سماک از عکرمه به طور خاص، آشفته ‏است. (40)
دلالت حدیث: روایت مزبور دلالت ندارد که پیامبر در حال‏ قرائت، دست راست را روى دست چپ قرار مى ‏داده ، بلکه‏ ظاهر حدیث نشان مى ‏دهد که حضرت در کلیه حالات نماز،این کار را انجام مى‏ داده است و این چیزى است که کسى به ‏آن ملتزم نشده .
2. حدیث محمد بن ابان انصارى بیهقى با سند خود از محمد بن ابان انصارى از عایشه نقل‏ کرده است:
سه خصلت، از خصلت‏هاى نبوت است: شتاب کردن درخوردن افطار، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست ‏راست بر دست چپ در نماز. (41) در ضعف این حدیث همین بس که بخارى در تاریخ کبیرش ‏پس از نقل آن گفته است:
از محمد، حدیثى را که از عایشه شنیده باشد، سراغ‏ نداریم.
در نسخه ‏اى دیگر آمده است که از محمد، حدیثى را سراغ ‏نداریم.
محقق کتاب التاریخ الکبیر اثر بخارى در پاورقى، دیدگاه‏هاى ‏عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل کرده و به این ‏نتیجه رسیده است که او از اهل انصار در مدینه بود، سپس به ‏یمامه رفت و احادیثى به صورت ارسال از عایشه نقل کرده ‏است. (42) 3. حدیث عقبة بن صهبان بیهقى با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدرى ازعقبة بن صهبان، از على رضى اللّه عنه در مورد آیه‏«فصل لربک وانحر» نقل کرده است:
 
هو وضع یمینک على شمالک فی الصلاة، (43) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ‏ در نماز.
استدلال به این حدیث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش ‏است، زیرا اولا: عاصم جحدرى موثق نیست. ذهبى در مورد او گفته ‏است:
عاصم بن عجاج جحدرى بصرى روایات شاذى را که برخى ‏از آن‏ها ناشناخته است براى یحیى بن یعمر و نصر بن عاصم ‏و از سلام بن ابومنذر و گروهى دیگر روایت کرده ‏است .
بخارى در تاریخش از او یاد کرده و گفته :
عاصم جحدرى از زمره راویان بصرى است که از عقبة بن‏ظبیان روایت مى ‏کند ، و او را توثیق نکرده ‏است .  (44) ثانیا: سند حدیث طبق نقل بیهقى، به عقبة بن صهبان منتهى ‏مى ‏شود. بیهقى در حق او گفته است :
بخارى در تاریخش در شرح حال عقبة بن ظبیان، از موسى ‏بن اسماعیل از حماد بن سلمه نقل مى ‏کند که او از عاصم ‏جحدرى از پدرش از عقبة بن ظبیان شنید که وقتى از على از معناى «وانحر» در آیه «فصل لربک و انحر» پرسیده شد  ،دست راستش را تا وسط آن، روى سینه ‏اش گذاشت.
آنچه بخارى در تاریخش طبق نقل بیهقى روایت کرده، با آنچه خود بیهقى مستقیم روایت کرده است، از دو جهت ‏تفاوت مى ‏کند :
1. سند بیهقى به عقبة بن صهبان منتهى مى ‏شود، در حالى که‏ طبق نقل بخارى، سند روایت به عقبة بن ظبیان منتهى ‏مى ‏شود.
2. طبق نقل بیهقى، عاصم جحدرى از عقبة بن صهبان روایت‏ مى ‏کند، در حالى که طبق نقل بخارى، عاصم به واسطه‏ پدرش از عقبة بن ظبیان روایت مى ‏کند. نام پدر عاصم یعنى ‏عجاج در کتاب‏هاى رجالى ذکر نشده است .
در نتیجه چنین حدیثى با این همه ضعف و اضطراب سندى ‏هرگز قابل استناد نیست .
4. حدیث غزوان بن جریر بیهقى از غزوان بن جریر از پدرش نقل کرده است :
چنین بود که وقتى على  رضى اللّه عنه به نماز مى ‏ایستاد و تکبیر مى ‏گفت ، دست راستش را به مچ دست چپ مى ‏زد و تا رفتن به رکوع بر این حالت بود، مگر براى خاراندن پوست‏ یا درست کردن لباس. (45) در ضعف این روایت همین بس که جریر، پدر غزوان ،مجهول است . ذهبى مى ‏گوید: جریر ضبى ناشناخته ‏است .
5. مرسله غضیف و مرسله شداد بیهقى مى ‏گوید :
حارث بن غضیف کندى و شداد بن شرحبیل انصارى براى ‏من نقل کردند که هریک از آن‏ها پیامبر را دیده است که ‏دست راست را روى دست چپ گذاشته ‏است.  (46) آنچه ذکر شد، طبق نقل بیهقى بود، اما ترمذى راوى را به‏ صورت غطیف بن حارث ضبط کرده است .  (47) بنابراین، طبق نقل بیهقى، راوى حدیث، حارث بن غضیف ‏کندى است، اما طبق نقل ترمذى، راوى حدیث، غطیف بن‏ حارث است، پس پدر به پسر در این سند مشتبه شده و روشن نیست که کدام یک روایت کرده است .
مطابق نقل ابن حجر، غضیف در کودکى پیامبر (ص) را درک‏ کرده است و به نقل از او مى ‏گوید : کودک بودم که درختان خرماى انصار را تکان مى ‏دادم. مرا نزد پیامبر (ص) آوردند و او پس از آن که دستى به سرم کشید ، فرمود : از آنچه بر زمین مى ‏ریزد بخور و درختان را تکان‏ مده ! از کلمات برخى استفاده مى ‏شود که او از تابعین بوده و پیامبر (ص) را درک نکرده است. صاحب الاصابه گفته است : گروهى او را از زمره تابعین شمرده ‏اند. (48) خلاصه این که حدیث مزبور به ادله ذیل قابل استدلال و استناد نیست :
اولا، این حدیث، مرسله است و اصحاب حدیث سندى به دو راوى آن ندارند.
 
ثانیا، راوى حدیث در کودکى ، پیامبر (ص) را درک کرده است. برخى از احادیث در معرفى او گفته ‏اند : «له صحبة‏» یعنى ‏مدت اندکى صحابى پیامبر (ص) بوده است .
ثالثا، روشن نیست که صحابى پیامبر (ص) باشد ، زیرا گروهى ‏او را از تابعین به شمار آورده ‏اند .
به هر حال، حدیثى که چنین حالى دارد قابل استدلال‏ نیست .
6. حدیث نافع از ابن عمر بیهقى با سند خود از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابى رواد،از پدرش، از نافع ، از ابن عمر نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود :
انا معاشر الانبیاء امرنا بثلاث: بتعجیل الفطر، و تاخیر السحور ووضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة، (49) ما گروه پیامبران به سه چیز مامور شده ‏ایم : شتاب در خوردن ‏افطار ، تاخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز .
این همان حدیثى است که محمد بن ابان انصارى از عایشه ‏روایت کرده است.(حدیث شماره 2).
بیهقى گفته است:
این حدیث را فقط عبدالمجید روایت کرده که به طلحة بن‏عمرو معروف است و قوى نیست .
ذهبى او را چنین معرفى کرده که صدوق است و همانند پدرش از مرجئه به شمار مى ‏رود .
ابن معین او را توثیق کرده و ابو داوود در باره او گفته که مبلغ‏ مرجئه بوده است.ابن حبان در باره او گفته که سزاوار ترک است.احادیث‏ ناشناخته ‏اى دارد. اخبار را دگرگون و احادیث مجهولى را از راویان مشهور نقل کرده است.
به گفته ابوحاتم، وى قوى نیست و احادیثش نوشته‏ مى ‏شود. دارقطنى در باره او مى ‏گوید : به او استناد نمى ‏شود و معتبر نیست. احمد بن ابى مریم ازابن معین نقل مى ‏کند که وى ثقه است و از گروهى ضعیف ‏روایت مى ‏کند .
بخارى مى‏ گوید :
حمیدى در مورد او سخن مى ‏گفت و این را نیز گفته است که ‏اختلافاتى در احادیثش وجود دارد . از او پنج حدیث صحیح‏ شناخته نشده است .  (50) 7. حدیث ابن جریر ضبى ابو داوود از ابن جریر ضبى ، از پدرش روایت کرده ‏است :
على  رضى اللّه عنه را دیدم که با دست راست ، دست ‏چپ را در ناحیه مچ گرفته و بالاى ناف گذاشته ‏است.
ابو داوود پس از نقل این حدیث مى ‏گوید:از سعید بن جبیر روایت شده : «فوق السرة‏» یعنى بالاى ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة‏» یعنى زیر ناف . (51) استدلال به این روایت مخدوش است، زیرا ابن جریر ضبى ‏همان عزوان بن جریر ضبى است که در حدیث شماره 4 درباره پدرش سخن گفتیم و شاید این حدیث، همان حدیث ‏باشد.
ابو داوود حدیث دیگرى از طاووس نقل کرده است : رسول خدا (ص)  (52) در نماز ، دست راست را روى ‏دست چپ مى ‏گذاشت، آن را محکم مى‏ گرفت و روى سینه ‏قرار مى ‏داد .
حدیث مرسل است، زیرا طاووس از تابعین به شمار مى ‏رود . روایات دیگرى وجود دارد که به ابن زبیر نسبت داده شده که ‏او گفته است : صف القدمین و وضع الید على الیدم .


آیت الله العظمی سبحانی (مد ظله العالی)

  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی