دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

دین وزندگی

اگر : هدفی برای زندگی دلی برا دوست داشتن وخدایی برای پرستش داری خوشبختی با آرزوی خوشبختی برای همه ی همکاران و دانش آموزان عزیزم

الهى ! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهى ! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهى ! یا من یعفو عن الکثیر و یعطى الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.
الهى ! سالیانى مى‏پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیلة الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم.
الهى ! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهى ! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره اى و ما همه هیچکاره ‏ایم و تنها تو کاره اى.
الهى ! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد.
الهى ! شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا على یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.
الهى ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم.
الهى ! چون تو حاضرى چه جویم و چون تو ناظرى چه گویم.
الهى ! چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت...
هی دل چگونه کالای است که شکسته آن را خریداری و فرموده ای پیش دل شکسته ام.
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بایدکرد
الهی همه از تو دوا خواهند حسن از تو درد خواهد.
الهی اگر تقسیم شود به من بیشتر از این که دادی نمی رسد فلک الحمد.
الهی ما را یارای دیدن خورشید نیست،دم از دیدن خورشید آفرین چون زنیم.
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.
الهی از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر.
الهی به فضلت سینه بی کینه ام دادی بجودت شرح صدرم عطا بفرما.
الهی اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارائی منی.
الهی دندان دادی نان دادی، جان دادی جانان بده.

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .

طبقه بندی موضوعی

نگاهى به زندگى حضرت سکینه (س)

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ




سخن نخست
سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امرى‏ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده‏اند و لقب وى را سکینه نهاده‏اند که به معنى وقار و سکون است.

سکینه همسر عبداللّه اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموى اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقى در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وى که فرمود: «تو بهترین بانوانى!» در مى‏یابیم که وى در کربلا بانویى رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.1 آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولى در راه حجّ عمره از دنیا رفت.2
خواهر سکینه، فاطمه و برادرانش امام زین‏العابدین، حضرت على‏اکبر و عبداللّه (على‏اصغر) علیهم السلام اند.

رباب کیست؟
رباب همسر گرانقدر امام حسین علیه السلام، مادر عبداللّه و سکینه و از زنان شایسته و نامدار تاریخ اسلام است. وى بانویى فاضله و محدّثه بود که همراه امام حسین علیه السلام و فرزندانش در کربلا حضور داشت. وى شاهد شهادت همسر و طفل شیرخواره‏اش بوده و رنج و مشقّات سفر کربلا را تحمّل نموده است. او وظیفه سنگین خویش را آن طور که مورد رضایت خدا و فرزند پیامبر بود، انجام داد. وى پس از آن به عنوان اسیر همراه دیگر زنان و دختران کاروان حسینى به کوفه و شام برده شد و در نهایت، به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید. رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتى عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وى، به قدرى بود که حضرت فرمود:
«من خانه‏اى را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه‏مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج مى‏کنم.»3

در مقابل، رباب هم که افتخار همسرى امام حسین علیه السلام را داشت، این ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اینکه خواستگاران فراوانى داشت همه را رد کرد و گفت:
«پس از فرزند رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم همسرى بر نمى‏گزینم.»4
او به تحقیق دریافته بود که هیچ کس نمى‏تواند همانند امام باشد و درس‏هایى را که او از مکتب انسان‏ساز حسینى فرا گرفته بود، دوباره برایش زمزمه کند. رباب به امام حسین علیه السلام بسیار وفادار بود و در حمایت و تبعیت از آن حضرت، زندگى کرد و پس از شهادت جانگدازش همراه دخترش سکینه، خیمه عزا برپا نمود و به اقامه عزاى آن امام همام پرداخت. امام صادق علیه السلام در این باره مى‏فرماید:
«هنگامى که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگوارى برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»5
غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب یک‏سال پس از واقعه عاشورا از دنیا برود.
علاّمه مامقانى، رباب را در زمره زنان راوى حدیث نام برده و مى‏نویسد:
«نسبت به روایت وى، نهایت اعتماد است.»

یکى از مورّخان معاصر مى‏گوید: او یکى از شاعران عرب و از برترین و برگزیده‏ترین زنان عصر خویش بود.6
رباب وقتى سر امام را در مجلس ابن زیاد مشاهده کرد، به شدّت منقلب شد و بنابر درخواستش هنگامى که سر را به او دادند، در آغوش گرفت و بوسید، از داغ امام گریست و اشعارى را زمزمه کرد که ترجمه‏اش چنین است:
آه! حسین من که از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در کربلا نیزه‏ها به او هجوم آورده و تنش را به خاک و خون کشید. خداوند، جنایتکاران کربلا را سیراب نگرداند!7

مرثیه دیگر رباب در غم از دست دادن همسرش این گونه است:
آنکه را که فروغ بخش عالَمى بود، به خاک و خون افکندند و تنِ بى‏سر او را دفن کردند. خداوند، پاداش بسیار به تو عطا کند اى نواده رسول خدا! که با عزّت و شرف، سالار شهیدان گشتى و از خسران دور بودى! تو براى من کوهى بلند افراشتى که در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع نمى‏شد. اکنون که تو رفتى، پدر یتیمان چه کسى باشد؟ و دستگیر محرومان که خواهد بود...؟8

عبداللّه، برادر سکینه
عبداللّه فرزند دیگر رباب و برادر سکینه علیها السلام است. امام وقتى یاران و افرادى از خانواده‏اش به شهادت رسیدند، تنها ماند و دیگر امیدى به یارى کسى نداشت، بنابراین براى خداحافظى به جانب خیمه‏ها آمد و اهل و عیالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهى را بپذیرند و از اطاعت پروردگار دل‏خوش باشند. وى سپس طفل شیرخواره‏اش را طلبید تا براى آخرین‏بار او را ببیند. حضرت زینب علیها السلام عبداللّه را نزد امام علیه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و گونه‏هایش را بوسید. هنوز وداع امام به پایان نرسیده بود که ملعونى از لشکر دشمن، گلوى عبداللّه را نشانه گرفت و با تیر جفا پیکرش را به خون آغشته کرد. امام که از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل‏آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوى او پر نمود و به طرف آسمان پاشید و فرمود:
«خداوندا! این مصیبت بر من آسان است، چون که در معرض دید تو است.»9

امام حسین علیه السلام براى دفن عبداللّه قبرى حفر کرد و تنِ غرقه به خونش را به خاک سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سکینه و مادرش در وداع با قربانى شش ماهه، عظمت این مصیبت را دو چندان نمود.
امام زمان علیه السلام در «زیارت ناحیه مقدّسه» مى‏فرماید:
سلام بر عبداللّه شیرخوار که او را هدف تیر قرار دادند و در آغوش پدر به قتلش رساندند. خدا لعنت کند حرملة بن کاهلى را که تیر به سویش انداخت...

گلستان فضایل
سکینه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسین علیه السلام جرعه‏ها نوشید و به درجه‏اى از ایمان و باور دینى رسید که امام در توصیفش مى‏فرماید:
غالب (اوقات) بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلى است. ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپرى مى‏گردد.10

این تعریف، بیانگر مقام برجسته دختر امام حسین علیه السلام در راستاى یقین به پروردگار متعال و گسستن از مشغولیات و دلبستگى‏هاى دنیاى فانى است.
سکینه، گوهرى مستور در صدف عفّت و حیا و آراسته به اخلاق محمّدى است. وى شأنش بالاتر از مدح ستایشگران و مقامش والاتر از وصف دوستداران است؛ زیرا او در کنف حمایت بزرگانى چون پدر و برادر رشیدش امام زین العابدین و حضرت على‏اکبر علیهم السلام قرار داشت و راه تعالى روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.
یکى از نویسندگان معاصر آورده است: «سکینه بانویى جلیل القدر، با نجابت و داراى مقام و منزلتى بلند است.»11

بانو بنت الشّاطى مى‏گوید:
«به حق که خانم سکینه به سبب اصل و نسب عالى و شرافت و منزلت بالایش، صاحب عزّت بى‏پایان و آشکارى است.»12
مورّخ شهیر، غیاث الدّین میرخواند در کتاب حبیب السّیر مى‏گوید:
«حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام را به خاطر جمال ظاهرى و کمال باطنى و حسن خلق، عقیلة القریش گفته‏اند.»
دختر امام حسین علیه السلام از شجاعتى قابل تحسین برخوردار بود. وى در برابر ظالمان سکوت نمى‏کرد و به انجام تکالیف الهى همّت مى‏گمارد. او از هیاهوى تبلیغاتى هراسى به دل راه نمى‏داد و با صلابت فاطمى دشمن را خوار و رسوا مى‏نمود، با دلیل و منطق سخن مى‏گفت و حقّانیّت خویش را به اثبات مى‏رساند.

روزهاى جمعه، خالد بن عبدالملک، بر بالاى منبر مى‏رفت و به بدگویى از على علیه السلام مى‏پرداخت؛ این خبر به حضرت سکینه علیها السلام رسید، وى همراه خدمتگزارانش نزد خالد مى‏آمد و در مقابلش ایستاده و او را سبّ و لعن مى‏کرد.
نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سکینه را نداشتند؛ اما همراهانش را اذیّت کرده و آسیب مى‏رساندند. در مجلسى که مروان، امیرمؤمنان علیه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت کرد. دختر عثمان که در جلسه حاضر بود، رو به سکینه کرد و گفت: من دختر شهیدم! سکینه علیها السلام سکوت کرد و آنگاه که مؤذّن صدا به اذان بلند کرد و به عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول اللّه» رسید، خطاب به دختر عثمان فرمود: این، پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت: «لافخر علیکم ابداً؛ من دیگر هرگز به شما فخر نخواهم کرد.»13

عظمت مقام و فصاحت و بلاغت کلام حضرت سکینه، به کسى اجازه گستاخى و توهین نمى‏داد و همگان را سرجاى خود مى‏نشاند. همان طورى که سخن گفتن عمّه‏اش زینب علیها السلام بر دهان کوفیانِ بى‏غیرت و بى‏وفا مهر سکوت زد و آنان را به حیرت واداشت.

راوى حدیث
در منابع تاریخى آمده است که سکینه علیها السلام از پدرش امام حسین علیه السلام و عمّه‏اش امّ‏کلثوم روایت نقل کرده و فائد مدنى مولى عبیداللّه بن ابى‏رافع و فاطمه بنت‏الحسین از او حدیث نقل کرده‏اند. ابن‏عساکر به سند خود از فائد مدنى مى‏گوید: سکینه دختر حسین بن على از پدرش براى من این حدیث را گفت که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم مى‏فرماید:
حملةالقرآن عرفاء اهل‏الجنّة؛ (روز قیامت) حاملان قرآن، شناخته‏شدگان اهل بهشتند.»14
علاّمه مجلسى به سند خویش از بکر بن احنف، از فاطمه دختر على بن موسى‏الرضا علیه السلام، و از فاطمه و زینب و امّ‏کلثوم، دختران موسى بن جعفر علیه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام، از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام، از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام، از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام و آنها از امّ‏کلثوم دختر على علیه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم، از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم روایت مى‏کند که فرمود:
در معراج که به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصرى از جواهر سفید رسیدم. این قصر درى داشت که با دُرّ و یاقوت تزئین شده بود و بر آن در پرده‏اى آویخته بود که چون سرم را بلند کردم، دیدم نوشته است: «خدایى جز اللّه نیست، محمّد صلى الله علیه وآله وسلم پیامبر خدا و على، ولى و سرپرست مردم است.» بر پرده، این عبارت به چشم مى‏خورد که: «خوشا به حال شیعیان على!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصرى دیگر دیدم از عقیق که درى از نقره و پرده‏اى بر آن قرار داشت. سرم را بلند کردم، این جمله را دیدم: «محمّد، پیامبر خداست و على، وصىّ مصطفى.» و همچنین نوشته بود: «شیعیان على را به سرشت پاک بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، که ناگاه مقابلم قصرى دیگر از زبرجد ظاهر شد که از آن زیباتر ندیده بودم. بر آن قصر درى بود از یاقوت سرخ که بالاى آن لؤلؤ به چشم مى‏خورد و روى در پرده‏اى قرار داشت. پرده را بالا زدم و این جمله را روى آن نوشته شده یافتم: «شیعه على همان رستگارانند!» به جبرئیل گفتم: این قصر از آنِ کیست؟ او گفت:
اى محمّد! متعلّق به على، وصى و پسر عمویت! مردم در روز قیامت پابرهنه و عریان محشور مى‏شوند، جز شیعیان على؛ مردم در صحنه محشر به اسم مادرانشان خوانده مى‏شوند، غیر از شیعیان على که به نام پدرانشان خوانده مى‏شوند؛ زیرا آنها على را دوست داشته‏اند و به این خاطر، سرشتشان پاک گردیده است.15

محبوب دل پدر
سکینه در خاندانى بزرگ که خداوند مقامشان را رفعت بخشیده بود، رشد نمود. تمسّک به راه مستقیم الهى و تبعیّت از احکام حیات‏بخش قرآن، او را به کمال انسانیّت رسانید و سبب شد هم‏طراز عقیله بنى‏هاشم، زینب کبرى علیها السلام از پیام آوران کربلا گردد؛ به طورى که دشمنان به شخصیّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل‏بیت علیهم السلام به وجودش مفتخر.
اخلاق نیک و خصال پسندیده این بانوى نمونه، وى را در نظر پدر که مربّى صالح و کاملى بود، عزیز نمود و چون ستاره‏اى فروزان در آسمان خاندان امام درخشید و همه را شیفته رفتار شایسته خود کرد. امام حسین علیه السلام که آگاه به ضمیر انسان‏ها و معیار سنجش اعمال است، سکینه را با زیباترین لقب، یعنى «خیرة النّساء» خواند و با عنایتى خاص مقام و منزلت وى را در مواقف بسیار، بر دیگران آشکار نمود.

دلبستگى و مهر امام نسبت به سکینه، در آخرین خداحافظى از خیمه‏ها، قابل توجّه و تأمّل است. وقتى آن حضرت نزدیک خیمه‏ها رسید، فرمود:
«اى زینب! اى امّ‏کلثوم! اى سکینه! علیکنّ منّى السّلام.»
چون اهل‏بیت صدایش را شنیدند، براى وداع گرداگرد امام حلقه زدند. علاقه فراوان سکینه به پدر، عنان اختیار را از کفش ربود، دست‏هایش را بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آیا تن به مرگ داده‏اى که این گونه خدا حافظى مى‏کنى؟ ما، بعد از تو به چه کسى پناهنده شویم؟
سخنان عاطفه برانگیز دختر، بر قلب پدر، سنگین آمد و از بى‏تابى فرزندش گریست و فرمود:
«اى نور دیده‏ام! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد؟»

صحبت‏هاى امام براى سکینه که بوى فراق و تنهایى مى‏داد، او را از جمع حاضر جدا کرد و در حالى که آرام آرام مى‏گریست، به گوشه خیمه رفت! شاید قصدش این بود که قلب پدر را بیش از این غصّه‏دار نکند. امام حسین علیه السلام با مشاهده این وضع از اسب فرود آمد و سکینه را نزد خویش خواند و او را به سینه چسباند و اشک‏هایش را پاک نمود و فرمود:
«اى سکینه! بدان که بعد از من گریه زیادى در پیش خواهى داشت؛ اما تا هنگامى که جان در بدن دارم، با این اشکِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستى، سزاوارترین فرد به گریستن بر منى!»

لفظ جمع در اینجا، بیانگر این است که سکینه جزء بانوانى است که دلیلى واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا علیها السلام و زینب علیها السلام.16

کاروان کربلا
سکینه بلایاى سنگین روز عاشورا را با دلى استوار و اراده‏اى پولادین تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام درباره‏اش فرموده: «دخترم، دائم محو جمال الهى است.» مطمئنّاً اگر امام بردبارى او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفرى پرحادثه نمى‏برد تا مبادا از آن حوادث دهشت‏بار روحش متزلزل شده و دینش دستخوش دگرگونى گردد. سکینه به مرتبه‏اى از یقین و رضاى الهى رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت نگشود و آن مصائب را لطف الهى دانست.

وى نظاره‏گر وقایع عاشورا بود. او نداى کمک‏خواهى پدرش را که مظلومانه یار و یاور مى‏طلبید، شنید و با تمام وجود، درد بى‏کسى مادر، خواهر، عمّه‏ها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانى بود، سرپرستى دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلدارى آنها پرداخت. با آنکه عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بى‏آبى، شکوه ننمود.

او پس از شهادت حضرت على‏اکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با سوز دل، نوحه‏سرایى کرد و زمانى که پدرش عمود خیمه عباس علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفى نگه داشت تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایى را از دست داده‏اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه مستقیم الهى خارج نشد.

سکینه از اوّلین افرادى است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتى اسب بى‏صاحب امام، با زین واژگون و شیهه‏زنان به سوى خیمه آمد، او به استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر مى‏کرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخورده‏اش یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که: واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه! واحسناه! و واغربتاه!
زمانى که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طورى گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه مى‏گوید:
وقتى پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده‏اش این ندا را شنیدم که مى‏گفت:
شیعتى ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونى‏
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونى‏17
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایى نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدى را شنیدید، بر من بگریید!

تبلیغ در اسارت
حفظ ارزش‏هاى دینى، جزء اهداف مقدّس رهبران الهى است. آنها در نشر آیین محمّدى به اقتضاء زمان و مکان کوشیده‏اند. فرزندان اهل‏بیت علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش‏گرفتن روش صحیح در میدان رویارویى حقّ و باطل، دشمن را رسوا نموده و با پاسدارى از خون شهیدان، هدف مقدّس آنها را زنده نگه‏داشته‏اند.

دختر امام حسین علیه السلام مى‏دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با بدعت‏ها و انحرافات دینى و اجتماعى قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما وقتى چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن نگاه‏ها در امان بماند.

سهل بن ساعد انصارى - از اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم - در چگونگى ورود اهل بیت‏علیهم السلام به شام مى‏گوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته‏اند. سؤال کردم: آیا براى شامیان عیدى هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: اى پیرمرد! از بیابان آمدى؟ گفتم: من سهل بن ساعدى هستم و رسول خدا را دیده‏ام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمى‏بارد و زمین، اهلش را فرو نمى‏برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آورده‏اند! جلوتر رفتم، پرچم‏هایى دیدم که در بین آنها سرى بر نیزه است. او شبیه‏ترین افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانى بر شترانى بى‏پوشش سوار بودند. نزدیک‏تر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستى؟ گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدى از اصحاب جدّت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتى دارى برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشاى آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل مى‏گوید: من نزد آن نیزه‏دار رفتم و مبلغى به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.18

آرى، همچنان که جدّه‏اش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه‏هاى آخر زندگى به پاسدارى از فرامین الهى کوشید و در نظر هیچ نامحرمى ظاهر نشد، او نیز در بحرانى‏ترین لحظات حیات، تابع دستورات الهى بود؛ گرچه حوادث آن روزها کافى بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را درهم کوبد.
اسیران آل رسول را در حالى که به ریسمان بسته شده بودند و از میان جمعیت عبور مى‏دادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از بزرگى، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه کسانى هستید؟ سکینه فرمود: ما اسیران، از خاندان محمّد صلى الله علیه وآله وسلم هستیم!19

تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیدارى خفتگان در غفلت، از رسالت‏هاى مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از تبلیغات پوچ و پرهیاهوى یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند، چرا اسیر شده‏اند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا مى‏شد و جوانه‏هاى هوشیارى در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز مى‏کرد.

حضرت سکینه علاوه بر بیدارگرى‏هاى غیر مستقیم، در برابر دید همگان مقابل ظالمان مى‏ایستاد. وى وقتى سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکى مى‏کند و شعر پیروزى مى‏سراید، فریاد برآورد و گفت:
به خدا، سخت دل‏تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او نیست.20
آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبرى با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
اى یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولى روزى خواهد آمد که تو را بازخواست مى‏کنند، خود را براى پاسخگویى آماده کن! ولى تو چگونه مى‏توانى پاسخ دهى؟21

دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدى و ناسپاسان کوفى براى اسیران حُرمتى قائل نیستند و یزید ظالم به‏جز انتقام‏گیرى از امام و ذرّیه‏اش هدفى ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها عواطف وى را تحت تأثیر قرار داد؛ به‏ویژه زمانى که یزید ملعون بر لب و دندان امام چوب زد و با آن ضربه‏ها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه‏شان زینب پناهنده شده و گفتند:
«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّه‏جان! یزید با چوبدستى دندان‏هاى پدرمان را مى‏زند.»
و این استمدادطلبى، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس فاطمى و علوى، دختر على‏7 آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب مى‏زنى؟ دستت بشکند! این سر و صورت از چهره‏هایى است که سال‏هاى طولانى براى خدا سجده کرده است!22

رؤیاى حضرت
حضرت سکینه علیها السلام مى‏گوید:
در یکى از شب‏ها که در شام بودم، خوابى دیدم طولانى. در آخر آن خواب، زنى را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است! گفتم: به خدا، نزد او مى‏روم و از آنچه با ما کردند، به وى شکایت مى‏کنم. پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند! مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سکینه‏جان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندى و قلبم را پاره کردى! این پیراهن پدر تو است، آن را نگه داشته‏ام تا زمانى که خدا را ملاقات کنم!23

بازگشت به کربلا و مدینه
اوضاع و احوال اجتماعى با سخنرانى‏ها و بیدارگرى‏هاى اهل‏بیت علیهم السلام تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب سرنگونى حکومت ظالمانه یزید مى‏شد و آبروى بنى‏امیه را بیش از پیش، از بین مى‏برد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند. سکینه، همراه با دیگر اسیران به سوى مدینه رهسپار شد. وقتى کاروان اسیران به عراق رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهل‏بیت علیهم السلام در کربلا بودند، روز و شب به نوحه‏خوانى مى‏گذشت و گریه و زارى مى‏کردند و از کنار قبرى به کنار قبرى دیگر مى‏رفتند.24

هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد شریف امام فراخواند و چنین نوحه‏سرایى کرد:
اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مى‏کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد! اى کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو وداع مى‏کنیم، در مورد حسینى که روح پیامبر و روح وصىّ او حضرت على علیه السلام بود.25

اى کربلا! با تو در مورد پیکرى وداع مى‏کنیم که بدون غسل و کفن در این مکان دفن شد!

وقتى سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنى‏هاشم جامه سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت جاودانى امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانى او موجب بیدارى وجدان‏هاى به خواب رفته و شناخت راه سعادت براى انسان‏هاى مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش رباب، عمّه‏ها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود. مشکلات مردم به دست آنها حل مى‏گردید و خوشه‏چینى از خرمن سبز تعالیم حسینى و مکتب رهایى‏بخش اسلام به وسیله آنها براى مردم محقّق مى‏شد. گذران روزها، ماه‏ها و سال‏ها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمى جلسات عزادارى را قطع نکردند و با حزن و اندوه، آن روزها را به یاد مى‏آوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ بانوى هاشمى، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه هیچ فرد بنى‏هاشم تا پنج سال دودى بلند نشد تا اینکه عبیداللّه بن زیاد به هلاکت رسید.26
خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگى مى‏کرد؛ خانه‏اى که صاحب آن براى گریه بر «سیّدالشّهدا» روز و شب نمى‏شناخت. زمانى که از امام مى‏خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، مى‏فرمود:
چگونه نگریم در حالى که دیدم خواهران و عمّه‏هایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه مى‏دوند؟!
به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگى کرد و به ترویج و نشر راه امام حسین علیه السلام پرداخت.

آرامگاه‏
سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیع‏الاوّل 117 ق. دنیا را وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.

آرامگاه آن بانوى گرامى در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وى هنگام انجام عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهى نیز بر این باورند که: آرامگاه او در مقبره باب الصّغیر (دمشق) مى‏باشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان مى‏باشد...27


پى‏نوشت‏ها:
1. حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262.
2. همان، ص 263.
3. محدّثات شیعه، دکتر غروى نایینى، ص 210.
4. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315 و 316.
5. تذکرةالخواص، ص 150.
6. اصول کافى، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، ج 45، ص 17.
7. محدّثات شیعه، ص 176.
8. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315.
9. نفس المهموم، ص 161.
10. اسعاف الراغبین، در حاشیه نورالابصار، ص 202.
11. اعلام النّساء، ج 2، ص 202.
12. تراجم سیّدات بنت النّبوّه، ص 956.
13. همان، ص 157.
14. همان، ص 155.
15. بحارالانوار، باب فضل الشّیعه، ج 65.
16. نفس المهموم، ص 160.
17. مصباح، کفعمى، ص 376.
18. نفس المهموم، ص 205.
19. همان، ص 206.
20. همان، ص 207.
21. منتخب، طریحى، ص 457.
22. معالى السّبطین، ج 2، ص 156.
23. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.
24. مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 471.
25. معالى السّبطین، ج 2، ص 198.
26. بحارالانوار، ج 10، ص 293.
27. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280 و 281.

  • طاهره نظیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی