داستان شوخ طبعی پیامبر(ص)
روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچهای میگذشتند .
بچهها مشغول بازی بودند . بچهها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و
دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانةتان سوار
میکنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید .
بچهها هر یک گوشهای از
دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار
میکردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال
! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچهها بخرم».
بلال،
با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچهها تقسیم
کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچهها رها کردند و به همراه بلال، به
راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند:
«خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بیارزش
فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند»
- ۹۲/۱۲/۰۲